با #زجه گفتم : _تو حق نداری با من این کار و بکنی پوزخندی بهم ز | وصله ناجور دل
با #زجه گفتم : _تو حق نداری با من این کار و بکنی پوزخندی بهم زد از اینکه نسبت به من این همه بی تفاوت بود داشتم آتیش میگرفتم دستی به #شکمم گرفتم و به سختی از جام بلند شدم روبروی آینه وایستاده بود و داشت کراواتش و درست میکرد دست روی بازوش گذاشتم که با #شدت بازوشو از زیر دستم بیرون کشید خیلی خونسرد و انگار نه انگار که من دارم جلوش #تلف میشم گفت : _ بهتره از این به بعد جایگاهتو بدونی هونیا نفس بلندی که حاصل #گریه زیادم بود کشیدم _ جایگاهم چیه ؟ عطرشو برداشت و زیر گردنش زد _ تو از اولش هم قرار بود #بچه ها رو به دنیا بیاری و بعدش ... منتظر و با چشمای #گریون نگاهش کردم تا ادامه حرفاشو بگه _ هری با صدای #وحشت زده کیهان سمت در برگشتیم _ آزاد ، بهمون حمله شده..... با ترس نگاهش کردم ، با حس خیسی بین پاهام ، به زمین نگاه کردم ، #کیسه_آبم پاره شده بود، چنگی به شکمم زدم و #آخی گفتم دستی زیر بغل و پاهام رفت و درون آغوشی کشیده شدم _ هیش نترس ، نترس الان میبرمت یه جای امن قدم از قدم برنداشته بود که صدای شکستن دراومد و متعاقبش ، مثل مور و ملخ داخل اتاق ریختن