Get Mystery Box with random crypto!

وصله ناجور دل

لوگوی کانال تلگرام vaslenajorrrrrrr — وصله ناجور دل و
لوگوی کانال تلگرام vaslenajorrrrrrr — وصله ناجور دل
آدرس کانال: @vaslenajorrrrrrr
دسته بندی ها: ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین: 5.24K
توضیحات از کانال

📚رمان آنلاین
به قلم فریبا زلالی
📃پارتگذاری منظم بجز پنجشنبه و جمعه
هر روز دو تا پارت داریم
ساعت ۱۰ تا ۱۱صبح
ساعت۸شب
جهت تبادل
هر گونه کپی، پیگرد قانونی دارد.🚫
جهت ارتباط با نویسنده:
@fapazolali
https://t.me/joinchat/nFRZT8EaFUgzMGZk
لینک دعوت

Ratings & Reviews

4.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 3

2021-10-17 23:03:16 ‍ ‍ تو چشم هایش نگاه کردم. من این مرد را می شناختم حتی بیش تر از خودش تا جایی که خودم هم تعجب کنم. خودش هم تعجب کند. من این مرد را از نگاهش می شناختم!
_ داری فکر می کنی!
کمی طول کشید نه به خاطر تردید به خاطر هضم این همه خواستن که در نگاهش موج می زد!
_ فکرهام رو کردم و اومدم!
نگاهش گرم شد. می خواست با آن پوزخند و تنگ کردن چشم هایش گمراهم کند اما دست نگاهش برای من رو بود!
_ عاقل شدی!
قدمی به جلو برداشتم. اینک به فاصله ی چند سانتی متری از سینه ی ستبرش ایستاده بودم و برای دیدن چشم هایش باید سرم را بالا می گرفتم.
_ واسه دیدنت، واسه رسیدن بهت دیوونگی رو رد کردم اما...
روی پنجه ی پا ایستادم و غافلگیرانه بوسه ای روی گونه اش کاشتم و با لبخند تو چشم های بهت زده اش نجوا کردم: عاقل شدن به کارم نمی یاد!
قلبم عجیب می نواخت یک طوری که انگار تازه تپیدن را یاد گرفته بود.
_ می خوام ببینم دیوونگی چه مزه ای داره!
نگاهش را با مکث از چشم هایم گرفت و به لب هایم رساند.
_ می تونم کاری کنم از این حماقتت پشیمون بشی!
با بی خیالی شانه بالا انداختم.
_ امتحانش ضرری نداره. بریم؟!
نگاهش را با مکث از لب هایم گرفت و نفسش را از سینه بیرون داد و بدون حرف دیگری به طرف در رفت.
_ هیجان دارم خونه ات رو ببینم!
نمی دیدمش چون به من پشت کرده بود اما صدای پوزخند آرامش را به خوبی شنیدم.
_ فکر کنم اولین عروسی هستم که بعد از عروسی خونه ای رو می بینه که قراره توش زندگی کنه!
باز هم پوزخند زد و من بی توجه پیش رفتم و سرم را کمی جلو بردم.
_ نکنه شیرینی می خواد تا باز شه!
قفل با صدای آرامی باز شد و او سر چرخاند.
_ هنوز هم وقت داری که برگردی و از پله ها پائین بری بدون این که پشت سرت رو نگاه کنی!
برقی که در آن فاصله ی نزدیک و در تاریکی راه رو در چشم هایش درخشید قلبم را تکان داد اما زبانم از کار نیفتاد!
_ می خوام خونه ام رو ببینم!
_ هیجانت رو کنترل ک...
سر جلو بردم و او را به عقب هل دادم و با پشت پا در را بستم

https://t.me/joinchat/AAAAAEWmqgnaZbzxafyKcw
57 viewsFariba, 20:03
باز کردن / نظر دهید
2021-10-17 23:00:50 -میگن حوله بردن خانما برای آقایون مثل غذا دادن به #تمساح ریسکش بالاست

-بیار #پدرسوخته حوله رو....#زبون نریز

ریز میخندم و بچگونه و ناز دار میگم: باید #تضمین بدی بیام کاریم نداشته باشی....تو که نمیخوای باهات #قهر شم؟؟؟

-قهر شی ام بلدم چه شکلی آشتیت بدم.... قلقت دست خودمه #خانوم.... ناز نیار.... یا حوله رو میاری یا میام بیرون کنار اون دیوار میچسونمت اونطور که دلم میخواد حبست میکنم.... هوووم... #تن کوچیکت....

انگار که داره #تصور میکنه و من اونقدر احمق بچه ام که با خودم میگم اگه نبرم میاد بیرون..... حوله رو بر میدارم و میگم: او... اومدم

سمت در حموم میرم...اروم درو باز میکنم حوله رو سمتش میگیرم.... چهره اش زیر قطرات اب خیلی #جذاب تره
چشماشو ریز میکنه و موشکفانه نگام میکنه... داره فکر میکنه؟ به چی؟ چشماش برق شیطنت دارن و من میخوام زود تر فرار کنم
حوله رو بیشتر سمتش میگیرم: بگیر دیگه!

دستشو دراز میکنه و خیلی ناگهانی حوله رو با دستم میکشه و منو داخل میبره
جیغ خفه ای میکشم که محکم به دیواره ی سرد حموم تکیه ام میده و روی لاله گوشم لب میزنه: سسسس.....جیغ بکشی همین گوشه خفتت میکنم....با جیغات فکر منو نبر به جاهای مثبت #هجده که تو حموم مکان خوبی برا #گاز گرفتت نیست شکلاته #خوردنیه #مــــــن....


https://t.me/joinchat/p5e6WniTEmBlNGE0
پارت واقعی رمان کپی ممنوع
اگر دنبال یک عاشقانه ی ناب و متفاوت هستی این رمان رو از دست نده
بهترین رمان تلگرامی که کمتر از دو هفته چهار هزار مخاطب جذب کرده
93 viewsFariba, 20:00
باز کردن / نظر دهید
2021-10-17 22:51:33 وصله ناجور دل pinned «#وصله_ناجور_دل #پارت-۲۱۸ #فریبا_زلالی سهیل دستم را می گیرد و می گوید. -یعنی واقعا اصلا برات مهم نیست. اصلا اصلن که نه، بعضی روزها هست که یک روز تمام را به فکر زندگی که قبلاً داشتم می افتم و افسوس می خورم و ناراحت می شوم ولی از حال الآنم خوشحالم سخت…»
19:51
باز کردن / نظر دهید
2021-10-17 21:50:51 لباس عربیم رو پوشیدم و عطر سکسی تندم رو زدم. کمی تمرین رقص کردم تا آیراد بیاد.
منتظر موندم خبری نشد پوفی کشیدم و با باز شدن در نگاه آیراد خیره‌ی هیکل عالیم موند چشم‌هاش برق زد ولی یهو خاموش شد.

به سمت تخت رفت روی شونه‌اش زدم:

- آیراد بیا ببینم نکنه خرابی؟!

چشم‌هاش گرد شد با دیدن خشتک خوابیده‌اش ناله کردم:

- بابا چرا انقدر سرد و یبسه؟! تففففف باس بیدارش کنم.

شلوارش رو پایین کشیدم که چیزش کمی بالا اومد چه قدر گنده شده بود ناله کرد و خواست دستم رو بگیره که سرش رو فشار دادم.

- یا من رو میکنی یا میکنمش! کدومش؟!

فشاری بهش آوردم که ناله کرد و سمت تخت هلم داد چشمکی زد و لباسم رو پاره کرد:

- گزینه دوم عشقم


من آیشنم جفت یه خون‌آشام طرد شده که عاشقمه و منم دوست دارم ولی وجود یه گرگینه بینمون...

https://t.me/joinchat/cPnrhhvBFHliNGQ0
117 viewsFariba, 18:50
باز کردن / نظر دهید
2021-10-17 21:50:51 نیشخندی زدم و کمی روی تخت ول خوردم. ونوس توی شکمم حسابی لگد می‌زد اخم کردم.

- ساکت بابا زمین فوتبال نیست با اون پدر بی‌عرضه‌ات!

دوباره لگد زد که شکمم رو چنگ زد:

- پدرسگ دهن بابای بی خایه‌ات سرویس بشه بتمرگ سرجات شکمم سوراخ شد.

آهی کشیدم و با یادآوری شب عروسی‌مون خندیدم. شبی که بهش اجازه دادم حامله‌ام کنه.

غر زدم:

- اگه من نبودم که بابات نمیتونست بچه بکاره من بابات رو راضی کردم بچه‌دار بشیم یادت نره کسی که به دنیات آورد من بودم.

پاپکورنی برداشتم و توی دهنم ریختم‌:

- بابات چیزش خرابههههه بچه خراب هیع


سکسکه‌ام گرفت کمی آب میوه خورد که آیراد داخل شد شلوارش رو پایین کشید.

- خوب نگاهش کن بعد بگو خایه ندارم الان که دوباره حاملت کردم می‌فهمی کمتر زر بزنی

با اومدن جلوش آب توی گلوم پرید که دستش روی شلوارم نشست جیغ زدم و آب رو قورت دادم.....



https://t.me/joinchat/cPnrhhvBFHliNGQ0
110 viewsFariba, 18:50
باز کردن / نظر دهید
2021-10-17 21:40:57
جنگیدن با خون‌آشام ها چیزی نیست که من می خوام اما اگه عاشقش یکیشون بشم چی؟
من به عنوان شکارچی مجبورم شکار کنم تا شکار نشم اما دل که این حرفها رو نمی فهمه عاشق شده اونم کسی که.....

پارت #واقعی
اونها انسان نبودن لعنتی دندون های نیش چشمان قرمز و رنگ پریده و مثل برف سفید تنها یه چيز و یادم می نداخت خون آشام ها.
نگاه کردنشون به من نشون می داد حرفهای اون پیری درسته و از همه مهم تر جنون و تو چشماشون میدیدم و این بد بود.
من نمی تونستم مبارزه کنم و نمی خواستمم حالا که تا اینجا اومدم خودم و لو بدم اون زن هم نمی تونست ازم محافظت کنه تعداد اون ها زیاد بود و اون موجود برتری برای اونها به حساب می یومد نمی دونم چرا خودمم می تونستم بوی خون و تو هوا حس کنم خیلی زیاد بود و تعجبی نداشت که اونها تو فاز جنون بودن.

https://t.me/joinchat/eiRvTOhIN4xmNWE8

پسری که تازه با خون‌آشام ها روبه‌رو میشه و....
151 viewsFariba, 18:40
باز کردن / نظر دهید
2021-10-17 21:40:56 دختری که می خواد عشق و دیونه کنه به خاطر همین میگه من عاشق کسه دیگه‌ای شدم و تاوانشم ....

_عاشق شدم.
تا این و گفتم غرش بلندی کرد و دستش و به دیوار کوبید که فرو رفتگی بزرگی درش ایجاد شد.
با چشمای براقش برگشت سمتم و دستش و دور گردنم حلقه کرد و اون یکی رو روی قلبم گذاشت و گفت" خفه میکنم گلویی که هوای‌ من و نفس نکشه."
بعد فشاری روی قلبم آورد " از تپش می ندازم قلبی که برای جزء من بتپه."
غرش دیگش و نزدیک لبم زد و تموم لبهاش و روی لبم گذاشت و من و خشن تو آغوشش کشید.

لعنت اگه بخوام بگم من کسی رو جزء اون می خوام ولی باید بدونه و بفهمه که اگه مالک من نباشه و اثبات نکنه من میرم.

https://t.me/joinchat/5Y59f1o1whljOTVk
https://t.me/joinchat/5Y59f1o1whljOTVk

رمان هیجانی و تخیلی دوست داری جوین رمانی با ژانر متفاوت و تک.
163 viewsFariba, 18:40
باز کردن / نظر دهید
2021-10-17 21:36:08 #پارت واقعی از رمان

نیم چرخی میزند و سمت راستم قرار میگیرد. سر سنگینم را به سمتش میچرخانم و با هراس نگاهش میکنم. ظاهرش آنقدر خونسرد است که اگر در این موقعیت نبودیم حاضر بودم قسم بخورم با بی‌تفاوت‌ترین موضوع عمرش روبروست. اما در این لحظه و در این موقعیت می‌دانم این ظاهر خونسرد همان آرامش قبل از طوفان است. طوفانی که قادر است کل زندگی‌ام را یکجا به یغما ببرد.
- چی شد؟ ضربه به سرت خورده، زبونت کجا رفته دختر عمو؟
صدای آرامش و قدم دیگری که برمیدارد تا روبرویم قرار بگیرد بیشتر می‌ترساندم. در دل خدا را صدا میزنم و ارسلان را. یاد ارسلان کمی دلم را گرم میکند. گفته بود نترسم. گفته بود برای زندگیم بجنگم. تمام تلاشم را میکنم تا شجاعتم را در نگاهم بریزم. صدایم به سختی درمی‌آید.
- زبونم سرجاشه... سرمم ضربه نخورده، ضربه زدی.
با خنده برایم دست می‌زند.
- آفرین. خوبه هنوز زبونت سرجاشه. البته فعلا!
- برای چی منو آوردی اینجا؟
سرش را کج می‌کند و با نگاهی پیروزمندانه سوالم را با سوال پاسخ می‌دهد. این تنها ظاهر نگاهش است. خشم و غضب از پشت قهوه‌ی چشمانش برایم دندان تیز کرده‌اند.
- فکر کردی بچه بازیه منو قال بذاری بری؟ به من خیانت میکنی؟ فکر نکردی پیدات میکنم و اونوقته که روزگارتو سیاه میکنم؟
پشت سرم نبض میزند و چشمهایم از درد جمع میشوند. دوست دارم پشت سرم را با دست فشار بدهم. نزدیک شدنش را می‌بینم و تقلا می‌کنم دستهایم را آزاد کنم. اما نتیجه ای جز سوزش پوست مچ دستم عایدم نمی‌شود. این بار به من رحم نخواهد کرد. شده‌ام بره‌ای که چیزی نمانده به دندان تیز او دریده شوم.
در دل با ارسلان و عشقی که میانمان است برای همیشه وداع کنم....


https://t.me/joinchat/yEnV0mchyANlZjQ0
199 viewsFariba, 18:36
باز کردن / نظر دهید
2021-10-17 20:30:12 سلام عزیزان وقت تون خوش
افتتاح Vip وصله ناجور دل

هر هفته ۱۵پارت داریم

برای عضویت مبلغ ۱۷۰۰۰تومان را واریز می کنید و فیش را به ای دی من بفرستید.
@fapazolali

۶۲۲۱۰۶۱۰۷۰۹۳۴۱۹۷ ‌‌ فریبا زلالی

اون ور منتظرتون هستم
40 viewsFariba, 17:30
باز کردن / نظر دهید
2021-10-17 19:31:15 #وصله_ناجور_دل
#پارت-۲۱۸
#فریبا_زلالی



سهیل دستم را می گیرد و می گوید.


-یعنی واقعا اصلا برات مهم نیست.

اصلا اصلن که نه، بعضی روزها هست که یک روز تمام را به فکر زندگی که قبلاً داشتم می افتم و افسوس می خورم و ناراحت می شوم ولی از حال الآنم خوشحالم سخت است دردسر ساز هست ولی آن غم همیشگی را با خودش ندارد.


-اصلا اصلن که نمی شود گفت کنجکاویم زیاد تحریک می شود ولی آخر شب که میخوام سرمو بذارم روی بالشت با گریه نمی خوابم اعصابم خرد نیست.

بلند می شوم تا در اتاقم را ببندم کمی تخلیه کردن خودم بد نیست. کنارش می نشینیم.

-میدونی چرا برام سخت نیست شاید برای شما چند ماه که ازش جدا شدم ولی برای خودم نزدیکه دوساله، وقتی که یهویی رفت رنگ نزد چند ماه اول را هی برای خودم دلیل و برهان آوردم آیه و حدیث ردیف کردم ولی به مرور متوجه شدم دیگه زنگ هم که میزنه حرفی باهاش ندارم کم کم لباسهاشو از کمد بیرون کشیدم و به انباری بردم بعد از اتاق خوابمو جدا کردم و تختمو یه نفره، یعنی وقتی ازش جدا شدم فقط اسمش روم سنگینی می کرد نه خودش

-سخت نیست.

خنده ام می گیرد یاد حرف مرضی می افتم که می گفت با دیوار درد دل بکنی با مرد جماعت نه ، گفتن آن حرفها برای سهیل انگار درد داشت.

-الان نه ، سخت بود ولی اون زمان احساس نمی کردم چون دل کندن از خاطراتش حداقل برام درد نداشت.مثل یک عضو از بدنت که از کار افتاده و به دردت نمیخوره و هر چه قدر هم بمونه باعث میشه بیشتر سلامتیتو از دست بدی مثل یه پای عفونی چی کار باید بکن ، مجبوری قطعش کنی وگرنه عفونت همه بدنتو میگیره
294 viewsFariba, 16:31
باز کردن / نظر دهید