Get Mystery Box with random crypto!

تجربه علیرضا عزیز درباره «اجرای آگاهی های جلسه 2 روانشناسی ثرو | خانواده صمیمی عباس منش

تجربه علیرضا عزیز درباره «اجرای آگاهی های جلسه 2 روانشناسی ثروت 1 برای ترک عادتی» که بصورت نامحسوس مانع تمرکز او بر اهدافش در مسیر موفقیت مالی شده بود:

در این کامنت میخواهم از تجربه ترک سیگار به کمک آگاهی های جلسه دوم دوره روانشناسی ثروت 1 درباره «استفاده از اهرم رنج لذت برای ایجاد عادت‌های رفتاری کمک کننده»، بنویسم.
من حدود 10سال بود یعنی از حدود 15 سالگی شروع به کشیدن سیگار کردم.اوایل به خاطر اینکه تجربش کنم اولین نخ سیگارم رو کشیدم و بعد ها برای اینکه در جمع دوستان احساس همرنگی کنم و اینکه احساس بزرگی کنم سیگار میکشیدم. از دلایل دیگری که گرایش پیدا کردم به سمت سیگار این بود که به دلیل مشکلات خانوادگی که داشتم و اینکه احساس میکردم که باید درد هام رو به حساب خودم با سیگار التیام بدم و اینکه بسیار احساس قربانی بودم میکردم سیگاری شدم، غافل از اینکه این روش هیچ کمکی که بهم نمی کرد هیچ بلکه بیشتر و بیشتر بهم آسیب میزد.
این موضوع که عادت ها آرام آرام در ما شکل میگیرند رو من کاملا در کشیدن سیگار حس کردم. اوایل هیچ وابستگی به سیگار نداشتم و بیشتر در جمع دوستان شروع به کشیدن سیگار میکردم. به مرور زمان ذهن من یک یار همیشگی برای خودش پیدا کرد که برای هر کاری که میکردم سیگار یار جدایی ناپذیر من شد. مثلا ذهن عادت کرده بود که همیشه بعد غذا، بعد نوشیدن یک فنجان قهوه، هنگام دیدار دوستان، هنگامی که گرم صحبت بودم، هنگام عصبانیت، حتی هنگام خوشحالی و… بهم دستور میداد که حتما باید سیگار بکشی و من به طوری که انگار هیچ اختیاری از خودم نداشتم در هر شرایطی که بودم باید شرایطی رو فراهم میکردم که بتونم سیگار بکشم. واقعا این ذهن طوری برنامه ریزی شده بود که حاضر بود هر سختی رو بکشم اما باید حتما سیگار به بدنم می رسید. مثلا در اوج سرما که به خودم میلرزیدم حتما باید سیگار میشکیدم. در اوج گرما که نمیشد به راحتی نفس بکشی حتما باید سیگار می کشیدم، وقت هایی بود که در خونه غذا میخوردم وسنگین میشدم و به خاطر اینکه نمیتونستم در خونه جلو پدر مادرم سیگار بکشم کلی لباس هام رو عوض میکردم و میزدم بیرون تا بتونم یک نخ سیگار بکشم.
خلاصه نمیخوام سرتون رو بدرد بیارم از اینکه چه دردسر هایی رو به جون میخریدم تا بتونم حتما سیگار بکشم و به قول یکی از دوستان شده بودم بنده سیگار.
نکته جالبی که بود اینه که من اوایل به خاطر جلب توجه و مثلا التیام درد غم هام سیگار میکشیدم اما به مرور زمان با آشنا شدن من با این مباحث و فایل های استاد، حال روحی من 180 درجه متفاوت شده بود و من در 90 درصد اوقات احساس خوبی داشتم اما دیگه برام فرقی نمیکرد چون سیگار کشیدن آرام آرام در من تبدیل به عادت شده بود و ذهن من سیگار کشیدن رو مساوی با لذت میدونست و سیگار نکشیدن رو مساوی با درد و رنج میدونست.
چند سالی که گذشت در دوره عزت نفس، استاد گفتن کسی که وابستگی به هر عامل بیرونی مثل وابستگی به یک آدم خاص، به سیگار ، مشروب و … داره، عزت نفس نداره و این جمله مثل یک پتک خورد توی سر من و بهم خیلی برخورد.
از همونجا تصمیم گرفتم که سیگار رو بذارم کنار آرام آرام . چند هفته اول خیلی مصمم به انجام این کار بودم به خاطر حرف های محکم استاد و در تنهایی خودم به هیچ وجه سیگار نمیکشیدم اما وقتی دوستانم رو میدیدم چند نخی میکشیدم .اون هم دلیلش این بود که به خودم اطمینان نداشتم و از حرف مردم میترسیدم که نکنه به اونا بگم من سیگار نمیکشم و بعدا اگه یه درصد بعد ها سیگار کشیدم اونها منو مسخره کنن و بگن این یه مدت جو گیر شده بود؟ به همین علت بود که جلو دوستام میکشیدم. اما همین کار باعث شد که بعد مدتی دوباره حرف های استاد در ذهنم کم رنگ بشه و نجوا ها بیاد در ذهنم و بگه بابا خودتو اذیت نکن و سخت نگیر، بابا یه سیگاره دیگه توکه معتاد نیستی و از این حرف ها.
از اون موقع بود دوباره دوسالی سیگار کشیدن رو ادامه دادم به دلیل این که خیلی مصمم به انجام این کار نشدم و تمرین اهرم رنج و لذت رو برای خودم ننوشتم.
همین سه چهار ماه پیش بود که دیگه واقعا داشتم دیوانه میشدم و خداوند از هر طرفی داشت بهم نشونه میداد که با این کار دارم به خودم همه جوره لطمه میزنم . مثلا یکی از دوستان بهم گفت که بابا تو شدی بنده سیگار و جای اینکه تو از اون لذت ببری اون داره از تو لذت میبره و تو نمیتونی هیچ وقت جلو نفس خودت رو بگیری. این جملش خیلی منو عذاب داد.
یک روز دیگه آسانسور خونمون خراب شد و من مجبور شدم از پله ها پایین برم و وقتی رسیدم پایین دیدم داره نفسم میگیره ، بعد با خودم گفتم خوبه تازه از پله ها پایین رفتی ، اگه میخواستی بری بالا که میمردی و دیدم داره سلامتیم اون هم در جوونی کم کم از بین میره.
این مدت هم هر از گاهی صدای استاد توی گوشم میپیچید که علیرضا تو یک انسان بی اعتماد به نفسی .