ای تکنولوژی کی آنقدر پیشرفت می کنی که من بتوانم از پشت همین دوربین به او یک سیلی بزنم. مردک تو چه کار به موی من داری.
- دارم میام چیزی از اینجا نمیخوای.
چقدر دلم می خواست این جمله را وقتی ترکیه بود می پرسید.به احتمال زیاد چیزی نمی خواستم ولی حداقل احساسات را وقتی کسی می گوید چیزی نیاز نداری بهم نمی ریخت. بعضی جمله ها بی اهمیت چه قدر می تواند در زمان خودش تسکین دردهایمان شود.
دلم می خواهد بگویم که تو با چه نسبتی الان برای من هدیه میخری ولی چیزی نمی گویم.به جایش می گویم
-چه زود مگه کارهاتو اونجا تموم کردی داری میایی.
-زود دو ماهه الان اینجام فکر میکردم زودتر از اینها کارم تموم میشه.نگفتی چی برات بیارم.
توی دلم می ماند اگر جوابش را ندهم. او که خودش را به کوچه علی چپ زده
-اون وقت با چه نسبتی میخوای برام چیزی بخری ، چرا برای همه چیز دیر می کنی علی
صدایی نمی آید من هم منتظرش نمی مانم و گوشی را خاموش می کنم.
مادرم و سهیلا توی آشپزخانه کنارم هستند و مادرم می گوید.