Get Mystery Box with random crypto!

#حریر_و_حرارت #۱۳۸ با این پدر و مادری که من داشتم مسلما یه سا | رمان حریر و حرارت ( کانال اختصاصی رمان های رعنا)

#حریر_و_حرارت
#۱۳۸
با این پدر و مادری که من داشتم
مسلما یه سال نامزدی
کابوس روز و شبم میشد
به سمت در رفتم و از اتاق زدم بیرون
کنار برهان نشستم
مامان و بابا با قیافه دلخور از هم اومدن
قبل از اینکه بحث بره سمت اون ها گفتم
- ما تصمیم گرفتیم... خونه برهان حاضر شد میریم سفر. همونجا لباس عروس میپوشم عکس میگیرم . برمیگردیم سر خونمون
همه سر تکون دادن
عمه گفت
- چه عالی به سلامتی. اینجوری بهتره . انشالله تا سال دیگه بچتون بغل ماست
چشم هام گرد شد
اما خواستم سکوت کنم که مامان سریع گفت
- مریم جون ... تا سال دیگه چه خبره مگه... حریر خودش بچه است هنوز
به بابا نگاه کرد و گفت
- محمود نذاشت وگرنه من میگفتم حریر هم باید مثل حنا درسشو تموم کنه بعد ازدواج کنه
عمه خندید و گفت
- خب علی آقا شوهر حنا جون سنی نداره. خودش به قول شما بچه است.‌‌.. برهان اما دیگه سنی هست که خیالتون راحت باشه بچه بیاد هم حوای هر دو داره... تازه ما هم هستیم
چشم هام بستم که آروم باشم اما برهان با لحن تندی گفت
- بچه و این صحبت ها دیگه خصوصی زندگی ماست . اجازه بدید اونو خودمون تصمیم بگیریم
عمه خندید و گفت
- باشه مادر چرا عصبانی میشی من فقط ذوق دارم
از حرفش همه خندیدن
بحث عوض شد و راجع به خرید عروسی و اینا صحبت کردن
برهان اصرار داشت دو هفته دیگه خونه تموم میشه.
انگار خودش داره اونجا کار میکنه!
اما بابا قبول نمیکرد
انگار اون هم تو کار باز سازی خونه بود و ما خبر نداشتیم.
آخر مامان گفت حداقل یک ماه بعد تکمیل خونه زمان میخواد برای خرید جهاز و چیدن خونه
دیگه کسی حرفی نزد و یک ماه و نیم دیگه قرار شد ما عقد محضری بگیریم . ۴۰ سارینا هم می‌گذشت و ما میرفتیم سفر
دلم یه جور بدی گرفته بود
برهان آروم گفت
- من امشب چندتا تور عروسی برات میفرستم ببین کدوم دوست داری
سر تکون دادم. زیر لب تشکر کردم
عمه اینا برای شام نموندن و رفتن
شام هم نداشتیم
مامان رفت کوکو سیب‌زمینی درست کنه
منم رفتم بالا
لباس عوض کردم
نشستم رو تخت و به ۴۸ ساعت گذشته فکر کردم
باز اشکم راه افتاد
باورم نمیشد سارینا مرده
من فکر میکردم قراره حالا حالا ها بره رو اعصابم
اذیت کنه
و من بلاخره تو زندگی از کسی کاملا متنفر باشم
اما مرد و همه ما رو شوکه کرد
سوک از قضاوت هامون
بردیا رو بگو
پس برا همین حالش انقدر بد بود
پیش ما لو نداد
میخواست بره خواستگاری سارینا
یعنی از رو عشق
یا سارینا مجابش کرده بود
دوست داشتم بدونم قضیه چیه
اما بهم فکر کردن در مورد سارینا و اینکه یعنی دروغ گفته عذاب وجدان میداد
دوست نداشتم پشت سر مرده حرف بزنم و فکر کنم
رفتم پایین به مامان کمک کنم
مامان و بابا هم دیگه بحث نکردن
خوشحال بودم برهان در مورد بچه اونجوری گفت
اما دلمم ازش گرفته بود
انگار اون مقصر بود که ما گزینه دیگه ای نداشتیم
بعد از شام و جمع کردن می برگشتم اتاقم
برهان پیام داده بود
لینک پیج اینستاگرام چند تا عکاس فرستاده بود
تور عروسی ترکیه میذاشتن
عکس هارو نگاه کردم
خیلی قشنگ بودن
اما همه بی حجاب بودن
حالا درسته من جلو علی و بردیا روسریمو برداشتم
اما بابا که نمیدونست . بفهمه من این کار کردم منو میکشه.
اگر با دکلته و لباس عروس برم لب ساحل و عکس بگیرم فاتحه ما خونده میشه !
برای برهان نوشتم
- خیلی خوبن... اما انقدر لخت و آزاد تو فضا های عمومی نمیتونم باشم
برهان نوشت
- میتونی لباس عروس با حجاب بپوشی
سریع نوشتم
- نه از اونا خوشم نمیاد...
- پس یکم مدل پوشیده تر انتخاب کن . رو موهات هم که توره
از حرفش خندیدم و گفتم
- برهان بابای منو نمیشناسی؟ چقدر سفت و سخته؟
برهان نوشت
- میتونیم دروغ بگیم... بگیم ساحل و کشتی اختصاصی بود و هیچ مردی نبود. عکاس هم زن بود! تو هم اینجوری راحت باشی... منو هم که میشناسی. اعتقادی ندارم فقط به احترام مامان و بابا ظاهر رو حفظ میکن‌
خواستم بگم با این پارتی رفتن و مشروب خوردن چه حفظ ظاهری داری‌ . یهو یادم افتاد با وجود لو رفتن بردیا... کسی اصلا بهش اشاره نکرد
برای همین نوشتم
- راستی ... مامانت اینا که فهمیدن بردیا پارتی بوده چیزی نگفتن؟تا پایان رمان ۶ ماه مونده اما شما میتونید همین الان #فایل_کامل رو خریداری کنید . فایل کامل رمان #حریر_و_حرارت برای فروش موجوده. رمان بیش از ۱۵۰۰ صفحه و ۳۵۰ پارته
میتونید این رمان رو بصورت فایل pdf از ادمین بخرید
@ng786f
یا رمان رو بصورت کامل با تخفیف از #باغ_استور بخرید
https://t.me/BaghStore_app/693
https://baghstore.net/roman/حریر-و-حرارت