Get Mystery Box with random crypto!

وصله ناجور دل

لوگوی کانال تلگرام vaslenajorrrrrrr — وصله ناجور دل و
لوگوی کانال تلگرام vaslenajorrrrrrr — وصله ناجور دل
آدرس کانال: @vaslenajorrrrrrr
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 5.24K
توضیحات از کانال

📚رمان آنلاین
به قلم فریبا زلالی
📃پارتگذاری منظم بجز پنجشنبه و جمعه
هر روز دو تا پارت داریم
ساعت ۱۰ تا ۱۱صبح
ساعت۸شب
جهت تبادل
هر گونه کپی، پیگرد قانونی دارد.🚫
جهت ارتباط با نویسنده:
@fapazolali
https://t.me/joinchat/nFRZT8EaFUgzMGZk
لینک دعوت

Ratings & Reviews

4.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2021-10-18 19:38:20 #وصله_ناجور_دل
#پارت-۲۲۰
#فریبا_زلالی

سوالم بی جواب می ماند .تنهایی سخت است و حالا که امیر تنهایی خود را احساس کرده نکند کاری بکند که بیشتر غرق شود. تنهایی را زمانی که بیمار بودم فهمیدم اطرافیانم مدام کنارم بودند و حتی برای مدتی پرستار هم برایم گرفتند ولی احساس تنهایی مثل خوره به جانم که می افتد منتظر شب بودم که همه بخوابند تا خودم را راحت کنم.

کاش باز حفظ ظاهر می کرد و متوجه تنهاییش نمی شد اوج تنهایش را وقتی آن شب کنار سد بودیم فهمیدم دیگر نقابش را نمی زد دوست نداشت یا شاید هم خسته شده بود. امیری که همه می شناختیم خودش را در کار و موفقیت غرق کرده بود شاید هم بحران میانسالگی را داشت پشت سر می گذاشت.


به اتاقم می روند سهیل صدایم می کند و چند تا دستمال بزرگ می خواهد انگار توی رادیات پر آب بود و بازش که کردن همه را آب برداشته است.


با سه تا پارچه بزرگ وارد اتاقم که می شوم امیر را می بینم که سیگارش را کنار لبش گذاشته و سهیل با حرص تشر می زند.


-بسوزد پدر عاشقی ، چیه از صبح دودکش شدی ، جواب سلامتو ‌نداده ،ول کن بابا

صدایش می کنم تا هم متوجهم شود هم صدایش را پایین بیاورد دوست ندارم سهیلا ناراحت شود حداقل نه جلوی چشم امیر.

-ارومتر

پارچه ها را که دستش می دهم فقط در حدی که خودمان بشنویم می گویم.


-سهیلا می شنوه.


چشمکی می زند و می گوید.


-دقیقا همینو می‌خوام دختره احمق توی کلش نمیره این مرد اونو نمی‌خواد.

انگشتم را به صورت افقی جلوی دهنم می گیرم .

-هیش ،باشه بعدا
401 viewsFariba, 16:38
باز کردن / نظر دهید
2021-10-18 18:07:22 -- همین الان می‌خوامت!

دخترک با طنازی چرخی به #کمرش داد و درماندگی و #نیازِ فراوان درون چشم‌های مرد ‌حالش را جا می‌آوردند.

- من دُم به تله‌ی هر گرگی نمی‌دم.

هیرداد حرص زد:

-- بقیه گرگا گوه خوردن بخوان برا عروسک من تله بذارن!

گیسیا ریز خندید چرخی به #سینه‌ها و #باسنش داد. هیرداد بی‌طاقت به سمتش رفت. هرچه دخترک دوری می‌کرد مرد بی‌تحمل تر و پر از #نیاز به سمتش می‌رفت.

کمر دخترک را به آنی چنگ زد و چرخاندش. حالا دو چشم بودند که نگاهشان در هم حل شده بودند.

لب های مرد نرم روی لب‌های سرخ و مرطوب دلبرش فرو آمد. نبوسید و آرام پچ زد:

-- یه روزایی رو به رو مونه که هیجان توش فریاد می‌زنه!

دستش کمر دخترک را نوازش کرد.

-- وقتی توی دیسکوهای دبی برای چشمای هرزه‌‌ی یک مشت شیخ عرب برقصی... منم کار خودمو می‌کنم!

دست‌های دخترک آرام دور گردن مردش حلقه شد. راهشان پر از خطر بود! آرام لب زد:

- ولی ما داریم همو!

مرد آرام‌تر پچ زد:

- با همین عشق ممنوعه‌ی داغ!

لب‌ها به آغوش هم در آمدند و دست مرد به سمتـ...

یه رمان براتون آوردم با هر پارتش هیجان تون رو ببره رو هزار
عاشقانه‌ای ممنوعه با قلمی قوی


https://t.me/joinchat/r1peZ1kS8w02MmE0

لینکش تا بیست دقیقه بعد باطل میشه. بجنبید
19 viewsFariba, 15:07
باز کردن / نظر دهید
2021-10-18 17:44:35 #ناشناس:7900
#سلام عزیزم من چندوقت پیش یه رمان #روستایی

#خوندم درمورده دختری #هستش که داداشش #بهش

#تجاوزمیکنه #صحنه هایی این رمان خیلی باز

#هستش همه‌چیزروخیلی خوب درمورده #سکس

#توضیح داد

#ممنون #میشم #اگه #لینک #کانالشو #داری #برام #ارسال #کن

#عزیزم من لینکشو میدم فقط مواظب باش #لینکشو

#پخش نکنی #نویسنده رمان خیلی #حساس بابت پخش لینک رمانش

#اینم #لینکش
https://t.me/joinchat/q5JJoBQCpX00NWI8
#زود جوین شو #که پنچ دقیقه بعد #لینکش #باطل #میشه

#بچه #مچه #جوین #نده
40 viewsFariba, 14:44
باز کردن / نظر دهید
2021-10-18 16:47:26
92 viewsFariba, 13:47
باز کردن / نظر دهید
2021-10-18 09:36:23 #وصله_ناجور_دل
#پارت_۲۱۹
#فریبا_زلالی

-امیر چی؟

سهیل اگر دشمن باشد از غیب می زند. یهویی ضربه را وارد می کند و تا به خودت بیایی کار را تمام کرده است.

-امیر مگه چشه، این دردش با علی چیه؟

تو اگر سهیلی من هم صدفم ، از زیر دست همان پدر و مادر در رفتم.

-از مشکل اونها به من چه ، من میگم امیر چی بهت گفت


دستش را میگیرم و از اتاقم بیرون می کنم.

-برو با ولیت بیا تا یاد بگیری تو کارا بزرگترا دخالت نکنی.


بازویش را از توی دستم بیرون می کشد.

-اه چندشم شد نگو.

همانطور که می خندم میگم.

-چرا دادا نکنه یاد سوگلیت افتادی.

سهیل توی زمان پیش دبستانی با یک دختر به نام سوگلی هم کلاس بود که چون مبصر کلاس بود ادای بزرگترها را در می آورد و هی گوش سهیل را می پیچاند . می گفت بهتر با ولی تون تشریف بیارن.

یه مدت همین چند کلمه سوهان روح سهیل بود.

زنگ خانه باز به صدا در میاد.

-فکر کنم امیر

با تعجب می گویم .

-به این زودی ، من فکر کردم دیگه مونده واسه یه روز دیگه.

به طرف آپارتمان که می رود به نحوی که فقط خودمان بشنویم می گوید.

-وقتی اعصابش خورد دوست داره کار کنه وگرنه فرت فرتو سیگار می کشه تازگیا هم دوزش برده بالا.


من نفهمیدم یا او چیز دیگری گفت.سیگار مگر دوز دارد.


-در باره سیگار حرف می زنیم.

سهیل در را باز کرده و امیر کیف ابزار به دست توی چهار چوب در ایستاده است.
295 viewsFariba, 06:36
باز کردن / نظر دهید
2021-10-18 00:26:34 #پارت_رمان_کپی_ممنوع
#عشق_ممنوع



با زنگ #خوردن گوشیم #نگاهمو از جلوم #گرفتم و نگاهی به #اسم روی گوشی #کردم ...با دیدن #اسم بابا لبخندی رو #لبم اومد ...
_الو #جان...
یه دفه #با برخورد چیزی #به ماشینم جیغی زدم و #زدم رو ترمز ...
بی #توجه به الو #الو گفتن بابا #سریع از ماشین #پیاده شدم و رفتم سمت #پسری که با #ماشینم برخورد کرده بود ..
نگاهی بهش کردم و #دلا شدم و اروم لب زدم : _ #اقا ا..قا حالتون #خوبه
#ناله ایی زیر لب کرد ...
اروم #موهای #ریخته شده جلو صورتشو #زدم کنار ...
با دیدن فرد روبه روم #جیغی زدم...
#دختره_با_عشقش_تصادف_میکنه
https://t.me/joinchat/NVZ7Ue86vHIzY2Y8
#زود_جوین_بدین_تا_لینک_باطل_نکردم
8 viewsFariba, 21:26
باز کردن / نظر دهید
2021-10-18 00:26:34 هق از وقتی که این رمانو خوندم حس میکنم قلبم از جاش در اومده

https://t.me/joinchat/NVZ7Ue86vHIzY2Y8


با صدایی که لرزشش به وضوح حس میشد گفتم:
_مسکان!
_هیس!
با بغض گفتم:
_اخه نامرد چرا تلافی کاری که مادرم کرده رو سر من می‌کنی! منه لعنتی عاشقتم! اینکارو با من نکن!
پوزخندی زد و گفت:
_ولی من عاشق نیلوفرم!
با دستش به شکمم اشاره کرد و گفت:

_پس فردا این بچه به دنیا اومد میدمش دست نیلوفر توهم میکنم کلفت زنم! اون بچه به ت نمیگه مامان به نیلوف...
دیگه نمی‌فهمیدم چی میگفت چشم هام تار شد گرمی خونی رو لای پاهام حس میکردم صدای مظطرب مسکان اومد
_روشنا عشقم غلط کردم رو...
چشم هام کم کم تار شد و ...


بمیرم واسه دل شکسته دختره
با هر پارت این رمان زجه میزنم
بیا ببین چه بلایی سر دختره میاد...
https://t.me/joinchat/NVZ7Ue86vHIzY2Y8
https://t.me/joinchat/NVZ7Ue86vHIzY2Y8
8 viewsFariba, 21:26
باز کردن / نظر دهید
2021-10-17 23:03:16 _ تو غلط کردی فهمیدی؟ تو غلط کردی از خونه‌م پاتو بیرون گذاشتییییییییی!
از ترس تو خودم جمع شدم و نالیدم: من نمی‌تونم با زنت تو یه خونه باشم!
با حرص مچ دستمو کشید و کشون‌کشون منو با خودش تو حیاط برد و دوباره داد کشید: می‌مونی... باید بمونی... اگه حتی شده باید شاهد عشق‌بازی شوهرت با زنش باشی اما پاتو می‌شکنم یه‌بار دیگه از این خونه بری. فهمیدیییی؟!
گوشام از صدای دادش درد گرفت. سرمو پایین انداختم تا اشکامو نبینه!
_ چه خبره؟!
با شنیدن صدای زنش تند سرمو بالا آوردم. اونم منو به جلو هل داد و غرید: ببر درستش کن. حواست باشه دیگه از دستت در نره!
وقتی دیدم داره می‌ره ته‌دلم خالی شد. دوییدم طرفش و از بازوش گرفتم.
_ تو‌رو‌خدا... قول می‌دم دیگه فرار نکنم. منو تنها نذار!
سرشو رو شونه چرخوند و با تاسف نگام کرد که زیر پاش افتاده‌بودم.
_ فقط به یه شرط!
با امیدواری بلند شدم.
_ هرچی... هرچی باشه قبوله!
سرشو جلو آورد و نگاه تیزشو بهم دوخت.
_ قولی که نمی‌تونی نده...
تا خواستم بپرسم چیه، جلو چشم زنش بهم چسبید و...

عاشقانه‌ای جذاب پر از صحنه‌های ممنوعه و خشن
محدودیت سنی رو رعایت کنید
92 viewsFariba, 20:03
باز کردن / نظر دهید
2021-10-17 23:03:16
#رمانی_خاص_قلم‌جدید
دختره رئیس بانده ولی یه شب بادیگاردش بهش تجاوز...
#فول‌هیجانی‌سکسی‌مافیای
#پارتی_از_آینده
داشتم کارا رو انجام میدادم که با،باز شدن در اتاق
به سمت در چرخیدم که آرمان رو دیدم وارد اتاقم شده
اخمی کردم و عصبی لب زدم
-چطور به خودت جرعت میدی،بدون اجازه وارد اتاقم بشی؟!
پوزخندی زد
+برای ورود به هرجا احتیاج به اجازه تو ندارم کوچولو
-من رئیستم،یاد بگیر درست صحبت کنی بامن
جلو اومد که قدمی به عقب برداشتم
با برخورد پشتم به دیوار سری بلند کردم و نگاهش کردم
-برو بیرون تا تکلیفت رو روشن کنم
سرش رو فرو کرد تو گردنم و شروع کرد به مکیدن
با صدای خماری لب زد
+میریم روی تخت خوابت اونجا تکلیفم رو روشن کن دلبر....
#پارت_فول_سکسی
برای خوندن ادامه سریع جوین شو
https://t.me/joinchat/AAAAAEr580YsZDnPWsW2GQ
فقط و فقط20نفر حق عضویت دارن
71 viewsFariba, 20:03
باز کردن / نظر دهید
2021-10-17 23:03:16 ‍ آویر نمایشگاه دار بزرگیه که برای دور شدن از گذشته ی سیاهش به شهر نقل مکان می کنه بی خبر از این که قرار تو شهر جدید اتفاقای تازه ای براش رخ بده که یه سر این حوادث به تیارا می رسه. دختری سرکش و یاغی که به آنی تمام قواعد زندگی آویر رو زیر پا می ذاره و اونو به مبارزه ای نفس گیر دعوت می کنه!

https://t.me/joinchat/AAAAAEWmqgnaZbzxafyKcw
70 viewsFariba, 20:03
باز کردن / نظر دهید