Get Mystery Box with random crypto!

#وصله_ناجور_دل #پارت_۲۱۱ #فریبا_زلالی -خوبی واقعا؟ به عقب | وصله ناجور دل

#وصله_ناجور_دل
#پارت_۲۱۱
#فریبا_زلالی

-خوبی واقعا؟

به عقب بر می گردم و امیر را نگاه می کنم احتمالا حرفهایمان را دارد می شنود صورتش پشت دودی که انداخته است دیده نمی شود.

-اره خوبم اگه قطع شد از اسانسوره ، کاری نداری.


-کی اون پشته که چند کلمه حرف میزنی و سرتو می چرخونی نگاهش می کنی.

ای دلم می خواهد این دو برادر را به جان هم بیاندازم تا خرده حساب هایشان را با هم تسویه کنند ولی به زور منطقم بی خیالشان می شوم.

-من رفتم اگه مروراید خونه بود میگم باهات تماس بگیره.

تماس را قطع می کنم.این مرد تازه یادش افتاده برای من غیرت خرج کند البته مرا خوب می شناخت می دانست تا وقتی همسرش هستم نگاه چپ هم به کسی نمی کنم.

مروراید توی خانه است و تلفن را به او می دهم تا خودش با پدرش تماس بگیرد.
خانه باز نظم و انضباط خودش را پیدا کرده خوشم می آید ولی می دانم که بعد از مدتی خسته می شوم.‌سهیلا مثل مامان هست هر وقت سر وسایلش یا اتاقش بروی تمیز و مرتب است من اما کمی شلختگی توی وجودم هست.

مروارید در حال خواندن لیست خریدش هست.


-عروسک فیلی طرح بالشتی، ساعت السا، تبلت، لباس پرنسس


همه شأن را می توان از اینجا خرید.مرواید امروز خیلی پرتوقع شده است با هم که زندگی می کردیم چیزی که بیشتر خوشحالش می کرد رفتن به باغ با حاج آقا بود. از وقتی هم مدرسه ها باز شدند زیادی به لباسها و کیف و کفشش اهمیت می دهد شاید هم مال این است که دارد از بچگی در می آید.