#پارت263 هنوز چند قدم بیشتر حرکت نکرده بودم که زیر دلم تیر | 👑ملكه زيبايى👑
#پارت263
هنوز چند قدم بیشتر حرکت نکرده بودم که زیر دلم تیر کشید. خم شدم و ناخودآگاه جیغ کشیدم. محسن نگران خم شد و گفن: چ ت شد؟ با درد گفتم: محسن بچه ام! مستاصل گفت: بچه ات چی؟ دوباره درد شدیدی تو کمرم پیچیدکه باعث شد کف زمین بشینم و صدای جیغم بلندتر شه و صدای قدمهایی که به تندی نزدیکمون میشدند متوقف شن. -محسن چی شده؟ محسن دست زیر بغلم انداخت و رو به امیررضا گفت: نمیدونم، درد داره! با خودم گفتم مگه نرفته بود؟ دستی به صورت عرق کرده ام کشیدم و سعی کردم به کمک محسن بلند شم که انگار کسی محکم به کمرم کوبید از درد ناله کردم وداد زدم: ولم کن، نمیتونم! امیررضا و محسن روبروم زانو زدن.محسن ملتمس گفت: بلند شو آبجی ، بلند شو تا برسونمت بیمارستان. دستم روی شکمم مشت شد و نالیدم: دارم میمیرم، نمیتونم! نفهمیدم چی شد که امیررضا دست زیر بغلم انداخت و به محسن گفت: کمک کن بلندش کنیم ، زود باش. با کمک محسن و امیررضا به کنار ماشین رسیدم. کمکم کردند و من رو روی صندلی عقب گذاشتن. امیررضا: زود حرکت کن ، منم میرم خونه دنبال عزیز و مادرت. ااااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااا ***