Get Mystery Box with random crypto!

#وصله_ناجور_دل #پارت_۲۲۳ #فریبا_زلالی مامان که برای خداحافظ | وصله ناجور دل

#وصله_ناجور_دل
#پارت_۲۲۳
#فریبا_زلالی


مامان که برای خداحافظی به اتاقم می آید می پرسم.


-میدونستی ؟

وقتی مادر من سرش را پایین می اندازد و چشم می دزد یعنی می دانسته

-از کی آنقد روشنفکر شدین ؟یک در صدش هم برای من رو می کردین وقتی التماستون کردن مامان آب من و علی تو یه جوب نمیره، یادته چه گفتی شما نامزدین دیگه نمیشه ،حالا طبق گفته های سهیل دخترت نصف شب می‌ره دم در خونه مرد عذب


سهیل وارد اتاقم می شود و از من می خواهد که آرام شوم.دست خودم نیستم که های های می گریم.


مامام هم بی خداحافظی درست و حسابی می رود.سهیل را از اتاقم بیرون می کنم و در اتاقم را می بندم تا کمی خلوت کنم. دلم پدرم را می خواهد وقتی بعد از ازدواجم اولین بار خانه یشان رفتم و بعد از چند روز علی خواست که بر گردیم من هی فردا و پس فردا کردم.
یک روز توی خلوت پدر و دختری گفت

-صدف یه چیزی میگم راستشو بگو، علی اذیتت می کنه که نمی‌خوای برگردی.

توی بغلش رفتم و باز مثل امروز های های گریه را سر دادم

-نه اصلا ، فقط من دوستش ندارم.

نگاه متعجب بابا را که دیدم فهمیدم که مامان چیزی نگفته است.

-اینو الان فهمیدی که دوستش نداری.

-من دوران نامزدی به مامان گفتم.


پیر شدن پدرم را دیدم آه و حسرتهایی که نتوانست به زبان بیاورد را دیدم و بعد از آن سعی کردم و خواستم که علی را دوست داشته باشم.