Get Mystery Box with random crypto!

@theamywestern #poisonkiss #part450 هیچ ایده و حدسی در مورد د | Amy western

@theamywestern
#poisonkiss
#part450

هیچ ایده و حدسی در مورد دلیل تماس اولوسوی نداشت و همین بی اطلاع بودنش نگرانی و دلهره اش را بیشتر میکرد.شاید اگر در مورد آراس نبود حتی خانه را ترک نمیکرد ولی...
"پس...میری!"
اونر برای فرار از تماس چشمی با پسرش،خیره به گوشی خاموش در دستش، دوباره از پشت میز بلند شد:"میدونی که مجبورم!این شغل منه!"
بوراک با کلافگی فوت کرد:"از شغلت متنفرم!"
اونر لبخند به لب میز را دور زد و بالای سر پسرش رسید:"به محض اینکه کارم تموم شد برمیگردم"دو دستی سر بوراک را گرفت و مجبورش کرد صورتش را به سمت او بچرخاند تا بتواند پیشانیش را بوسه بزند:"تو بخواب"
ولی تا لبهایش به پیشانی بوراک خورد،بوراک سرش را عقب تر خم کرد تا دهانش را جایگزین پیشانی بکند:"منم باهات میام!"
اونر در شوک چیزی که شنید سرش را کمی عقب کشید تا به چشمهای پسرش نگاه کند ولی بوراک در تعقیب لبهای پدرش چانه اش را بالاتر آورد و فرصت فرار از بوسه را نداد.
"بیایی که چی بشه!؟"اونر بدون جواب به بوسه ی داغ پسرش کمرش را راست کرد.بوراک هم صندلیش را عقب هل داد تا بلند شود.
"مزاحم کارت نمیشم... تو دفترت منتظر میشم با هم برمیگردیم"
اونر دستپاچه شد.درخواست بوراک عجیب نبود ولی او نمی خواست کسی چاتای را ببیند و مطمئناً خود چاتای هم نمی خواست جز او کسی از ماجرا باخبر شود.
"نمیشه بوراک!"بی اختیار دست به شانه ی پسرش گذاشت و با فشار به پایین، مجبورش کرد دوباره روی صندلی برگردد:"بچه نباش!"
بوراک با تعجب از عکس العمل افراطی پدرش اخم کرد:"چرا نمیتونم بیام؟ نکنه چیزی ازم مخفی میکنی؟!"و وحشت ناگهانی لحن صدایش را عوض کرد:"صبر کن ببینم...مگه اون کی بود؟چکارت داشت؟!"
اونر باورش نمیشد یک خواسته ی ساده اینطور داشت لو میرفت!قدمی عقب برداشت و اجازه داد پسرش از جا بلند شود اما با برخورد تند و جدی او را سرجا میخکوب کرد:"قراره از این به بعد نقش زنمو بازی کنی بوراک؟!"
بوراک خیره به چهره ی عصبانی پدرش دوباره آرام سرجایش نشست:"نه من ...من فقط میخوام پیشت باشم!"
اونر غرش ساختگی کرد:"گفتم زود برمیگردم!"
بوراک دیگر جرات نکرد چیزی بگوید فقط سرش را به نشانه ی فهمیدن تکان داد و اونر با خیال راحت برای تعویض لباسهایش،آشپزخانه را ترک کرد.