Get Mystery Box with random crypto!

در آغوش آپارتمان، در فراق درخت داشتم به این فکر می کردم که | تقاطع اخلاق و فناوری

در آغوش آپارتمان، در فراق درخت


داشتم به این فکر می کردم که آپارتمان اصلاً موجود زنده ای نیست: یک شکلِ هندسی متشکل از تعدادی بلوک بتنی. فکر می‌کنید اگر یک بلوک سیمانی خاطراتش را می نوشت، چه جور دفتر خاطراتی به وجود می‌آمد؟ احتمالاً صفحه اول این دفتر، نحوه درست شدن یک بلوک بتنی بود از ترکیب آب و سیمان و ماسه و مواد دیگر. و بعد از آن بقیه صفحات درست شبیه به یکدیگر فقط یک جمله را تکرار می کردند: امروزم عین دیروز بود.
حالا بیایید به دفتر خاطرات یک درخت فکر کنیم. هر برگِ این دفترِ خاطرات یک اتفاقِ تازه است: امروز بالاخره سر از خاک بیرون آوردم / امروز یه شاخه بهم اضافه شد/ امروز اولین شکوفه مو تجربه کردم/ امروز میوه دادم / دارم خودمو آماده می کنم برای پاییز/ بی تاب دیدن دوباره بهارم و همین طور الی آخر. و کل این دفتر، روایتگر یک جریان بی وقفه از حیات و بلوغ است. و اما ما…
ما در آپارتمان ها زندگی می کنیم، در آپارتمان ها کار میکنیم، وقتی که از آپارتمان مان بیرون می آییم، روبروی مان یک آپارتمان دیگر است، سمت چپ و راست مان نیز آپارتمانهای دیگر. ما در آغوش آپارتمان ها گرفتار شده ایم، اصلا می توانیم بگوییم که ما در محاصره آپارتمان ها هستیم. و آپارتمان این "رویش هندسی سیمان ‚ آهن ‚ سنگ" اساساً موجودیست مرده. ما با مرده ها محاصره شده ایم، ما با مرده ها زندگی میکنیم و...خب چرا فکر کرده ایم که می توانیم در این محاصرۀ نفس گیر، جریانِ حیات را حفظ کنیم؟ افسردگی و اضطراب، کمترین اتفاقی است که می تواند بیفتد! چنان که افتاده است.
زیستن مدرن ما را از مامِ طبیعت دور کرده است، و این یعنی ما از خویشتنِ خویشمان جدا افتاده ایم.
و حالا سخت دلتنگیم:
سخت دلتنگم دلتنگم دلتنگ از شهر / بار کن تا بگریزیم به فرسنگ از شهر (علی معلم).
هیچ راهی نداریم جز اینکه رابطه مان با طبیعت را ترمیم کنیم. ولو به اندازه نگه داشتن یک گلدان کوچک در گوشه خانه، به اندازه چند دقیقه نگریستن به یک رودخانه، به کوه یا به درخت.

#پست_مکتوب


https://t.me/jarayanphilosophy