Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part430 آراس با خشونت از مهربانی ک | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part430
آراس با خشونت از مهربانی که لیاقتش را نداشت چاتای را هل داد:"عوض شده!عوض شد...من هیولا شدم...بودم ولی نخواستم باور کنم... ترسیدم..." بغض فشار آورد و ساکتش کرد.
چاتای فاصله ی یک قدم را دوباره با جسارت برداشت و جلوی آراس برگشت
"لطفاً آراس!اینجا نمیشه حرف زد...بیا بریم تو...یه دوش آب گرم بگیریم بعد یه فنجون قهوه درست می کنیم و می شینیم صحبت میکنیم باشه؟"
دستهایش را دوباره برای نوازش صورت و موهایی که قطره قطره آب باران از نوکشان می چکید بلند کرد ولی آراس سرش را به طرفین تکان داد:"نه...نه
چاتای میترسم...از خودم میترسم!برو...لطفاً..."
چاتای دستهایش را به حالت تسلیم بالا نگه داشت:"منم میترسم تنهات بذارم! ببین...چیزی بین ما عوض نشده! من هنوزم عاشقتم خب؟"
آراس باور نمیکرد.نمی خواست باور کند.خود را لیاقت عشق این مرد نازنین نمیدانست!
"مگه ندیدی؟مثل یه حیوون گردن یکیو دریدم و کشتمش!من اینطوریم...
اینطوری شدم...یه قاتل روانی...چطور میتونی هنوزم دوسم داشته باشی؟"
چاتای با شنیدن این حرف شجاعت گرفت و دوباره دستهایش را جلو برد اینبار روی گونه های یخ کرده ی آراس گذاشت و سرش را نزدیک کرد تا با نگاه خیره و صدای واضحش عشقش را به او نشان بدهد:"دیدم!همه چیزو دیدم و فهمیدم...میدونم این مشکل توست مشکل سلامتی یا روحی ای یا هر کوفتی که هست ولی با هم از پسش برمیاییم باشه؟بهم اجازه بده پیشت بمونم...تو هم بودی همین کارو میکردی مگه نه؟نمیتونی ازم انتظار داشته باشی در چنین شرایطی ولت کنم که!چه بخوایی چه نخوایی من هنوزم عاشقتم"
آراس با دودلی ساکت ماند و به تماشای این صورت جذاب و مردانه ادامه داد.حالا دیگر با وجود اینکه نمیخواست نمیتوانست در مقابل این پیشنهاد زیبای کمک از سمت عزیزترین کسش مخالفت کند و چاتای که از این مکث و نگاه طولانی آراس فهمید توانسته راضی اش کند با گوشه ی چشم به پله های اضطراری اشاره کرد:"بهرحال اجازه ندی بیام تو از اونجا بالا میام و پنجره
رو میشکنم تا خودمو به تختت برسونم و..."
آراس سرش را به سرعت پیش برد و بوسه ی کوچکی بر لبهای وراج چاتای نشاند:"شاید گازت بگیرم! نگو که نگفتی!"
چاتای بخنده افتاد و آراس برای باز کردن در پشت به او چرخید.