Get Mystery Box with random crypto!

وصله ناجور دل

لوگوی کانال تلگرام vaslenajorrrrrrr — وصله ناجور دل و
لوگوی کانال تلگرام vaslenajorrrrrrr — وصله ناجور دل
آدرس کانال: @vaslenajorrrrrrr
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 5.24K
توضیحات از کانال

📚رمان آنلاین
به قلم فریبا زلالی
📃پارتگذاری منظم بجز پنجشنبه و جمعه
هر روز دو تا پارت داریم
ساعت ۱۰ تا ۱۱صبح
ساعت۸شب
جهت تبادل
هر گونه کپی، پیگرد قانونی دارد.🚫
جهت ارتباط با نویسنده:
@fapazolali
https://t.me/joinchat/nFRZT8EaFUgzMGZk
لینک دعوت

Ratings & Reviews

4.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 4

2021-10-17 09:46:02 #وصله_ناجور_دل
#پارت_۲۱۷
#فریبا_زلالی


-صبحی مامان دریا باهام تماس گرفت دنبال وکیل بود ازم راهنمایی خواست.

نگاهش می کنم اطلاعاتی که داده زیادن حتی اگر این دادها ربطی به من نداشته باشند. ادامه حرفش را می زند.

-قبل از چیزی خواستم ازت بپرسم ناراحت نمیشی بهش کمک کنم البته من نمی توانم وکیلش بشم دو تا از استادهامو معرفی کردم.

سرم را تکان می دهم نه چه مخالفتی باید باهاش داشته باشم کار او همین است اگر قرار باشد یکی را به این دلیل که فامیل است و دیگری را برای اینکه من یا یکی دیگر ناراحت می شود رها کند که نمی شود.

-حالا مشکل چیه که کار به وکیل وکلا می کشه.

سهیل روی تختم تک نفره ام می نشیند و پوفی می کشد.

-انگار جواب آزمایش دی آن اش اومده ،دریا دختره علیه


درونم آرام است نفس راحتی می کشم برای دریا خوشحالم ، مادرش را زیاد نمی شناسم ولی پدر و مادربزرگ و پدربزرگ خوبی دارد. خطاهای ما آدم بزرگها نباید روی دوش بچه ها باشد.

-اینجوری که این دختره دندون تیز کرده علی نمی تونه قسر در بره.


غرق در حرفهای سهیل است که خنده ام می گیرد مریم را تصور می کنم با دندانهای تیز.سهیل که از خنده من ترسیده یهو می گوید.

-یا خدا ، خواهر ما هم دیونه شد.


کنارش می نشینیم با دستم به بازویش می زنم.

-خفه شو بابا ، چه دیونگی، به من چه شوهر سابقم چی کار میخواد بکنه
426 viewsFariba, 06:46
باز کردن / نظر دهید
2021-10-16 19:35:38 #وصله_ناجور_دل
#پارت_۲۱۶
#فریبا_زلالی


من مشغول مرتب کردن اتاقم هستم که مامان حال و احوال خانواده را می پرسد.


-راستی آقا امیر ، علی داره میاد.

امیر که جواب نمی دهد من هم گوش تیز می کنم.


-مطمنین ،کی داره میاد.


از اتاق بیرون می ایم گوشیش دستش هست و دارد با یکی تماس می گیرد. یعنی او خبر نداشت.

به سهیل اشاره می کنم که بیاید و مامان و سهیلا را هم با خود بیاورد.

امیر هی زنگ می زند و پیام می دهد ولی انگار کسی جواب نمی دهد.


-احمق بهت گفتم الان نیا، میمری مثل آدم رفتار کنی.

بر که می گردد چهار نفر را می بیند که به او خیره شدند پشتش را به ما می کند و از خانه خارج می شود.

-سهیل جان بعداً میام کولرها را نگاه می کنم.

همه هاج واج او را نگاه می کنیم. چرا باید نمی اومد.


مامان این سوال را از سهیل می پرسد.


-چه می دونم مامان مگه من وکیل وصی مردمم

همه پراکنده می شوند و من می مانم و سهیل، اتاقم را برانداز می کنم وسایل را که مرتب می کنم چه قدر جا باز می شود می توانم تردمیل را هم بیاورم اتاقم، یک کمک دست که پیدا کنم می روم ورزش یا هم کلاس رقص

-فکر کنم به خاطر دریا دخترش می اد.

سهیل که حرفش تمام می شوم به طرفش بر می گردم.

-مگه دریا چشه؟


-بچه چند ماهشه شناسنامه ندارند هویت نداره


واقعا یعنی علی از اول می دانست که احتمال دارد بچه خودش نباشد. دلم برای دریا می سوزد نیامده چه موج‌ها و طوفهانهای را دیدی بچه
555 viewsFariba, 16:35
باز کردن / نظر دهید
2021-10-16 09:41:42 #وصله_ناجور_دل
#فریبا_زلالی
#پارت_۲۱۵

این دختر از خط قرمز هایش فراتر رفته حتی مادرم و سهیل هم با من این چنین حرف نزدنند.

-ترا سننه سهیلا ، هان ترا سننه می‌خوام تر بزنم به زندگیم تو چکارمی؟ مگه تا حالا چند بار دستمو گرفتی که الان می ترسی روی سرت خراب بشم.


صدایم بالا رفته و امکان ندارد مامان این حرفها را بشنود و مداخله نکند.

-چتون یه کم یواشتر ،دارین حرف می‌زنین یا دعوا می کنین.

از جایم بلند می شوم.

-به این بچه بگو زندگی خودم به خودم ربط داره این چرا داره شورشو در میاره.

هیشی می کند تا صدا را پایان بیاورد.در خانه را می زنند. مامان در را که باز می کند سهیل پشت در است.بی توجه به او رو به سهیلا میگم.


-چرا الان اوضاع زندگی من برات ناراحت کننده شده

صدای‌ یا الله کسی غیر از سهیل ما را به خود می آورد.

مامان برای هر دو تایمان روسری پرت می کند. اینجا را کردند مهمانسرا ، حوصله کسی را ندارم بهتر است به اتاق خودم بروم.

قدمم را که بر می دارم صدای سهیل را می شنوم.


-صدف ، امیره، واسه رادیاتورها آوردم ، یادته گفتی اتاق من رادیاتورش گرماش کمه.


وای داداش من ،چه خوب که یادش مانده است. دیشب از حمام در آمدم دیگر حوصله نداشتم موهایم را با سشوار خشک کنم رادیادت را روشن کردم ادا در آورد.


با امیر سلام و احوالپرسی می کنم و راه میافتم سمت اتاقم ، من دختر شلخته ای هستم.


-تا مامان یه چایی بهتون بده من صداتون کردم.
600 viewsFariba, 06:41
باز کردن / نظر دهید
2021-10-14 13:10:42 لینک میانبر پارتها

https://t.me/c/1413671519/25839

https://t.me/c/1413671519/25856

https://t.me/c/1413671519/25866

https://t.me/c/1413671519/25876

https://t.me/c/1413671519/25887

https://t.me/c/1413671519/25993

https://t.me/c/1413671519/26363

https://t.me/c/1413671519/26781

https://t.me/c/1413671519/27025

https://t.me/c/1413671519/27235

https://t.me/c/1413671519/27726

https://t.me/c/1413671519/29223
678 viewsFariba, 10:10
باز کردن / نظر دهید
2021-10-13 19:29:49 #وصله_ناجور_دل
#پارت_۲۱۴
#فریبا_زلالی


چای را با نقل جلویم می گذارد.

-شیرینی نیست.

سرم را به نشانه باشه تکان می دهم.

-صدف خونه امیر را دیدی سهیل می گفت انگار کوبیده از نو ساخته


پس دردش این بود.

-اره دکورش عوض کرده

-نفسش را آرام بیرون می دهد.

-تیپشو هم عوض کرده ، نکنه عاشق شده

چایم را سر می کشم.بحث را عوض کنم یا از حالا تکلیفش را معلوم کنم.


-نمی دونم ، تو میخوای چی کار کنی درستو که تموم کردی چرا یه جایی مشغول نمیشی حوصلت هم سر نمیره.


او ولی غرق در دنیای خودش افکارش را بیرون می ریزد.

-از وقتی اومدم یه بار جلوی در خونت دیدم.

قبلاً مگر با هم مراوده داشتند.اخ امیر

-مامان می‌دونه قبلاً با هم بیرون می رفتین

نزدیکتر می شود.

- با هم بیرون نمی رفتیم که، مامان می شنوه، یکی دو بار که مروراید را میخواست جایی ببره من هم باهاشون رفتم.

یعنی بدون دعوت او با آنها همراه شده است. واقعا سهیلا همچین کاری کرده است. فکر می کردم حداقل او شبیه مامان باشد. دیسپرین و غرور خودش را از مادر به ارث برده باشد.

-یعنی چی سهیلا ، چرا خودتو تحمیل می کنی.

درکش نمی کنم نه بچه است، نه نفهم که بگویم اقتضای سنش است. لیوان چای خود را روی میز می گذارد.

-تو هم عین مامانی ، چیزی از عشق نمی فهمی.

من عین مامانم ، سهیل هم یکبار این را به من گفت ، عین مامان بودن بد نیست ولی سخت است توی زندگیش زیادی زشت و زیبا وجود دارد. خط قرمزهایش برای خودش و خانواده اش زیادی پررنگند.


-خواهر من برای قضاوت در باره مامان یا من، اول باید مثل ما زندگی کنی مثل ما احساس کنی بعدش در بارمون تز بدی.


-نکنه فکر کردی توی این کره زمین فقط خودت بهت خیانت شده ،چرا نمی بخشیش وقتی اون قدر دوست داره که حاضره به خاطرت هر کاری بکنه.
893 viewsFariba, 16:29
باز کردن / نظر دهید
2021-10-12 23:12:26 هیکل بچه درشته و لگن و هیکل عروستون ریزه آقا، نمیتونن طبیعی زایمان کنن

از شدت درد جیغ میگم
+ تروخدا.......درد....دارم........آی خدا.......دادم میمرم.......امیرعلی بیا پ......

هنوز حرفم رو تموم نکردن که آقابزرگ سیلی نسبتا محکمی تو دهنم میکوبه
_ چه غلطا #دختره‌ی_چشم_سفید......از کی تا حالا تو خاندان رحیمی مرد به زن تو زایمان کمک کرده که تو میخوای سنت کنی کنی؟.........دختره‌ی بی حیا میخواد تا #فیهاخالدونش رو نشون پسرم بده

دختر همراه قابله عرق صورتش رو خشک میکنه و قابله به شکمم فشار وارد میکنه. از شدت درد دندون هام رو به شدت روی هم فشار میدم
_اقا بزرگ این دختر اینطوری میمیره بزارین امیرعلی خان بیان کمکش.......براش خطر #مرگ داره

پوزخندی تمسخر آمیز می‌زنه و بی‌رحمانه به می که از شدت درد در حال ناله کردنم نگاه می‌کنه
_ انقدر زور می‌زنه تا وارث رو به دنیا بیاره خودشم مرد که به جهنم....‌..همین که سر زاییدن وارث رحیمی مرده شانس آورده.‌.‌‌.بره خداش رو شکر کنه امیرعلی تو مستی حاملش کرد

قابله که میفهمه آقابزرگ نفهم تر و خرافاتی تر از این حرفاست به ناچار به راه آخر رو میاره
_ آقابزرگ بچه سرش خارج نمیشه همینطوری پیش بره تو شکم مادر میمیره
این دختر باید #سزارین کنه

آقا بزرگ با عصبانیت عصاش رو به زمین میکوبه
_ پس تو اینجا چه غلطی میکنی؟.......خودت شیکمش رو سفره کن وارث رو بکش بیرون

قابله با حالتی بین سکته و تشنج انگار که به ناناس ترین چیز زندگیش نگاه می‌کنه به آقا بزرگ نگاه می‌کنه
_ ولی من که وسیله جراحی ندارم گذشته از اون من #دامپزشکم که چون تخصص نداشته چیزای معمولی رو تا اومدن پزشک جدید انجام میدادم

در با صدای بدی باز و امیر علی یا چشمای به خون نشسته و رگ گردن باد کرده و دست مشت شده وارد میشه
+ دارین چه #غلطی میکنین؟.....‌‌چه بلایی سر زنم دارین میارین؟

با چشمای نیمه باز بهش نگاه میکنم و لبخند می‌زنم
_ ت.....تو اومدی

سریع به طرفم میاد و کنارم میشینه و دستم رو تو دستش میگیره و می‌بوسه
+ اومدم #خوشگلم.....‌.اومدم #همه‌کسم......یه خورده دیگه زور بزن بچمون داره میاد

آقابزرگ عصبی شده از روی مبل بلند و صداش رو بالا میبره
_ بیا برو بیرون پسره بی حیا #خجالت نمیکشی اومدی تو اتاق #زایمان؟

سر امیرعلی تیز و با سرعت به سمت آقابزرگ بر میگرده
+ این بچه رو من تو شکمش کاشتم لک لک ها نذاشتن که‌‌‌‌‌........‌من حاملش کردم.......بالا و پایینش رو سانت زدم.......دیگه چی مونده که ندیده باشم

با فشاری که به دست امیرعلی میارم با بیشترین حد ممکن زور میزنم که صدای گریه‌ی بچه توی اتاق میپیچه
+ تو تونستی عشقم..‌‌‌‌‌......تو به دنیا آوردن همه‌کس امیرعلی
.
قابله با چنان بهت زده و مبهوت سرش رو از بین پام بلند می‌کنه
_ دو قلو بودن.......هنوز یکی مونده

https://t.me/joinchat/_aUU83HzwZ41NjQ0
https://t.me/joinchat/_aUU83HzwZ41NjQ0
https://t.me/joinchat/_aUU83HzwZ41NjQ0

#ادمین_نوشت
این رمان دارای صحنه‌ی های به شدت باز و اروتیک میباشد پس لطفا افراد زیر هجده سال ورود نکنن
لینک بنر مانند عکس های زمان‌دار بوده و بعد از تمام شدن زمانش از بین می‌رود پس لطفا قبل از تمام ایشون این زمان عضو چنل بشین که من و نویسنده هیچ گونه مسئولیتی برای دوباره دادن بنر قبول نمیکنم
104 viewsFariba, 20:12
باز کردن / نظر دهید
2021-10-12 23:12:26 ⁠ ⁠ پسره شب جمعه‌ای سر به سر داداش و زنداداشش میذاره و...

⁠ با چیزی که توی گوشی دیدم ناباور‌ لب گزیدم یک دفعه شخصی با جهشی گوشی رو از دستم چنگ زد، جیغی کشیدم ولی توجه نکرد ؛ بهت زده به پیوی پسری که قصد زدن مخم رو داشت نگاه می‌کرد و بعد نگاه تیزش رو به من دوخت
_ چرا بلاکش نکردی؟!
حق به جانب اخم کردم
_ اگه گوشی رو نمی‌گرفتی در حال آماده کردن چند تا فحش و بعدش بلاک بودم
خواست تشر بزنه ولی نمی‌دونم توی گوشی چی دید که خونش به جوش اومد، به همونی که توی تلگرام قصد زدن مخم رو داشت زنگ زد، ثانیه بعد فریادش از جام پروند
_ ینی پارت می‌کنم امشب سپهر
حیرت زده خندیدم ، کسی که می‌خواست مخم رو بزنه داداشش بود؟
صدای پوکر سپهر خشم امیر علی رو دو برابر کرد
_ تویی؟ من دو ساعته دارم مخ توی گوریل رو می‌زنم؟؟
فریاد امیرعلی که اسمش رو با تشر صدا می‌زد دوباره بلند شد، سپهر تک خنده ای کرد
_ مخ زدنم به ما نیومده که اگه بلد بودم الان سر خونه زندگیم بودم!
_ نگفتم نکن اینکارو؟؟؟
با اکانت فیک پیام دادی که چی؟؟
که دعوامون بشه بعد تو وارد مرحله شی کارمون رو به تخت بکشونی که مثلا عمو شی؟؟
چشمام از این گردتر نمی‌شد، خنده سپهر شدت گرفت
_ تضمین شده بود جون تو‌ ، اگه دخالت نمی‌کردی
_ خودتو پاره شده بدون امشب
_ چه خبره مگه؟
_ داریم میایم اونجا
صدای داد سپهر که مادرش خطاب کرده بود به اینجام رسید
_ مامان......داداش میگه کار براش پیش اومده نمی‌تونن بیان
_ سپهر بخدا پا می‌شم....
صدای مادرش میون حرفش بلند شد
_ اِ وا چرا مادر؟ چیشده مگه؟؟
از پشت تلفنم می‌تونستم لبخند پیروزمندانه‌ی سپهر رو حدس بزنم
_ شب جمعه اس... !

https://t.me/joinchat/_aUU83HzwZ41NjQ0
https://t.me/joinchat/_aUU83HzwZ41NjQ0

جــــــــــــر
ینی با کارای سپهر به یه هفته نکشید
جانا حامله شد !
وقتی به نتیجه دلخواهش رسید بیشتر از خود امیرعلی ذوق کرد
پسرشون یه چی شده مثل خود سپهر
دو نفری کارشون شده خراب کردن شب جمعه‌هاشون آسایش ندارن
107 viewsFariba, 20:12
باز کردن / نظر دهید
2021-10-12 19:41:00 #وصله_ناجور_دل
#پارت_۲۱۲
#فریبا_زلالی


-مامان بابا باهات کار داره.


گوشی را از دست مروارید می گیرم .

-بله بفرمایید

-موهاتو کوتاه کردی،دیگه رنگ نمی کنی.

ای تکنولوژی کی آنقدر پیشرفت می کنی که من بتوانم از پشت همین دوربین به او یک سیلی بزنم. مردک تو چه کار به موی من داری.

- دارم میام چیزی از اینجا نمی‌خوای.

چقدر دلم می خواست این جمله را وقتی ترکیه بود می پرسید.به احتمال زیاد چیزی نمی خواستم ولی حداقل احساسات را وقتی کسی می گوید چیزی نیاز نداری بهم نمی ریخت. بعضی جمله ها بی اهمیت چه قدر می تواند در زمان خودش تسکین دردهایمان شود.


دلم می خواهد بگویم که تو با چه نسبتی الان برای من هدیه می‌خری ولی چیزی نمی گویم.به جایش می گویم

-چه زود مگه کارهاتو اونجا تموم کردی داری میایی.

-زود دو ماهه الان اینجام فکر میکردم زودتر از اینها کارم تموم میشه.نگفتی چی برات بیارم.

توی دلم می ماند اگر جوابش را ندهم. او که خودش را به کوچه علی چپ زده

-اون وقت با چه نسبتی میخوای برام چیزی بخری ، چرا برای همه چیز دیر می کنی علی

صدایی نمی آید من هم منتظرش نمی مانم و گوشی را خاموش می کنم.

مادرم و سهیلا توی آشپزخانه کنارم هستند و مادرم می گوید.


-فکر نمی کنی داری تند میری، چیزی نگفت که
263 viewsFariba, 16:41
باز کردن / نظر دهید
2021-10-12 12:43:51 لینک میانبر پارتها

https://t.me/c/1413671519/25839

https://t.me/c/1413671519/25856

https://t.me/c/1413671519/25866

https://t.me/c/1413671519/25876

https://t.me/c/1413671519/25887

https://t.me/c/1413671519/25993

https://t.me/c/1413671519/26363

https://t.me/c/1413671519/26781

https://t.me/c/1413671519/27025

https://t.me/c/1413671519/27235

https://t.me/c/1413671519/27726

https://t.me/c/1413671519/29223
315 viewsFariba, 09:43
باز کردن / نظر دهید
2021-10-12 09:30:25 #وصله_ناجور_دل
#پارت_۲۱۱
#فریبا_زلالی

-خوبی واقعا؟

به عقب بر می گردم و امیر را نگاه می کنم احتمالا حرفهایمان را دارد می شنود صورتش پشت دودی که انداخته است دیده نمی شود.

-اره خوبم اگه قطع شد از اسانسوره ، کاری نداری.


-کی اون پشته که چند کلمه حرف میزنی و سرتو می چرخونی نگاهش می کنی.

ای دلم می خواهد این دو برادر را به جان هم بیاندازم تا خرده حساب هایشان را با هم تسویه کنند ولی به زور منطقم بی خیالشان می شوم.

-من رفتم اگه مروراید خونه بود میگم باهات تماس بگیره.

تماس را قطع می کنم.این مرد تازه یادش افتاده برای من غیرت خرج کند البته مرا خوب می شناخت می دانست تا وقتی همسرش هستم نگاه چپ هم به کسی نمی کنم.

مروراید توی خانه است و تلفن را به او می دهم تا خودش با پدرش تماس بگیرد.
خانه باز نظم و انضباط خودش را پیدا کرده خوشم می آید ولی می دانم که بعد از مدتی خسته می شوم.‌سهیلا مثل مامان هست هر وقت سر وسایلش یا اتاقش بروی تمیز و مرتب است من اما کمی شلختگی توی وجودم هست.

مروارید در حال خواندن لیست خریدش هست.


-عروسک فیلی طرح بالشتی، ساعت السا، تبلت، لباس پرنسس


همه شأن را می توان از اینجا خرید.مرواید امروز خیلی پرتوقع شده است با هم که زندگی می کردیم چیزی که بیشتر خوشحالش می کرد رفتن به باغ با حاج آقا بود. از وقتی هم مدرسه ها باز شدند زیادی به لباسها و کیف و کفشش اهمیت می دهد شاید هم مال این است که دارد از بچگی در می آید.
354 viewsFariba, 06:30
باز کردن / نظر دهید