دست دراز کرد و دستامو که از استیصال یخ زده بودن، تو دستاش گرفت. - همه چیو درست میکنم شیرینتر از جونم. اشکام سرازیر شدن و با بغض صداش زدم. - شهیاد! - جان شهیاد، عمر شهیاد، نریز این مرواریدا رو جیگرمو داری کباب میکنی. بغض داشت خفهام میکرد و دلم میخواست های های گریه کنم اما اینجا نمیشد. - من میمیرم شهیاد اگه منو ازت جدا کنن دووم نمیارم. دندون روی هم سابید. - زنده زنده چالش میکنم کسی رو که تو رو از من بگیره آروم بگیر زندگیم، آروم بگیر. خیره شدم بهش اما با دیدن پدرم و فرهاد که داشتن نزدیکمون میشدن روح از تنم پر کشید. https://t.me/joinchat/AAAAAE-lq53NjV9izVsyNQ 52 viewsFariba, 14:24