2023-05-10 11:03:40
صدای موزیک مارتین حسابی خوابو از سرم پرونده بود، خوب بود قرصاشو میخوره وگرنه معلوم نبود رفتارش چجوری خواهد بود.
تو تخت کمی قلط زدم، بد خواب شده بودم.
کلافه از جام بلند شدم و دمپایی راحتی هامو پام کردم.
وارد دستشویی شدم و به صورت رنگ پریده و خستم نگاهی انداختم، در آیینه ی دستشویی رو باز کردم و یکی از قوطی های قرص های آرامبخشمو برداشتم.
صورتمو آبی زدم و از اتاق خارج شدم.
از پله ها پایین رفتم، تو پذیرایی ساکت تر بود، رفتم تو آشپزخونه و از تو کابینت قوطی قهوه رو برداشتم و مشغول دم کردن قهوه شدم.
یه لیوان قهوه ی سبک برای خودم ریختم و رفتم تو پذیرایی،
رو کاناپه ی راحتی مخملی نشستم و بالشتک بزرگ و گرد و برداشتم گذاشتم زیر پام و پاهامو که جورابای مخملی رنگی رنگی پوشیده بودم دراز کردم.
قهوه مو مزه مزه کردم، صدای موزیک پرسرو صدای مارتین که با دوستاش مهمونی راه انداخته بود بازم میومد ولی بم تر.
کلافه نفسمو فوت کردم که از صدای در متوجه ریک که از کلاب اومده بود شدم.
با دیدنش لبخندی زدمو رو کاناپه بقل خودم چندتا ضربه زدمو ازش خواستم بیاد کنارم، اونم لبخندی زدو اومد بقل دستم نشست و گونمو بوسید :
_چطوری؟!
پلکامو گذاشتم رو همو سرمو گذاشتم رو شونه ش و گفتم :
_خسته.
روی موهامو بوسید و گفت :
_چه حس مشترکی!
لبخندی زدم، نفس عمیقی کشیدم، بوی عطر ریک که حالا با الکل قاطی بود وارد ریه هام شد،
_تکیلا زدی؟!
خندید و گفت :
_ای بلا!
لیوان قهوه ی تو دستمو گرفت و مزه ش کرد، سرمو از رو شونه ش برداشتمو با اخم بهش خیره شدم :
_هی اون برای من بود!
لیوان قهوه رو برد عقب و گفت :
_از حالا نه.
منم لبو لوچمو آویزون کردم و گفتم :
_چطور تونستی؟!
خندیدو گفت :
_خب قیافتو اینجوری میکنی که دلم برات ضعف میره!
لبامو بیشتر آویزون کردم که این بار لیوانو آورد کمی نزدیک و گفت :
_به یه شرط برش میگردونم.
سرمو به معنی چی تکون دادم که زد رو پاش و گفت :
_شما تشریف بیار تا بهت بگم.
خندیدمو رفتم رو رون پاهاش نشستم که دستاش دور کمرم حلقه شد، دستمو از رو دستش لغزوندمو بردم پشت کمرم، لیوان قهوه رو ازش گرفتمو یه قلپ رفتم بالا.
وقتی لیوانو آوردم پایین گفت :
_منکه هنوز نگفته بودم چه شرطی!
_خی بگو دیگ.
لیوان از دستم گرفتو گفت :
_در گوشتو بیار.
صورتمو بردن نزدیکش و سرمو چرخوندم، دهنش مقابل گوشم قرار گرفت، تو همین حین سرشو آورد جلو لاله ی گوشمو آروم و نرم بوسید، خندیدمو تو همون حالت گفتم :
_قرار بود بگی نه ببوسی.
تو گوشم زمزمه کرد :
_دارم با زبان بوسه میگم.
خندیدم، بوسه ها از رو گوشم پایین اومد و شروع کردن با لباش گردنمو لمس کردن.
دیگه نتونستم کنترل کنم، صورتشو قاب گرفتمو شروع کردم بوسیدن لباش.
لبامون تو هم فرو رفته بود و سخت و نفس گیر همون میبوسیدیم، این ابراز محبتش خلائی که تو طول روز ازم دور بودو پر میکرد، لمس دستاش رو کمرم، اون گرما که از طرف دستاش از رو لباس به پوست کمرم منتقل میشد غیر قابل توصیف بود.
هرم نفساش که با هر بار جدا شدن لبامون از هم به پوست صورتم میخورد و فرود میومد مثل مرهمی رو تمام حفره های قلبم بود.
دستامو از دور صورتش روی گردن و شونه هاش کشیدم، کمی پایین تر لبه ی لباسشو گرفتم و بالا بردم، دستامو رو شکم و عضله های گرمش میکشیدم، جلو اومد، منم دستامو بردم پشت کمرش و از پشت لبه ی لباسشو گرفتمو بالا اوردم.
با کمک خودش لباسشو از تنش درآوردم.
سرمو تو گردنش فرو کردم و گردنشو زیر بوسه های بی وقفه ام گرفتم. دستای گرم اونم رو با وهام کشیده میشد.
بوسه ها آروم آروم پایین تر اومدو به قفسه ی سینه ش رسید.
با این بوسه های داغ صدای نفسای سنگینش تو فضا پخش میشد.
بوسه هام رو عضلات و سیکسش هم رسید، سرمو بالا آوردو لبامو بین لباش گرفت و شروع کرد کشیدن زبونش بو دندوناو بازی کردن با زبونم.
تو همین حین دستش پایین رفتو از لبه ی لباسم گرفت و کمک کرد لباسمو دربیارم، لباسمو کنارش رو کاناپه گذاشت، دستاش کمرمو لمس میکردن و ماساژ وار رو بدنم کشیده میشدن.
منو کشید تو بقلش، چونم رو شونه ش بودو چشمام بسته بودمو از تماس دستاش با بدنم لذت میبردم، سرش تو گردنم بودو نفساش محکم تو حفره ی گردنم فرو میرفت.
انگشتاش رو بند سوتینم حس کردم، سعی داشت بازشون کنه ، چشمامو که باز کردم ناگهان متوجه مارتین که تو تاریکی ایستاده بود شدم، جیغ خفیفی کشیدمو از ریک جدا شدم، لباس ریکو برداشتمو گرفتم جلوم و خودمو جمع کردم .
ریک که شک شده بود نفس نفس زنان گفت :
_چیه چیشده؟!
بعدم رد نگاهمو دنبال کردو به مارتین رسید، مارتین از تو تاریکی بیرون اومدو گفت :
_نمیخواستم مزاحم کارتون بشم... فقط میخواستم از آشپزخونه آبجو بردارم.
ریک سری تکون داد و رو به مارتین گفت :
_مشکلی نیس دادش.
مارتینم به طرف آشپزخونه رفت.
لباس ریکو تنم کردمو از رو پاش بلند شدم.
ریک نگاه متعج
1 viewParya, 08:03