Get Mystery Box with random crypto!

#پارت114 توی خوشی اولین بوسه که هنوز هم پوست پیشونی ام رو می | 👑ملكه زيبايى👑

#پارت114


توی خوشی اولین بوسه که هنوز هم پوست پیشونی ام رو می سوزوند بودم که تقه ای به در خورد
و بعد هم صدای پر شیطنت فاطمه که گفت:داداش می تونم بیام تو.
امیر که گونه هاش رنگ گرفته بودن و با خنده ای پر شرم نگاهم کرده بود.چقدر این مرد رو من
کم می شناختم.
-بیا تو فاطمه جان.
خودش بلند شد.فاطمه که وارد شد من هم بلند شدم.فاطمه لبخندی به رومون زد و رو به امیر
گفت:امیر جان برو مردونه که وقتت تموم شد.
امیر هم لبخندی شرمگین زده و گفت:پس تو جلوتر راه بیفت به خانمها خبر بده که من برم
مردونه.
بعد نگاهی سمت من انداخت و همونطور که مخاطبش فاطمه بود گفت:مواظب گل بهشتی منم
باش.
فاطمه خم شد و گونه ام رو بوسید و گفت:باشه برو که الان صدای رضا درمیاد .منتظرته.
امیر خندید و گفت:چقدر این پسر حسوده
بعد لبش رو گزید و گفت:برم به خودش هم بگم که غیبت نشه و حلالم کنه.
امیر که رفت فاطمه هم برگشت و دستم رو گرفت و گفت:بریم بیرون عزیزم.
قرار بود طبقه بالایی خونه حاج محمد زندگی کنیم.مامان هم به کمک فاطمه جهیزیه ام رو چیده
بودند.
سفره های شام که روی زمین پهن شد همه زنها از تکاپو خسته شدند و دور سفره نشستن.من
هم تازه تونستم به این فکر کنم پس مینا کو؟
اما هنوز بیشتر از این به فکرم بال و پر نداده بودم که صداش از پشت سرم اومد
-عروس خانم رفیقت رو تحویل نگیری یه وقت؟
خندیدم و برگشتم طرفش.دستش رو گرفتم و کنار خودم نشوندمش که گفت:این آقا دوماد رو
درست زیارت نکردیم .چشمکی زد و ادامه داد:تو اتاق چه خبر بود؟