#شاهنامه_شاهکارگرانسنگ_ادب_پارسی: بخش: (۲۳۶) داستان کاموس کشانی: برگ (۱۵) سر نامداران زبان برگشاد ز پیکار لشکر بسی کرد یاد برستم چنین گفت کای سرفراز بترسم که این دولت دیریاز همی برگراید بسوی نشیب دلم شد ز کردار او پرنهیب توی پروارنندهی تاج و تخت فروغ از تو گیرد جهاندار بخت دل چرخ در نوک شمشیر تست سپهر و زمان و زمین زیر تست تو کندی دل و مغز دیو سپید زمانه بمهر تو دارد امید زمین گرد رخش ترا چاکرست زمان بر تو چون مهربان مادرست ز تیغ تو خورشید بریان شود ز گرز تو ناهید گریان شود ز نیروی پیکان کلک تو شیر بروز بلا گردد از جنگ سیر تو تا برنهادی بمردی کلاه نکرد ایچ دشمن بایران نگاه کنون گیو و گودرز و تووس و سران فراوان ازین مرز کنداوران همه دل پر از خون و دیده پرآب گریزان ز ترکان افراسیاب فراوان ز گودرزیان کشته مرد شده خاک بستر بدشت نبرد هرانکس کزیشان بجان رستهاند بکوه هماون همه خستهاند همه سر نهاده سوی آسمان سوی کردگار مکان و زمان که ایدر بباید گو پیلتن بنیروی یزدان و فرمان من شب تیره کین نامه بر خواندم بسی از جگر خون برافشاندم نگفتم سه روز این سخن را بکس مگر پیش دادار فریاد رس کنون کار ز اندازه اندر گذشت دلم زین سخن پر ز تیمار گشت امید سپاه و سپهبد به تو ست که روشن روان بادی و تن درست سرت سبز باد و دلت شادمان تن زال دور از بد بدگمان ز من هرچ باید فزونی بخواه ز اسپ و سلیح و ز گنج و سپاه برو با دلی شاد و رایی درست نشاید گرفت این چنین کار سست بپاسخ چنین گفت رستم بشاه که بی تو مبادا نگین و کلاه که با فر و برزی و بارای و داد ندارد چو تو شاه گردون بیاد شنیدست خسرو که تا کیقباد کلاه بزرگی بسر بر نهاد بایران بکین من کمر بستهام برام یک روز ننشستهام بیابان و تاریکی و دیو و شیر چه جادو چه از اژدهای دلیر همان رزم توران و مازندران شب تیره و گرزهای گران هم از تشنگی هم ز راه دراز گزیدن در رنج بر جای ناز چنین درد و سختی بسی دیدهام که روزی ز شادی نپرسیدهام تو شاه نو آیین و من چون رهی میان بستهام چون تو فرمان دهی شوم با سپاهی کمر بر میان بگردانم این بد ز ایرانیان ازان کشتگان شاه بیدرد باد رخ بدسگالان او زرد باد ز گودرزیان خود جگر خستهام کمر بر میان سوگ را بستهام چو بشنید کیخسرو آواز اوی برخ برنهاد از دو دیده دو جوی بدو گفت بیتو نخواهم زمان نه اورنگ و تاج و نه گرز و کمان فلک زیر خم کمند تو باد سر تاجداران به بند تو باد ز دینار و گنج و ز تاج و گهر کلاه و کمان و کمند و کمر بیاورد گنجور خسرو کلید سر بدرههای درم بردید همه شاه ایران به رستم سپرد چنین گفت کای نامدار گرد جهان گنج و گنجور شمشیر تست سر سروران جهان زیر تست تو با گرزداران زاولستان دلیران و شیران کابلستان همی رو به کردار باد دمان مجوی و مفرمای جستن زمان ز گردان شمشیر زن سی هزار ز لشکر گزین از در کارزار فریبرز کاووس را ده سپاه که او پیش رو باشد و کینه خواه. بازنویسی و ویرایش به پارسی: به : #سیــاه_منـصـور. @FARZANDAN_PARSI. 142 viewsسیاه منصور, 10:24