در رستوران موسیقی تمام شد . صدای مردی از بلند گو بیرون زد ، ول | یادداشتهای یک روانپزشک
در رستوران موسیقی تمام شد . صدای مردی از بلند گو بیرون زد ، ولی مستخدمه آنرا خاموش نکرد زیرا نفهمیده بود که موسیقی تمام شده است . با انگشتهای کنجکار خود آماسی پشت گوشش کشف کرد . کوشید تا بدون جلب نظر راننده آنرا در آئینهی پیشخوان ببیند. وانمود میکرد که میخواهد فتيلههای درهم زلفش را مرتب کند. (خوشههای خشم، ستاین بک، مسکوب) پ.ن: من الان کشف کردم که نویسندهشدن و تراپیستشدن یک فرمول ساده داره: نسبت به بیاهمیتترین جزییات کنجکاو باشی و سادهترین جزییات بیاهمیت را جدی بگیری. @hafezbajoghli