Get Mystery Box with random crypto!

وصله ناجور دل

لوگوی کانال تلگرام vaslenajorrrrrrr — وصله ناجور دل و
لوگوی کانال تلگرام vaslenajorrrrrrr — وصله ناجور دل
آدرس کانال: @vaslenajorrrrrrr
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 5.24K
توضیحات از کانال

📚رمان آنلاین
به قلم فریبا زلالی
📃پارتگذاری منظم بجز پنجشنبه و جمعه
هر روز دو تا پارت داریم
ساعت ۱۰ تا ۱۱صبح
ساعت۸شب
جهت تبادل
هر گونه کپی، پیگرد قانونی دارد.🚫
جهت ارتباط با نویسنده:
@fapazolali
https://t.me/joinchat/nFRZT8EaFUgzMGZk
لینک دعوت

Ratings & Reviews

4.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها

2021-10-20 17:26:23
با #زجه گفتم :
_تو حق نداری با من این کار و بکنی
پوزخندی بهم زد
از اینکه نسبت به من این همه بی تفاوت بود داشتم آتیش میگرفتم
دستی به #شکمم گرفتم و به سختی از جام بلند شدم
روبروی آینه وایستاده بود و داشت کراواتش و درست میکرد
دست روی بازوش گذاشتم که با #شدت بازوشو از زیر دستم بیرون کشید
خیلی خونسرد و انگار نه انگار که من دارم جلوش #تلف میشم گفت :
_ بهتره از این به بعد جایگاهتو بدونی هونیا
نفس بلندی که حاصل #گریه زیادم بود کشیدم
_ جایگاهم چیه ؟
عطرشو برداشت و زیر گردنش زد
_ تو از اولش هم قرار بود #بچه ها رو به دنیا بیاری و بعدش ...
منتظر و با چشمای #گریون نگاهش کردم تا ادامه حرفاشو بگه
_ هری
با صدای #وحشت زده کیهان سمت در برگشتیم
_ آزاد ، بهمون حمله شده
.....
با ترس نگاهش کردم ، با حس خیسی بین پاهام ، به زمین نگاه کردم ، #کیسه_آبم پاره شده بود، چنگی به شکمم زدم و #آخی گفتم
دستی زیر بغل و پاهام رفت و درون آغوشی کشیده شدم
_ هیش نترس ، نترس الان میبرمت یه جای امن
قدم از قدم برنداشته بود که صدای شکستن دراومد و متعاقبش ، مثل مور و ملخ داخل اتاق ریختن


https://t.me/opalesiahhh
79 viewsFariba, 14:26
باز کردن / نظر دهید
2021-10-20 17:26:05 #ملحفه_خونی_و_سمت_مادر_شوهرم_گرفت
با دیدن لکه ی خون روی اون یه تیکه پارچه بغض توی گلوم نشست...
اون مدرک رابطه ی شوهر من توی شب حجله ی دیشبش با زن دومش بود!
پوزخندی روی لبای مادر شوهرم جا خوش کرد.
دختر جوون رو به روم دستی روی شکمش کشید و با یه لبخند کج گفت
_ نوه ی عزیزتون 9 ماه دیگه به دنیا میاد...
دیشب پسرتون با جون و دل یه نی نی توی شکمم کاشت
رو به من کرد
_ نمیخوای بابا شدن شوهرت و بهمون تبریک بگی...؟!
51 viewsFariba, 14:26
باز کردن / نظر دهید
2021-10-20 17:26:05 #شب_حجله_ی_شوهرش!
نفسم بالا نمیومد، چشم های خیسم همه جارو تار میدید...
هق هقام کل اون راهروی لعنتی و در بر گرفت...
مشتامو بالا اوردم و با تموم قدرتم روی در کوبیدم.
میون هق هقام جیغ زدم
_ آرمان بیا بیرون!
تو حق دست زدن به اون دختر و نداری!
صدای جیغم بلند تر شد
_ ارمان ببین ترنمت داره دق میکنه بیا بیرون...
فریاد زدم
_ من از تصور لمس دستات روی بدن یه دختر دیگه میمیرم ارمان!
هق هقام نفسم و میبرید
_ توروخدا بیا بیرون...
با فشرده شدن بازوم میون دستای مادر شوهرم به سمتش برگشتم
با حرص زمزمه کرد
_ چه غلطی داری میکنی؟!
اشکای روی صورتم و کنار زدم
_ آ...آرمان...
محکم منو به عقب هول داد
_ وقتی اجاقت کور باشه همین میشه
غرید
گمشو برو توی اتاقت مزاحم شب #حجله ی پسرم نشو...
خواستم چیزی بگم اما با شنیدن صدای #ناله ی پر از لذت شیرین که از اتاق میومد دنیا دور سرم چرخید...
http://t.me/joinchat/SMVo9skaNTH_GNdv
#دختری_که_شوهرش_جلوی_چشماش_با_زن_جدیدش_همبستر_میشه:)
اگه دنبال یه رمان #ناب و #متفاوتی بیا #لاوم
http://t.me/joinchat/SMVo9skaNTH_GNdv
49 viewsFariba, 14:26
باز کردن / نظر دهید
2021-10-20 17:24:19
دست دراز کرد و دستامو که از استیصال یخ زده بودن، تو دستاش گرفت.

- همه چیو درست می‌کنم شیرین‌تر از جونم.

اشکام سرازیر شدن و با بغض صداش زدم.

- شهیاد!

- جان شهیاد، عمر شهیاد، نریز این مرواریدا رو جیگرمو داری کباب می‌کنی.

بغض داشت خفه‌ام می‌کرد و دلم می‌خواست های های گریه کنم اما اینجا نمیشد.

- من می‌میرم شهیاد اگه منو ازت جدا کنن دووم نمیارم.

دندون روی هم سابید.

- زنده زنده چالش می‌کنم کسی رو که تو رو از من بگیره آروم بگیر زندگیم، آروم بگیر.

خیره شدم بهش اما با دیدن پدرم و فرهاد که داشتن نزدیکم
ون میشدن روح از تنم پر کشید.

https://t.me/joinchat/AAAAAE-lq53NjV9izVsyNQ
52 viewsFariba, 14:24
باز کردن / نظر دهید
2021-10-20 10:22:44 سلام عزیزان وقت تون خوش
افتتاح Vip وصله ناجور دل

هر هفته ۱۵پارت داریم

برای عضویت مبلغ ۱۷۰۰۰تومان را واریز می کنید و فیش را به ای دی من بفرستید.
@fapazolali

۶۲۲۱۰۶۱۰۷۰۹۳۴۱۹۷ ‌‌ فریبا زلالی

اون ور منتظرتون هستم
260 viewsFariba, 07:22
باز کردن / نظر دهید
2021-10-20 09:57:54 #وصله_ناجور_دل
#پارت_۲۲۳
#فریبا_زلالی


مامان که برای خداحافظی به اتاقم می آید می پرسم.


-میدونستی ؟

وقتی مادر من سرش را پایین می اندازد و چشم می دزد یعنی می دانسته

-از کی آنقد روشنفکر شدین ؟یک در صدش هم برای من رو می کردین وقتی التماستون کردن مامان آب من و علی تو یه جوب نمیره، یادته چه گفتی شما نامزدین دیگه نمیشه ،حالا طبق گفته های سهیل دخترت نصف شب می‌ره دم در خونه مرد عذب


سهیل وارد اتاقم می شود و از من می خواهد که آرام شوم.دست خودم نیستم که های های می گریم.


مامام هم بی خداحافظی درست و حسابی می رود.سهیل را از اتاقم بیرون می کنم و در اتاقم را می بندم تا کمی خلوت کنم. دلم پدرم را می خواهد وقتی بعد از ازدواجم اولین بار خانه یشان رفتم و بعد از چند روز علی خواست که بر گردیم من هی فردا و پس فردا کردم.
یک روز توی خلوت پدر و دختری گفت

-صدف یه چیزی میگم راستشو بگو، علی اذیتت می کنه که نمی‌خوای برگردی.

توی بغلش رفتم و باز مثل امروز های های گریه را سر دادم

-نه اصلا ، فقط من دوستش ندارم.

نگاه متعجب بابا را که دیدم فهمیدم که مامان چیزی نگفته است.

-اینو الان فهمیدی که دوستش نداری.

-من دوران نامزدی به مامان گفتم.


پیر شدن پدرم را دیدم آه و حسرتهایی که نتوانست به زبان بیاورد را دیدم و بعد از آن سعی کردم و خواستم که علی را دوست داشته باشم.
292 viewsFariba, 06:57
باز کردن / نظر دهید
2021-10-19 19:39:18 #وصله_ناجور_دل
#پارت-۲۲۲
#فریبا_زلالی

من هم مثل او بی رحم می شوم باید او را از جایی که امیر هست دور کنیم.


-خوب محض اطلاع همه خانواده من چراغ سبزی نشونش ندادم ولی از اونجا که فکر کنم همه تون بدونید امیر عاشق و شیدا(کلمات را می کشم تا خوب دردش بگیرد) من بوده حتی قبل از علی ، البته اینو هم من خودم بعداً فهمیدم.خلاصش کنم .ازم درخواست ازدواج کرده من هم گفتم بهم زمان بده تا روش فکر کنم.

سرم را بر می گردانم تا اشکهای سهیلا را که بی اختیار روی گونه هایش می ریزد. نبینم. از مامان و سهیل انتظار نداشتم من را آدم بده جلوه بدهند. دل خودم هم همراه خواهرم می شکند .بهای بزرگ شدن برای بعضی ها سنگین است خواهرکم ، اینکه چیزی نیست زندگی تا حالا بر مرادت بوده بعد این هم خدا کند، که بر دل تو خوش گیرد.


من به اتاقم می روم و سهیلا هق هق کنان سمت اتاق خودش و مامان، از آنجا هم صدایش را می توانم بشنوم.


-مامان من همین الان می‌خوام برگردم دیگه نمی‌خوام اینجا باشم.


متاسفم ، من نمی خواستم با خودم در خلوتم تکرار می کنم ولی می دانم که گفتن این حرفها برای دردهای او مرحم نمی شود.

چند ساعت بعد سهیل چمدان به دست در اتاقم را می زند.


-صدف دارم مامان اینا را می برم ترمینال اگه ماشین بود که میرن وگرنه

سهیلا که حالا آرام شده ولی بغض دارد محکم و با کینه می گوید.


-من بمیرم هم بر نمی گردم این خونه.


من هم از همان اتاقم بی اینکه با او روبه رو شوم می گویم.

-باشه خداخافظ
570 viewsFariba, 16:39
باز کردن / نظر دهید
2021-10-19 12:00:51 #پارت واقعی از رمان

عکس‌ها را یکی یکی رد می‌کند تا به عکس دونفره‌شان با ترگل می‌رسد. تصویر را با دوانگشت دست دیگرش بزرگ و روی صورت دخترک زوم می‌کند. لب‌هایش از نیم‌رخ مثل لب‌های ماهی نیمه‌باز مانده و آخ که چه رنگ دلبری دارد. چشمانش را به در بسته‌ی اتاق می‌دوزد. فکر سربه هوایش از اتاق ترگل صدایش می‌زند؛ از روی تخت او. در حالیکه دخترک را در آغوش گرفته. قول می‌دهد کاری نکند. فقط تا صبح زیبایی او را ستایش کند. همین!

با انگشت اشاره روی عکس ترگل دست می‌کشد و تصویر را بالاتر می‌برد. نگاهش را از لبان دخترک به گردنی که میان یقه‌ی لباس مستتر شده می‌کشد. ذهنش بازی خطرناکی راه انداخته و پیشنهادهای جالبی می‌دهد. مثلا همانطور که او را روی تخت بغل گرفته، شاید ببوسدش. گردن سفید و بلندش را. یا مثلا چانه‌ی گرد و ریزش را ببوسد. شاید هم چند بوسه‌ی ریز به لبان صورتی‌اش بزند. نه! به لبانش که برسد، قطعا تنها با چند بوسه‎ی ریز دست بردار نخواهد بود. لبخند عمیقی از این تصور روی لب‌هایش می‌نشیند. حتما تا صبح لبهای ترگل را متورم و کبود می‌کرد. اصلا قرمزی و کبودی بیشتر از صورتی به این لبها می‌آیند!

حرارتی که به جانش نشسته لحظه به لحظه در حال الو گرفتن است. هرچه تلاش می‌کند فکرش را از بت برهنه‌ای که پشت دیوار است پرت کند، نمی‌تواند. می‌داند دخترک جایی را ندارد که برود، کسی را ندارد که پشتش بایستد و حقش را بگیرد. می‌‍داند اما باید اعتراف کند، ترگل جذبه ای دارد که می‌تواند هر مردی را نامرد کند...


https://t.me/joinchat/yEnV0mchyANlZjQ0
37 viewsFariba, 09:00
باز کردن / نظر دهید
2021-10-19 12:00:51 قرارش به دست درازی نبود. قرار بود تنها میزبان این گنجشک باران زده باشد، بگذارد چند صباحی را زیر این سقف عاریه‌ای بگذراند و بسلامت برود. اما نشده بود. دستش بدجور خط خورده بود.

به حمام می‌رود تا دوش آب سرد حرارت سرش را فرو بنشاند. نیم ساعتی زیر دوش می‌ماند اما وسوسه‌ی این سیب سرخ رهایش نمی‌کند. تصویر ترگل برهنه پررنگتر از قبل جلوی چشمانش زنده شده بود.

کف دستش را به دیوار روبرو تکیه می‌دهد. یقینا بزرگترین پشیمانی عمرش را تجربه کرده است. اگر تا قبل از این فقط دوستش داشت، الان تمنای داشتنش، آن هم تمام و کمال، داشت نفسش را می‌گرفت. کاش کمی بیشتر خودداری کرده و به این کوزه عسل ناخنک نزده بود، تا شیرینی آن زیر دندانش نرود و آرزوی تکرارش عذابش ندهد.

اینبار اگر دست به دخترک بزند دیگر مرز و دیواری نمی‌شناسد. دست و پای دلش در برابر جاذبه‌های ترگل زیادی شل است.
حوله را دور کمرش می‌پیچد و از حمام بیرون می‌آید؛ ولی نه به قصد اتاق خودش. به قصد چاردیواری قدیمی که پری پیکری را در خودش جای داده.

ترگل پشت به در روی تخت دراز کشیده و به خواب رفته. هنوز در خواب هم هق می‌زند. پای بیرون رفتن از اتاق را ندارد. مانند تکه آهنی که جذب میدان مغناطیسی قوی می‌شود، به سمت تخت کشیده می‌شود. حوله را از دور کمرش باز می‌کند رو روی تخت می‌رود.
دخترک با حس بالا و پایین رفتن تخت، ترسیده چشم باز می‌کند، اما فرصتی برای بلند شدن و فرار کردن پیدا نمی‌کند...



https://t.me/joinchat/yEnV0mchyANlZjQ0

دوستان کانال خصوصی شده و به زودی لینک دعوتش هم باطل خواهد شد. برای عضو شدن همین چندروز رو فرصت دارید.

رمان رو قبل از چاپ و بدون سانسور بخونید.
39 viewsFariba, 09:00
باز کردن / نظر دهید
2021-10-19 09:38:05 #وصله_ناجور_دل
#پارت-۲۲۱
#فریبا_زلالی


کار امیر که تمام می شود تازه شروع بحث در خانه ما است سهیل و سهیلا به هم می پرند و مامان که اصول اخلاقیش در تربیت فرزند به خطر افتاده مدام خودش را توبیخ می کند.

از این بحث و جدل چیزی نصیب ما یا سهیلا نمی شود باید حرف تلخ را همان اول زد که بعداً نگویی چرا نگفتم.


-ببین سهیلا من با دانسته های الانم میگم ، خواهر من حالا که تو میگی دست خودت نیست، نمی تونی ازش دل بکنی حداقل روزانه برای خودت چند کار یا آموزش، هر چیزی که دوست داری ردیف کن تا ذهنت زیاد درگیر نشه دوستهای جدیدت پیدا کن. خلاصش، خواهر من زندگی کن تا فردا و پس فردا شرمنده خودتو وجدانت نباشی.


در طول بحث اصلا مرا نگاه نمی کند این دختر کی اینقدر از من متنفر شد.
در حین حرف زدنم یا پوزخند می زد یا ادا در می آورد.


-من الان هم شرمنده خودم و وجدانم نیستم خیلی هم خوب دارم زندگی می کنم ، ولی یه سوال دارم به روح بابا قسمت میدم راستشو بگو، چه چراغ سبزی نشون امیر دادی که بعد طلاقت دیگه منو آدم حساب نمی کنه، قبلانها اینطوری نبود یعنی کشته مرده ام نبود ولی زنگ که میزدم حداقل جواب می داد.


قبلانها یعنی کی مگر اینها چه مدت هست که با هم رابطه دارند مامان را هاج واج نگاه می کنم اینکه توی روی من جرات پرسیدن این سوال را دارد یعنی مامان هم از رابطه شون خبر داشت. به طرف سهیل بر می گردم سرش را پایین می اندازد.حالا منظور سهیل را می فهمم که دیروز بهم گفت یک کاری بکن سهیلا از اینجا بره.


حالا می فهمم که عشق هم بلوغ می خواهد اینکه سهیلا حالا سینه جلو می دهد. و به من، به خاطر عشقش تهمت می زند عشق نیست از کمبودهای خودش است. اگر به حد کافی خودت را دوست داشته باشی دیگران هم چیزهای برای دوست داشتنت پیدا خواهند کرد. ولی اگر نتوانی خودت را آنطور که هستی قبول کنی تا ابد از دیگران ، عشقت، حتی خدایت نیز طلبکار هستی و این قرض هیچوقت به طریقی که تو دوست داری ادا نمی شود.
158 viewsFariba, 06:38
باز کردن / نظر دهید