بامداددر ۱۹ ژون ۲۰۲۲، در واپسین روز ما در جایی، با آوای یوزپلنگ از خواب بیدار شدیم میخواستیم رانندگی کنیم.
ما هرگز دید خوبی نداشتیم،
پس از ۲۰ دَمَک گفتیم به چشمه آب برویم که در آن دو شغال بسیار سرگرم کننده بودند.
وختی به راه و به سوی آب پولنتسوا پیچیدیم، بامداد زیبایی بود.
هر دوی ما پلنگی به نام اولبلی را همزمان دیدیم. به آرامی سوار شدیم و او نشسته بود و به گلهای از آهوان نگاه میکرد که از چشمه بیرون میشدند؛
و کبوترهای بسیاری که برای نوشیدن آب میآیند و میروند.
داستان از جایی آغاز شد که دو شغال کبوترها را دنبال کردند.
کبوترها برای فرود آمدند و دو شغال به امید لذت بردن از ناشتا زودهنگام برای رهگیری و دنیا کردند آماده شدند.
چیزی که آنها نمیدانستند این بود که منوی خوراک یک شکارچی دیگر بسیار ناهمگون از خوراکی آنها بود.
یکی از شغالها چند بار تلاش کرد.
با این که پلنگ در بوتهزار دراز کشیده بود.
در یک دَم درجا پلنگ کمین کرده به شغال یورش برد و آن را شکار کرد.
اولبلی گلوی شغال را گرفت و با شکارش بلند شد. من تند خودرو را روشن کردم و مانند دیوانهها برگشتم تا وارد راه شوم.
@FARZANDAN_PARSI