نشسته بودیم ۲تا دختر همسایه داشتیم که تفریبان هم سن من بودند آ | imˈpirēə l Kaka
نشسته بودیم ۲تا دختر همسایه داشتیم که تفریبان هم سن من بودند آنها خیلی خوشبخت بودند چون پدرش خوب بود مادرش مهربان بود وضع مالیش عالی بود بهترین لباس میپوشیدند ای بار ای لباس خریده بود خیلی قشنگ بود من بهش گفتم هروقت این لباس نخواستی میدی به من اونم قبول کرد…