#شب_حجله_ی_شوهرش! نفسم بالا نمیومد، چشم های خیسم همه جارو تا | وصله ناجور دل
#شب_حجله_ی_شوهرش! نفسم بالا نمیومد، چشم های خیسم همه جارو تار میدید... هق هقام کل اون راهروی لعنتی و در بر گرفت... مشتامو بالا اوردم و با تموم قدرتم روی در کوبیدم. میون هق هقام جیغ زدم _ آرمان بیا بیرون! تو حق دست زدن به اون دختر و نداری! صدای جیغم بلند تر شد _ ارمان ببین ترنمت داره دق میکنه بیا بیرون... فریاد زدم _ من از تصور لمس دستات روی بدن یه دختر دیگه میمیرم ارمان! هق هقام نفسم و میبرید _ توروخدا بیا بیرون... با فشرده شدن بازوم میون دستای مادر شوهرم به سمتش برگشتم با حرص زمزمه کرد _ چه غلطی داری میکنی؟! اشکای روی صورتم و کنار زدم _ آ...آرمان... محکم منو به عقب هول داد _ وقتی اجاقت کور باشه همین میشه غرید گمشو برو توی اتاقت مزاحم شب #حجله ی پسرم نشو... خواستم چیزی بگم اما با شنیدن صدای #ناله ی پر از لذت شیرین که از اتاق میومد دنیا دور سرم چرخید... http://t.me/joinchat/SMVo9skaNTH_GNdv #دختری_که_شوهرش_جلوی_چشماش_با_زن_جدیدش_همبستر_میشه:) اگه دنبال یه رمان #ناب و #متفاوتی بیا #لاوم http://t.me/joinchat/SMVo9skaNTH_GNdv