Get Mystery Box with random crypto!

با دیدن من پرسید : _کجا؟ _میرم یه لیوان قهوه بخورم... چرا انقد | ǝɯ

با دیدن من پرسید :
_کجا؟
_میرم یه لیوان قهوه بخورم... چرا انقدر دیر برگشتی؟
_کارام طول کشید... برو منم الان میام پیشت.
دستی به شونه ش کشیدمو ازش جدا شدم، از پله ها میرفتم پایین که تو پاگرد به مارتین برخوردم، آخرین بار که دیدمش همون شب خجالت آور بود.



ابرویی بالا انداختم و خواستم از کنارش رد شم که دستشو به دیوار تکیه دادو جلومو گرفت، با تعجب بهش خیره شدم که گفت :
_هنوز بابت اون شب ازم ناراحتی.
سرمو به اطراف تکون دادم و گفتم :
_نه نه... بیخیالش... چیز مهمی نبود، قهوه میخوری؟
نگاهی به سرتاسر صورتم انداخت و خواست حرفی بزنه که صدای قدمای ریک که از پله ها پایین میومدو شنید :
_نه فردا کلی کار دارم میرم بخوابم.
اینو گفت‌و از پله ها بالا رفت، سری برا ریک تکون دادو از کنارش رد شد.



ریک اومد پایینو درحالی که دستمو گرفت گفت :
_چش بود؟!
شونه ای بالا انداختم، ریک هم موهامو بوسید و هردو به طرف آشپزخونه رفتیم.
دو لیوان قهوه درست کردم و گذاشتم رو میز و نشستم.
از قهوه ها بخار بلند میشد، دستامو اطراف لیوان گذاشتم، تو این وقت از سال قهوه خیلی میچسبید، تو فکر بودمو به یه نقطه زل زده بودم که با صدای ریک به خودم اومدم :
_میکی... میکی..
نگاهمو بهش دوختمو گفتم :
_بله.
_چیشده؟!
_هیچی... فقط
_نترس امکان نداره دمی ردت کنه.. زیاد تعریفتو کردم.
لبخندی زدمو گفتم :
_برا چی تعریف الکی کردی؟
سرشو تکون دادو گفت :
_الکی نبود.. تو واقعا یه چیز دیگه ای.
_امیدوارم اونقدر تعریف نکرده باشی که وقتی خودمو دید بخوره ذوقش.
_اصن فردا خودم میبرمت .
_نه میخوام خودم برم.. تو استرس منو زیاد میکنی.
_حرف نباشه میخوام وقتی دمی کوپر میبینتت عکس العمل شو ببینم.
درحالی که لیوانو برداشتم تا قهوه مو مزه کنم کلافه گفتم :
_باشه... باشه.



جلو در دفتر کوپر وایساده بودم که ریک از پشت سرم گفت :
_پس چرا نمیری تو؟!
نگاهی به دخترای خوشگل از پشت در شیشه ای انداختم،
همه نشسته بودن و منتظر فرا رسیدن نوبتشون بودن.
ریک بدون حرفی درو باز کردو اشاره کرد برم تو، کلافه وارد دفتر شدمو اونم پشت من اومد داخل.



رفتیم جلوی میز منشی، داشت پشت تلفن میگفت و می‌خندید، چند لحظه ای منتظر موندیم کارش تموم شه اما انگار فکش تازه گرم شده بود، ریک کلافه دستشو گذاشت رو تلفن و قطش کرد که دختره برگشت و با دیدن ما طلب کارانه نگاهی به ریک انداخت، انگار تازه متوجه ما شده بود.
_ببخشید این چه کاری بود؟!
ریک حق به جانب جواب داد :
_فک نکنم کوپر بخاطر چونه گرم کردن با تلفن بهت حقوقی بده...
به من اشاره ای کردو ادامه داد :
_خانم مونرو ساعت یازده با ایشون قرار دارن لطفا بهشون اطلاع بده.





دختره چشم غره ای رفت و گفت :
_فک کنم پشت سرتونو دیده باشید، تمام این خانومایی که میبینی با خانم کوپر قرار دارن، پس بهتره بشینید تا نوبتشون شه.
ریک کلافه به سمت اتاق کوپر رفت و درو باز کرد، اون منشی هم درحالی که جیغ جیغ می‌کرد دویید سمت در تا جلوی ریکو بگیره اما دمی کوپر با دیدن ریک کلی استقبال کردو اون دختره هم عن شد.




بعد از معرفی من به کوپر توسط ریک ،کوپر گرم و صمیمی از شروع فعالیتش با من استقبال کرد، درحال صحبت کردن بودیم که گوشی ریک زنگ خورد، با دیدن شماره روی گوشیش عذرخواهی کردو گونمو بوسید و از جمعمون خارج شد.



دمی ازم خواست که بشینم، خودشم رفت پشت میزش، یه مداد تو دستش بودو اسم مدل‌هایی که نمی‌خواست رو خط میزد، پوشه ی شات هایی که قبل کار گرفته بودمو گذاشتم رو میزش، بازش کردو مشغول دیدن عکسام شد، پوشه رو گذاشت رو میز و گفت :
_من قبلا عکساتو دیدم ریک برام فرستاد.
من میخواستم واقعیتو ببینم.
منم لبخندی زدمو گفتم :
_اینم واقعیت.
_البته....تو به خاطر