Get Mystery Box with random crypto!

#پارت واقعی از رمان عکس‌ها را یکی یکی رد می‌کند تا به عکس دون | وصله ناجور دل

#پارت واقعی از رمان

عکس‌ها را یکی یکی رد می‌کند تا به عکس دونفره‌شان با ترگل می‌رسد. تصویر را با دوانگشت دست دیگرش بزرگ و روی صورت دخترک زوم می‌کند. لب‌هایش از نیم‌رخ مثل لب‌های ماهی نیمه‌باز مانده و آخ که چه رنگ دلبری دارد. چشمانش را به در بسته‌ی اتاق می‌دوزد. فکر سربه هوایش از اتاق ترگل صدایش می‌زند؛ از روی تخت او. در حالیکه دخترک را در آغوش گرفته. قول می‌دهد کاری نکند. فقط تا صبح زیبایی او را ستایش کند. همین!

با انگشت اشاره روی عکس ترگل دست می‌کشد و تصویر را بالاتر می‌برد. نگاهش را از لبان دخترک به گردنی که میان یقه‌ی لباس مستتر شده می‌کشد. ذهنش بازی خطرناکی راه انداخته و پیشنهادهای جالبی می‌دهد. مثلا همانطور که او را روی تخت بغل گرفته، شاید ببوسدش. گردن سفید و بلندش را. یا مثلا چانه‌ی گرد و ریزش را ببوسد. شاید هم چند بوسه‌ی ریز به لبان صورتی‌اش بزند. نه! به لبانش که برسد، قطعا تنها با چند بوسه‎ی ریز دست بردار نخواهد بود. لبخند عمیقی از این تصور روی لب‌هایش می‌نشیند. حتما تا صبح لبهای ترگل را متورم و کبود می‌کرد. اصلا قرمزی و کبودی بیشتر از صورتی به این لبها می‌آیند!

حرارتی که به جانش نشسته لحظه به لحظه در حال الو گرفتن است. هرچه تلاش می‌کند فکرش را از بت برهنه‌ای که پشت دیوار است پرت کند، نمی‌تواند. می‌داند دخترک جایی را ندارد که برود، کسی را ندارد که پشتش بایستد و حقش را بگیرد. می‌‍داند اما باید اعتراف کند، ترگل جذبه ای دارد که می‌تواند هر مردی را نامرد کند...


https://t.me/joinchat/yEnV0mchyANlZjQ0