چون ظهر نزدیک میشد، آفتاب کم کم سایهی کامیون را میبلعيد. ( | یادداشتهای یک روانپزشک
چون ظهر نزدیک میشد، آفتاب کم کم سایهی کامیون را میبلعيد. (خوشههای خشم، ستاین بک، مسکوب) پ.ن: دارم فکر میکنم اگه نویسنده میگفت "آفتاب سایهی درختان را میبلعید" خیلی کلیشهای و بیمزه میشد. بلعیدن سایهی کامیون یک خوف و رجای خاص عارفانهای در اندرونش نهان داره انگار @hafezbajoghli