2022-08-06 16:51:33
شیعه و اتمام داستانش؟
(بخش دوم و پایانی)
یاسر عرب
حالا شیعه بعد هزار سال از درخت داستان هایش میوه چیده و خود صاحب «دولت و قدرت» شده است، سقف خانه حرمش طلای ناب است، چشم چپ کسی به محرم و صفرش داشته باشد ،چشم اش را از حدقه درمی آورد. امروز شیعه اربعیناش را با هزاران میلیارد برگزار میکند. جمعیت گرد می آورد. پشت بازو به جهان نشان میدهد. حکومت او در یک قدمی بمب اتم ایستاده. شیعه در بلندای اقتدار سخت و گرم ایستاده، تا دلت بخواهد موشک، تا بن دندان اسلحه، تا چشم کار کند زندان، زیر زمین پادگان، روی زمین هرآنچه تصور کنی از خدم و حشم و جاه و مال و مکنت و دولت... زیر پای مسئولینش حصیر سرد افتاده، در دست همپیمانانش سیب گلاب می رقصد.. اما به تدریج یک چیز را از دست داده است... او دیگر کمتر قصه ای برای تعریف کردن دارد...
مداحان بزرگ او که چکهای چند ده میلیونی برای یک شب میگیرند، خود، باوری به قصه هایی که میخوانند ندارند. وعاظش نَفَس در سینه مستمع حبس نمیکنند. بیگ استیج های مداحی او هر چند سر و صدای زیادی تولید میکند اما از تاثیر ظاهرا خبری نیست! (آری قدرت قصه در تمام این قرن ها در زمزمه کردن آن بود. چرا که هیچکس قصه را نعره نمی زند!)
آن وقتها که قصه باور پذیر بود از شدت سادگی و بی آلایشی اش بود و تاثیر را موثر اصلی که ذات خداوند است میگذاشت. قصه ها از دل بر می آمد پس لزوما بر دل می نشست. هدف از قصه گویی ذات روایت بود بی هیچ چشم داشتی. داستانی از بلندای حقیقت و خون که یک سال سینه ذاکر را میسوزاند تا بالاخره نوبه بیاناش در محرم فرا رسد... تنها در یک چشمه هشت سال دفاع مقدس ما با «داستان کربلا» اداره شد. آنطرف دشمن بعثی هرچند آمده بود تا «تهران» (پایتخت ملی) ما را تصرف کند، اینطرف اما ما میجنگیدیم تا «کربلا» (و نه بغداد) را آزاد کنیم! زیرا کربلا «پایتخت هویتی» ما بود که داستان شیعه برایمان ساخته بود.
باری آنوقت ها هدف انداختن «بلندترین» سفره، برپایی «بزرگترین» همایش، شناساندن «اگزوزی ترین» صدا، معرفی«امروزی ترین» مداح، و فروختن فلان شعر آیینی در مقابل فلان مقام پتروشیمی نبود. کار قصه ی شیعه اعتراض به ظلم بود و ظلم، خوب و بد نداشت. ظلم، ظلم خودی و غیر خودی نداشت.. قصه ای کز دل بر آید لاجرم بر دل نشیند. حسین قرنهای گذشتهی او «محروم-مظلوم» بود و حسین به ثمر نشستهی امروز او که توسط رسانه های رسمی حکومتش برساخت میشود نشانی از محروم بودن ندارد. مظلوم هم که .. بماند!
این است که حالا هر چه تعداد آمپلی فایرها را بیشتر، و دندهی خودی ها را چرب تر، و سوز گداز و هق هق مداح را بیشتر میکند، هر چه از نهاد و سازمان سر خط میکند و از بودجه ملی میزند و صرف رنگ و لعاب سفره میکند و مستند میسازد و گزارش میگیرد و خبر میرود و تلاش میکند گویا فقط خودش را و مخاطب خودش را خسته میکند. (خستگانی که در به در دنبال یک هیئت ساده پشت کوچهای کاهگلی میگردند که تا آخرین نشانی های آن قصه را از زبان مداحی غیر سلبریتی بشنوند و گرما بگیرند!)
میدانی چرا؟
چون قصه حسین از سینهی اهلش شنیدنی است. خدا رحمت کند قدیمی ها را... به روایتگر صادق و کهنه کار می گفتند؛ «سینه سوخته!»
خلاصه ظاهرا رسم دنیا همین است که؛
«جام می و خون دل هر یک به کسی دادند. در دایرهی قسمت اوضاع چنین باشد.»
در این عالم «باغ فدک» و «قصه ی باغ فدک» باهم جمع نمی شود! (حداقل به دست ما کوچکانِ زیادهگو) همچنان که خدا با خرما جمع نمیشود... (همچنان که گندم ری با کربلا جمع نشد.)
وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ
حال که قرعهی فال به نام شما جوانان مؤمن انقلابی افتاده، کدام سمت ایستاده اید؟
خون دل؟ یا جام می؟ قصه بدون منصب؟ یا منصب بدون قصه؟
لازم به پاسخ نیست...
رنگ رخساره خبر میدهد از سّر درون!
پایان.
@yaser_arab57
785 views13:51