Get Mystery Box with random crypto!

«چگونه عشق، دیگران را تغییر می‎دهد» چندین سال پیش، در طول یک | کلیدِ روشنایی

«چگونه عشق، دیگران را تغییر می‎دهد»


چندین سال پیش، در طول یک مراسم و پس از سخنرانی‎ام در معبد، زنی نزدیک من نشسته بود که تابحال او را ندیده بودم.

او جزو گروه و اجتماع ما نبود ولی تصمیم گرفته بود تا جایی که می‎تواند مجموعۀ ما را زیر سئوال ببرد و از آن انتقاد کند.

تمام آن روز عصر و تا قبل از اینکه ناگهان چشمم به این فرد بیافتد، در حس مسرت‎بخش عشق الهی غوطه‎ور بودم.

هنگامی که چشمم به این فرد افتاد، حسی که در نگاهش دیدم کاملاً شوکه‎کننده بود. متوجه شدم که «این فرد از من متنفر است» و برای لحظه‎ای ذهنم به لرزه درآمد.

ولی توجهم را به درونم معطوف کردم و از خودم پرسیدم:
«عشق من به خداوند چه ارزشی دارد اگر تا به این حد سطحی باشد که بی‎مهری دیگران بتواند ذهنم را به پایین بکشد؟ آیا نمی‎توانم آنچه را خود موعظه می‎کنم به کار ببندم؟»

بلافاصله آگاهیِ دلپذیر و آرامش‎بخش حضور خداوند بازگشت.

به هنگام صرف شام، زن مشغول گفتن سخنان تحقیرآمیزی در مورد من به اطرافیانش شد و اینکار را با صدای بلند و به نحوی انجام داد که مطمئن باشد صدایش به گوش من می‎رسد.

همانطور که گوروی عزیزمان بهمان یاد داده بود شروع به ارسال امواجی عاشقانه از قلبم به سوی آن زن کردم.

چون اجازه نداده بودم ذهنم تحت تاثیر قرار بگیرد، وقتی مجدداً زمان سخنرانی من فرا رسید،
واژه‎ها از الهامی که در روح و جانم بود جاری شدند.

وقتی پس از سخنرانی، مخاطب‎هایم در اطرافم جمع شدند تا از من سپاسگزاری و ادای احترام کنند،
این زن در حالیکه اشک در چشمانش جمع شده بود به سراغم آمد و گفت:
«لطفاً قبول کنید، من باید با شما صحبت کنم.»

من موافقت کردم تا او را بعد از پایان مراسم ببینم و این سخنان او به من بود:
«التماس می‎کنم تا من را بابت کاری که امشب در حق شما انجام دادم ببخشید. الان می‎دانم که پاراماهانسای عزیزمان فرد مناسبی (یعنی شما) را برای هدایت این مجموعه انتخاب کرده است.»

من او را با عشقی که در قلبم بود در آغوش گرفتم.


از کتاب «یافتن مسرت درونت»
نویسنده: دایا ماتا

https://t.me/thegoldenkey