Get Mystery Box with random crypto!

#وصله_ناجور_دل #پارت_۲۱۶ #فریبا_زلالی من مشغول مرتب کردن ا | وصله ناجور دل

#وصله_ناجور_دل
#پارت_۲۱۶
#فریبا_زلالی


من مشغول مرتب کردن اتاقم هستم که مامان حال و احوال خانواده را می پرسد.


-راستی آقا امیر ، علی داره میاد.

امیر که جواب نمی دهد من هم گوش تیز می کنم.


-مطمنین ،کی داره میاد.


از اتاق بیرون می ایم گوشیش دستش هست و دارد با یکی تماس می گیرد. یعنی او خبر نداشت.

به سهیل اشاره می کنم که بیاید و مامان و سهیلا را هم با خود بیاورد.

امیر هی زنگ می زند و پیام می دهد ولی انگار کسی جواب نمی دهد.


-احمق بهت گفتم الان نیا، میمری مثل آدم رفتار کنی.

بر که می گردد چهار نفر را می بیند که به او خیره شدند پشتش را به ما می کند و از خانه خارج می شود.

-سهیل جان بعداً میام کولرها را نگاه می کنم.

همه هاج واج او را نگاه می کنیم. چرا باید نمی اومد.


مامان این سوال را از سهیل می پرسد.


-چه می دونم مامان مگه من وکیل وصی مردمم

همه پراکنده می شوند و من می مانم و سهیل، اتاقم را برانداز می کنم وسایل را که مرتب می کنم چه قدر جا باز می شود می توانم تردمیل را هم بیاورم اتاقم، یک کمک دست که پیدا کنم می روم ورزش یا هم کلاس رقص

-فکر کنم به خاطر دریا دخترش می اد.

سهیل که حرفش تمام می شوم به طرفش بر می گردم.

-مگه دریا چشه؟


-بچه چند ماهشه شناسنامه ندارند هویت نداره


واقعا یعنی علی از اول می دانست که احتمال دارد بچه خودش نباشد. دلم برای دریا می سوزد نیامده چه موج‌ها و طوفهانهای را دیدی بچه