2022-09-01 13:24:19
#شاهنامه_شاهکارگرانسنگ_ادب_پارسی:
بخش: (۲۳۶)
داستان کاموس کشانی:
برگ (۱۵)
سر نامداران زبان برگشاد
ز پیکار لشکر بسی کرد یاد
برستم چنین گفت کای سرفراز
بترسم که این دولت دیریاز
همی برگراید بسوی نشیب
دلم شد ز کردار او پرنهیب
توی پروارنندهی تاج و تخت
فروغ از تو گیرد جهاندار بخت
دل چرخ در نوک شمشیر تست
سپهر و زمان و زمین زیر تست
تو کندی دل و مغز دیو سپید
زمانه بمهر تو دارد امید
زمین گرد رخش ترا چاکرست
زمان بر تو چون مهربان مادرست
ز تیغ تو خورشید بریان شود
ز گرز تو ناهید گریان شود
ز نیروی پیکان کلک تو شیر
بروز بلا گردد از جنگ سیر
تو تا برنهادی بمردی کلاه
نکرد ایچ دشمن بایران نگاه
کنون گیو و گودرز و تووس و سران
فراوان ازین مرز کنداوران
همه دل پر از خون و دیده پرآب
گریزان ز ترکان افراسیاب
فراوان ز گودرزیان کشته مرد
شده خاک بستر بدشت نبرد
هرانکس کزیشان بجان رستهاند
بکوه هماون همه خستهاند
همه سر نهاده سوی آسمان
سوی کردگار مکان و زمان
که ایدر بباید گو پیلتن
بنیروی یزدان و فرمان من
شب تیره کین نامه بر خواندم
بسی از جگر خون برافشاندم
نگفتم سه روز این سخن را بکس
مگر پیش دادار فریاد رس
کنون کار ز اندازه اندر گذشت
دلم زین سخن پر ز تیمار گشت
امید سپاه و سپهبد به تو ست
که روشن روان بادی و تن درست
سرت سبز باد و دلت شادمان
تن زال دور از بد بدگمان
ز من هرچ باید فزونی بخواه
ز اسپ و سلیح و ز گنج و سپاه
برو با دلی شاد و رایی درست
نشاید گرفت این چنین کار سست
بپاسخ چنین گفت رستم بشاه
که بی تو مبادا نگین و کلاه
که با فر و برزی و بارای و داد
ندارد چو تو شاه گردون بیاد
شنیدست خسرو که تا کیقباد
کلاه بزرگی بسر بر نهاد
بایران بکین من کمر بستهام
برام یک روز ننشستهام
بیابان و تاریکی و دیو و شیر
چه جادو چه از اژدهای دلیر
همان رزم توران و مازندران
شب تیره و گرزهای گران
هم از تشنگی هم ز راه دراز
گزیدن در رنج بر جای ناز
چنین درد و سختی بسی دیدهام
که روزی ز شادی نپرسیدهام
تو شاه نو آیین و من چون رهی
میان بستهام چون تو فرمان دهی
شوم با سپاهی کمر بر میان
بگردانم این بد ز ایرانیان
ازان کشتگان شاه بیدرد باد
رخ بدسگالان او زرد باد
ز گودرزیان خود جگر خستهام
کمر بر میان سوگ را بستهام
چو بشنید کیخسرو آواز اوی
برخ برنهاد از دو دیده دو جوی
بدو گفت بیتو نخواهم زمان
نه اورنگ و تاج و نه گرز و کمان
فلک زیر خم کمند تو باد
سر تاجداران به بند تو باد
ز دینار و گنج و ز تاج و گهر
کلاه و کمان و کمند و کمر
بیاورد گنجور خسرو کلید
سر بدرههای درم بردید
همه شاه ایران به رستم سپرد
چنین گفت کای نامدار گرد
جهان گنج و گنجور شمشیر تست
سر سروران جهان زیر تست
تو با گرزداران زاولستان
دلیران و شیران کابلستان
همی رو به کردار باد دمان
مجوی و مفرمای جستن زمان
ز گردان شمشیر زن سی هزار
ز لشکر گزین از در کارزار
فریبرز کاووس را ده سپاه
که او پیش رو باشد و کینه خواه.
بازنویسی و ویرایش به پارسی:
به :
#سیــاه_منـصـور.
@FARZANDAN_PARSI.
142 viewsسیاه منصور, 10:24