Get Mystery Box with random crypto!

رها شو از 'یا این یا آن' ف. ش زن داشت با گریه و خشم، پدرش ر | مطالبات زنان

رها شو از "یا این یا آن"
ف. ش

زن داشت با گریه و خشم، پدرش را تهدید می‌کرد که اگر در طلاقش حمایت نمی‌کند، دستکم مانع هم نشود. دو فرزند داشت و از بدزبانی شوهرش، بی‌توجهی او نسبت به بچه‌ها و کتک‌ خوردن‌های پی‌درپی، به ستوه آمده بود. می‌گفت اگر پدرش کوچک‌ترین مانعی ایجاد کند، بی‌تردید خود را خواهد کشت. پدر که با جدایی موافق نبود، با خونسردی و بی‌آنکه حتی به صورت دخترش نگاه کند، گوش می‌داد و درنهایت تنها چیزی که گفت، این بود: حالا نمی‌خواد انقدر احساساتی بشی، شما که انقدر صبوری کردی. یکمقدار دیگه هم صبر کن بخاطر بچه‌هات. با مشاور خوب حل می‌شه. عاقلانه باید نگاه کرد، منطقی جلو برو.

من شنونده این بگومگو بودم. در چنان موقعیتی که پدر باید همدلی نشان می‌داد، دعوت به عاقلانه فکر کردن و گنار گذاشتن احساسات، از نظر من احمقانه‌ترین واکنشِ ممکن بود. آن موقع برای اولین بار به تمایز منطق/ احساسات فکر کردم؛ چرا از ما خواسته می‌شود احساسات‌مان را کنار بگذاریم و منطقی رفتار کنیم؟ اصلا می‌شود یک خطِ قاطعانه بین عقل و احساس کشید؟ ذهن ما برای فهم‌پذیر کردن جهان، چیزهای مختلف را در سیستمی از نظم‌های دوگانه‌ دسته‌بندی می‌کند. مثلا: شب/ روز - زن/ مرد - ضعیف/ قوی - طبیعت/ فرهنگ - تلخ/ شیرین - پیر/ جوان - عقل/ احساس.

ما هر وَرِ اینها را در نسبت با آن یکی درک می‌کنیم. مثلا: وقتی روز نیست، شب است. غیر از این، خودِ این دوگانه‌ها باهمدیگر پیوند دارند. مثلا یک سمت زن، ضعیف، احساس، طبیعت، پیر است، یک سمت دیگر مرد، قوی، عقل، فرهنگ (تمدن)، جوان. این دوگانه‌ها خیلی اوقات با ارزش‌گذاری‌های "خوب و بد" یا "درست و غلط" همراه‌اند که خب به عرف و فرهنگ و سنت‌های هر جامعه ربط دارد. دوگانه احساس/ منطق (عقل) اصلا بی‌ربط به دوگانه زن/ مرد نیست؛ این دوگانه وقتی توی جهانِ نابرابر قرار می‌گیرد، شَقِ اول یعنی احساسات/ زنانگی/ طبیعت/ پیری، حقیر می‌شود و شق دوم یعنی عقل/ مردانگی/ صنعت/ جوانی باارزش به حساب می‌آید.

حالا منظور این است که این نظام ارزشگذاری باید برعکس بشود؟ نه! باید در کلِ این سیستم دوگانه‌ تردید کرد و دنبال راه‌ رهایی گشت؛ راهی که ما را اساسا توی این مدل از درکِ جهان گیر نیندازد. خیلی اوقات دقیقا احساسات ما قدرت ایستادگی در ناملایمات زندگی را بهمان داده. اصلا فراتر از این دوگانه‌ها، باور دارم اندیشه‌ها و احساسات‌مان به هم گره خورده‌اند. همه دعواهای نظری و جنگ و جدال‌های سیاسی بر سر این است که هرکدام از طرفین ادعا می‌کنند منم که دارم منطقی حرف می‌زنم. تشخیصِ عاقلانه فکر کردن اگر آسان بود و معیارهای مشخصی داشت، جهان شاید بهشت می‌شد!

به جای جمله "از روی احساسات تصمیم نگیر" چه می‌شود گفت؟ از نظر من درستش این است: "جَوگیر نشو. از روی احساس و فکر و حال و هوای همین لحظه‌ات تصمیم نگیر. به خودت فرصت بیشتری بده." آن چیزی که ما می‌گوییم "احساسی شدن"، معادلش برای من "جوگیر شدن" است. طردِ احساسات در دنیای تبعیض‌آمیز، عینا یعنی به حاشیه راندنِ زنانگی و هرآنچه در سازوکارِ دوگانه دیدنِ جهان، فرودست و در حاشیه نگاه داشته شده.

@WomenDemands