2021-04-29 09:29:22
#عشقممنوعه
#قسمت340
از این عالی تر نمیشههه ... با ترس به حالتم نگاه کرد
_ چی عالیه ؟!
شونه ایی بالا انداختم : اینکه بچه ش پسره
_چی داری میگی ؟! من نمیفهمم
کیفمو از رو صندلی برداشتم : هیچی ممنون بابت همه چی
و بعد سمت در رفتم ، دستمو رو دستگیره گذاشتم و خواستم طرف خودم بکشم که چیزی یادم اومد رو پاشنه پا چرخیدم
_ به جز شهرزاد و علی و من کی میدونه بچه پسره ؟!
_ هیچ کس، به من نگفتن نمیخوان هیچ کس بدونه !
خوبه ایی زیر لب گفتم و از اتاق بیرون اومدم و از مطب خارج شدم خودشون همه چیز رو واسم مهیا کردن همه چیز رو ...
نفس عمیقی کشیدم و دستمو جلوی تاکسی دراز کردم سوار شدم و ادرس رو بهش دادم ...
"شهرزاد "
خودمو تو بغلش جا دادم : علی
دستشو تو موهام فرو برد : جانم ؟!
_ اسم بچه مونو چی بذاریم ؟!
خندید : بهش فکر نکردم کوچولو ...
لبامو جلو دادم : من کوچولو نیستم بی ادب
شدت خندش بیشتر شد اینبار ..
_ باشه شما بزرگ
از بغلش بیرون اومدم و رو زانو نشستم و به صورت خوش فرمش نگاه کردم اروم گفتم :
دوستم داری ؟!
دستشو دور بازوم پچید : چرا دوست نداشته باشم تو مادر بچمی !
_ خب من باید برم وقتی به چه به دنیا اومد
عصبی سرجاش نیم خیزش شد : بهت گفتم نمیذارم جایی بری فهمیدی ؟!
_ نمیشه که باید برم خانوم بزرگ اینو خواست
حرصی نگاهم کرد : قبلا جواب سوالتو دادم حالا هم این بحثای همیشگی رو وسط نکش
باشه ایی گغتم و نگاهش کردم که گفت : خب اسم چی در نظرته ؟!
شونه ایی بالا انداختم : نمیدونم
متفکر دستی به چونه ش کشید...
1.6K views06:29