بزرگترین قاتل شهرو از بازداشتگاه بیرون میکشه تا یه شب باهاش | قفل
بزرگترین قاتل شهرو از بازداشتگاه بیرون میکشه تا یه شب باهاش باشه و حرص مافوقشو در بیاره که...
#انگشتشو رو پیرهن #خیسم کشید و دستشو رو #گودی کمرم گذاشت. با #لوندی دستی به صورت #مردونش کشیدم و لبخندی تحویلش دادم.
_دلت میخواد #امشب با من باشی؟
_خوابیدن با یه قاتل جذاب؟تجربهی جدیدیه!
دستش سمت #پایین #تنم سوق پیدا کرد و اروم #تنمو چنگ زد که #نالهای از درد کردم.
_خیلی دلم میخواد #جرت بدم.
_پس چرا تردید داری؟
با ناز خودمو رو تخت انداختم که تو کثری از ثانیه رو تنم خیمه زد و لباسامو جر داد. محو پستی بلندی های بدن سفیدم شده بو و از فرصت استفاده کردم و دستمو رو عضلههای شکمش کشیدم.
_منتظر چی هستی ارسلان؟زود باش منو #تصاحب کن!
پاهامو بالا برد و ثابت نگه داشت و مشغول باز کردن سگک کمربندش شد که با باز شدن در و دیدن مافوقم جیغی کشیدم که ارسلان یهو....