Get Mystery Box with random crypto!

هشت بهشت

لوگوی کانال تلگرام my8behesht — هشت بهشت ه
لوگوی کانال تلگرام my8behesht — هشت بهشت
آدرس کانال: @my8behesht
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 8.44K
توضیحات از کانال

🌻کانال رسمی گروه هشت بهشت🌻
https://t.me/My8Behesht
نشانی سایت: www.8beheshtgroup.com

Ratings & Reviews

1.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2022-08-27 09:36:30


هر حالی که داشته باشید میتونید از این تکنیک مربی یوگای خنده استفاده کنید و حالتون رو عوض کنید!

@My8behesht
605 views06:36
باز کردن / نظر دهید
2022-08-27 09:14:21

هرچی آدم در مراتب کاری بالاتر میره نامعلومی و عدم قطعیت در روزمره‌اش بیشتر میشه.

زمانی که آدم تازه شروع کرده مدیر خیلی شفاف شرح وظایف میده، انتظارات رو مشخص میکنه، خروجی و زمان تحویل معلومه و آدم میتونه خط‌کش بگذاره و با دقت خوبی عملکردش رو اندازه بگیره.

وقتی آدم وارد سطوح بالاتر میشه، اون سطحی که یا خودش مدیر تیمه یا ارشده و وردست مدیره، برای اولین بار با مساله عدم قطعیت مسیر مواجهه میشه. یعنی اونجا یهو توی روزمره کسی نمیاد بگه فلان کار رو بکن. برعکس وظیفه مدیر اینه که استراتژیهای کلی تیم و شرکت رو بفهمه و اون رو به صورت خروجی و انتظارات تحویل تیم بده. این پروسه میتونه برای کسی که اولین باره مدیر شده خیلی اضطراب آور باشه. قبلا انتظار داشته همه چیز رو بدونه و الان با دانسته‌های کمتری باید نه تنها برای کار خودش بلکه برای کار بقیه هم تصمیم بگیره.

هرچی آدمها توی رده‌های کاری بالاتر برن با داده‌ها و دانش کمتر باید تصمیمات سریعتر و با تبعات بالاتر بگیرند. عدم قطعیت دائم بیشتر میشه.

تجربه کاری باعث میشه کم‌کم قابلیت جذب این عدم قطعیت بالا بره. کسانی که مدیران با تجربه و قابلی هستند نه تنها تیم رو خوب هدایت میکنند بلکه از تیم در مقابل تلاطم و عدم قطعیت بالای سرشون حفاظت میکنند. چون خودشون عمیق هستند و ظرفیت جذب بالایی دارند هر تکونی در انتظارات و حرف و حدیثهای بالای سرشون رو به زیر دستاشون منتقل نمی‌کنند.

و به نظر من تجربه در والدگری هم همینطوره. والدی که تجربه بیشتری داره کم‌کم والدگری رو مدیریت میکنه. انتظاراتش رو از بچه شفافتر ابراز میکنه، در هدایت بچه موثرتر عمل میکنه و انتظارات بیجای جامعه رو کمتر به بچه منتقل میکنه....نه از این جهت که توی خودش بریزه و اذیت بشه. نه. از این جهت که یک مدیر خوب میدونه تنها چیز ثابت در جهان اصل تغییر و تحوله دائمه و قرار نیست هر انتظار و تغییر در شرایط رو خیلی جدی بگیریم.

به نظر من یک مقدار با اقتدار شل کردن از ویژیگی‌های یک مدیر خوبه.

پانته آ وزیری

@pv44Telegram
@My8behesht
613 views06:14
باز کردن / نظر دهید
2022-08-27 09:09:54


دستهای این مرد معلولیت داره، اما مانع نشده که علاقه اش به موسیقی رو رها کنه.
ببینید چطور با زبانش مینوازه.

@My8behesht
677 views06:09
باز کردن / نظر دهید
2022-08-25 12:09:39

انواع مختلف تنبلی و درمان آنها

بیشتر ماها می‌دانیم که کار درست کدام است و با چه روندی می‌توانیم به موفقیت کامل یا نسبی برسیم و یا دست‌کم وضعیت را برای خودمان بهتر کنیم، راه هم کمابیش مشخص است.
مثلا بیشتر ما می‌دانیم که باید غذای سالم بخوریم و بیشتر ورزش کنیم و کمتر وقت‌مان را تلف کنیم و بیشتر مطالعه کنیم و می‌دانیم این مسیر اگر مستمر دنبال شود به نتیجه خواهد رسید. اما چیزی که ما اسمش را تنبلی می‌گذاریم، بیشتر اوقات باعث می‌شود که نتوانیم برنامه‌ خوب خودمان را ادامه بدهیم.

واقعا چرا تنبلی می‌کنیم و آیا می‌توانیم راهکاری برای گریز از تنبلی داشته باشیم؟!
جالب است که بیشتر تنبلی‌های ما از این ۷ نوع هستند:

گیج هستیم و نمی‌دانیم چه کنیم

برخی از تنبلی‌های ما در واقع آشفتگی هستند و ما اصلا نمی‌دانیم که از کجا باید شروع کنیم. اتفاقا آدم‌های کمال‌گرا خیلی اسیر این نوع آشفتگی می‌شوند و اصلا کارها را شروع نمی‌کنند و دستِ آخر اسمش را می‌گذارند: تنبلی!
برای درمان، از تجارب قبلی درس بگیرید و به خودتان بقبولانید که موفقیت‌های کوچک و تدریجی بهتر از آشفتگی‌های دائمی هستند.

یک ترس بیمارگونه بد: نمی‌توانم!

این صدای درونی را بسیاری از ماها داریم:
«من بیشتر از ده سال طول کشید که در زبان انگلیسی به حد درک مطلب مناسب برسم. چطور می‌خواهم زبان دشوار آلمانی یاد بگیرم؟!»
راه درمان این تنبلی این است که از آدم‌های موفق بپرسید که چطور شروع کرده‌اند. در کمال تعجب خواهید فهمید که شروع بسیاری از آنها، بسیار افتان و خیزان بوده است.

یک دیدگاه ثابت منفی: می‌ترسم نتوانم و مسخره خاص و عام شوم!

این نوع از «تنبلی» گریبان کسانی را می‌گیرد که نظر مردم خیلی برایشان مهم است و مدام با خودشان می‌گویند که مثلا: «اگر نتوانم در مسابقه برنده شوم، همه می‌گویند که فلانی شب و روز تمرین می‌کرد و نتوانست. پس بهتر است که خودم را درگیر این روند نافرجام نکنم.»
راهش این است که به خودتان بگویید من برای خودم و شادی زندگی‌ام کار می‌کنم. مسلما اشتباه و شکست، جزئی از مسیر است و حرف دیگران برایم مهم نیست.

سندرم خستگی مزمن!

بعضی‌ها هم یک صدای درونی دارند که مدام به آنها ندا می‌دهد: «ببین! تو امروز خیلی خسته‌ای. از شش صبح بیدار بودی و اداره رفتی. جداً می‌خواهی امشب شش کیلومتر بدوی؟! پلانک، دراز و نشست؟ بی‌خیال! تو لایق استراحت هستی. تو خسته‌ای!»
راه گریز از این نوع تنبلی این است که به خودتان بگویید که امروز می‌خواهم به خودم ظلم کنم و خودم را خسته‌تر کنم. بعد که مثلا ورزش می‌کنید و به آن «حال» خوبِ بعد ورزش می‌رسید، این خاطره‌ خوبی در پس‌زمینه مغزتان می‌شود.

بی‌تفاوتی! آخه چی بشه!

مثلا این کتاب را بخوانم، بیشتر بدانم که بیشتر افسرده بشوم؟ فرض کن ۱۰ کیلو وزن کم کنم؛ به جایی می‌رسم؟
اینجا برای گریز از بی‌تفاوتی باید برای خود انگیزه‌ بسازید. مثلا در مورد کتابی که می‌دانید جالب است، رشته‌توییت بنویسید یا نظرتان را در چند استوری بنویسید.

پشیمانی! دیگر برای من دیر شده

«بله! این مسیر کسب و کار که الان یاد گرفته‌ام، خیلی خوبه. اما کاش این تجربه را ۲۰ سال پیش داشتم. الان دست زیاد شده. سر پیری که من نباید اینقدر بدوم!»
باز هم یک نوع تنبلی دیگر. به یاد بیاورید که ماهی را هر وقت از آب بگیرید تازه است و خیلی‌ها در میانسالی یا حتی پیری به موفقیت رسیده‌اند و علاوه بر این، دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.

هویت کاذب آدم تنبل، برچسب شما شده

در این نوع از تنبلی شما به زور برچسب تنبلی به خود زده‌اید و بعد هر چیز بی‌ربطی را تاییدکننده این هویت کاذب می‌کنید. مثلا اگر در پیاده‌روی از دیگران عقب بیفتید و این در واقع به خاطر مصدومیت زانوی اخیر باشد، به خودتان می‌گویید: ثابت شد واقعا تنبلم!
برای گریز از این سوگیری، سعی کنید که منطقی‌تر فکر کنید و به همه جوانب و علت‌های موفقیت یا شکست خود فکر کنید. سعی کنید که در مورد خودتان در ذهنتان منصفانه فکر کنید.

از کانال آموزه‌های سازمانی

@My8behesht
1.3K views09:09
باز کردن / نظر دهید
2022-08-25 12:02:16


پسرِ آبی لقبِ صالح، جوان اردنی، است که بدون دو دست و یک چشم و با اراده دیپلم خود را گرفت و اکنون دوست دارد حقوق بخواند و قاضی شود.

#بهشت_موفقیت

@TeacherasLLL
@My8behesht
1.1K views09:02
باز کردن / نظر دهید
2022-08-24 10:19:41


یک معلم آمریکایی 17 ساله که این فعالیت جالب رو در هفته اول سال تحصیلی با شاگردانش انجام میده.
اون از شاگردانش میپرسه که بهترین عضو بدن تو کدام عضوه و چرا؟
این معلم میگه : از این طریق می‌توانم منحصر‌به‌فرد بودن و خاص بودن و تنوع استعدادهای دانش‌آموزانم را ببینم و به آنها اعتماد و عزت نفس بدهم.

یکی از یادداشتهای جالب رو با هم بخونیم:
بهترین عضو بدن من، دستهای من هستند. همانطوری که میبینید، دستهای من خاص هستند. یکی از آنها خاص هستش و دیگری نه.
من با اونا میتونم کارهای فوق العاده ای انجام بدم.
اگر من این دستها رو نداشتم نمیتونستم دستها و موهای برادر نوزادم رو لمس کنم.
دلیل اینکه میگم دستانم بهترین عضو بدن من هستند همینه!

شکرگزاری این دانش آموز تحسین برانگیزه!

آدرس اینستاگرام این معلم:
@headoverheelsforteaching

@My8behesht
1.5K views07:19
باز کردن / نظر دهید
2022-08-24 09:13:03


هر چه گفتم از باور خودم گفتم و با صداقت خودم گفتم. هیچ چیزی رو به خودم نبستم. هیچ ادایی درنیاوردم. این تنها توفیق من است و تنها چیزی که میتوانم به خودم ببالم. باقی فرع قضیه است. یک مهارتهایی است که آدمها در طول زمان کسب می‌کنند.
مهارتها قابل کسب هاست آن چیزی که گوهر اصلی است اون قیمت داره.
خوشا به حال کسانی که بتوانند این گوهر را تاجایی که ممکن است حفظ کنند یا بیان کنند.
مهارت وقتی ارزش دارد که در بیان یک چیز با ارزش باشد وگرنه یک چیز پرت و پلایی خواهد بود.

صحبتهای دلنشین استاد هوشنگ ابتهاج در شب بزرگداشتشان در مجله بخارا

@My8behesht
1.4K viewsedited  06:13
باز کردن / نظر دهید
2022-08-23 09:09:53


در فرهنگ ژاپن اصطلاح درخشانی هست به نام وابی-سابی. یعنی آن زیبایی که از نقص آمده. مثل پرتوی که از شکاف دیوار به درون می‌آید. در فرهنگ ما هم انار ترک‌خورده زیباتر است، و همین‌طور کوزه‌ی نیم‌شکسته. فرش کهنه، بهای بیشتر دارد. شیارها و ترک‌های آشفته‌ی چوب قشنگ‌تر هستند. زخم دارکوب و لانه‌ی سار در شکافی، تنه‌ی درخت را زنده‌تر می‌کنند. چال گونه هم نقصی عضلانی، اما زیباست. پوست آدم‌ هم رفته‌رفته چروک برمی‌دارد و هر چروک، هر افتادگی و موی سفید، داستان آدم است. طاق‌ِ قدیمی اگر زیباست، بخاطر کاشی‌های شکسته و مفقودش است و هنرش، قرن‌ها آسیب و ایستادن است. گفتن ندارد، اما دل شکسته هم زیباتر است و او هم گفته بود که نزد قلب‌های شکسته است.

کمال‌طلبی آدم را مریض می‌کند، عقب نگه می‌دارد و ترسو می‌کند. مگر چی کامل است؟ و به قول آن دوست، جونور کامل کیه؟ هیچ‌چیز پاینده نیست و تا ابد با ما نیست و هیچ‌کس مانا نیست. بی‌هیچ یکنواختی، تقارن و صیقل. وابی‌سابی علیه‌ کمال‌خواهی است. نقص، فردیت می‌بخشد. این وجهِ گمشده‌ی زندگی ماست.

معین دهاز

@moein_dehaz
@My8behesht
1.7K views06:09
باز کردن / نظر دهید
2022-08-23 08:59:09


چطور یک خاطره بد را تبدیل به یک خاطره به یادماندنی کنیم؟

این کودک گم شده. مرد مهربان او را قلمدوش می‌کند و از گروه موسیقی و مردم می‌خواهد که پدرش را با اواز صدا کنند.

#بهشت_مهربانی

@My8behesht
1.9K views05:59
باز کردن / نظر دهید
2022-08-22 09:33:34

مولانا در جهان پُربلا

مولانا جهان را «جهان پُر بلا» می‌دید. اما «عشق»، همین جهان پُربلا را برای او «بهشت» کرده بود:
از تو جهان پربُلا همچو بهشت شد مرا
تا چه شود ز لطف تو صورت آن جهان من

این بیت به آزمون این‌جهانی ناظر است. احاله به فردا نمی‌کند. می‌گوید عشق، همین جهان پُربلا را به چشم من بهشت کرده است، امیدوارم که لطف خدا به آن جهان نیز کیفیتی بهشتی ببخشد. جای دیگری می‌گوید:
راهی پر از بلاست ولی عشقْ پیشواست
تعلیم‌مان دهد که در او بر چه سان رویم

راه زندگی پر از بلاست، اما اگر عشق، پیشوا باشد، طرز رفتن درست را نشانمان می‌دهد.

عشق برای مولانا چیزی در کنار چیزهای دیگر نبود. همه چیز بود. می‌گفت جز «عشقِ مجرّد» که خالص است و بی‌چشمداشت است و بی‌دریغ است، دست در هر کاری زدم به ندامت و پشیمانی انجامید:
به جز از عشقِ مُجرَّد، به هر آن نقش که رفتم
بِنَاَرْزید خوشی‌هاشْ به تلخیِّ ندامت

برای او جز صلای عشق، هر صلای دیگری عاری از حقیقت بود. آواز دهل بود. باد هوا بود. بنابراین تنها که به صید کردن می‌ارزد عشق است:
به غیر عشقْ آواز دهل بود
هر آوازی که در عالم شنیدم
-
آن که اَرْزَد صید را عشق است و بَسْ
لیک او کِی گُنجد اَنْدَر دامِ کس؟

برای مولانا، عشق کافی بود:
عشق بُرید کیسه‌ام، گفتم: هی! چه می‌کنی؟
گفت: تو را نه بس بود، نعمتِ بی‌کران من؟!

باور داشت که در فرصت ارجمند زندگی، جز عشق ورزیدن کار دیگری ندارد:

بجوشید، بجوشید، که ما بحرِ شِعاریم
به جز عشق، به جز عشق، دگر کار نداریم
درین خاک، درین خاک، درین مزرعهٔ پاک
به جز مهر، به جز عشق، دگر تُخم نکاریم
-
منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارم
که بر آن کس که نه عاشق، بجز انکار ندارم!
-
گویند رفیقانم: از عشق نپرهیزی؟
از عشق بپرهیزم؟ پس با چه درآویزم؟

باور داشت که از عشق آفریده شده است و اصل و نسب او به عشق می‌رسد:
مرا حق از میِ عشق آفريده است
همان عشقم اگر مرگم بسايد
-
برادرم، پدرم، اصل و فصل من عشق است
که خویشِ عشق بمانَد نه خویشیِ سببی
-
زاده است مرا مادرِ عشق از اوَل
صد رحمت و آفرین بر آن مادر باد

باور داشت که عشق او را از مرگ می‌رهاند و دولت پاینده می‌بخشد:
استیزه مکن مملکت عشق طلب کن
کاین مملکتت از مَلک‌ُالموتْ رهانَد

عاشقان تو را مُسلّم شد
بر همه مرگ‌ها بخندیدن
_
گریه بُدَم خنده شدم مرده بُدَم زنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

باور داشت که عشق، جان و حیات هر چیز است:

نه که هر چه در جهان است نه که عشقْ جانِ آن است؟
جُزِ عشقْ هر چه بینی همه جاودان نَمانَد

باور داشت که عشق یک دسته کلید در زیر بغل دارد که درهای بسته وجود را به مدد آن می‌توان گشود. به مدد آن می‌توان فراتر رفت. فراتر از شش جهتِ مادّی:
یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
از بهر گشاییدن ابوابْ رسیده
-
عقل گوید: شش جهت حد است و بیرون راه نیست
عشق گوید: راه هست و رفته‌ام من بارها

باور داشت وقتی عشق باشد، دیگر چیزی برای ترسیدن وجود ندارد:
گفتم: ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم
گفت: آن چیز دگر نیست دگر، هیچ‌ مگو!
_
گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد
از برق این زمرّد هین دفع اژدها کن

باور داشت که عشق، بال و پر آدمی است و او را به آسمان می‌بَرَد:
ره آسمان درون است، پَرِ عشق را بجنبان
پَرِ عشق چون قوی شد غم نردبان نمانَد
-
جان به فِدایِ عاشقان، خوش هَوَسی‌ست عاشقی
عشقْ پَر است ای پسر، بادِ هواست مابَقی
-
عشق است بر آسمان پریدن
صد پرده به هر نفس دریدن
اول نفس از نفس گسستن
اول قدم از قدم بریدن
نادیده گرفتن این جهان را
مر دیده‌ی خویش را بدیدن
گفتم که دلا مبارکت باد
در حلقه‌ی عاشقان رسیدن

باور داشت که جز عشق، هیچ نیست. هر چه جز عشق، استعاره است و مجاز است:
در عشق باش مست که عشق است هر چه هست
بی کار و بار عشق برِ دوست بار نیست
عشق است و عاشق است که باقی است تا ابد
دل بر جز این منه که به جز مستعار نیست
_
جُمله بَهانه‌هاست که عشق است هر چه هست
خانه‌یْ خداست عشق و تو در خانه ساکنی

باور داشت که عشق، باران است و گیاه وجود ما را سبز می‌کند:
این عشقْ چو باران است ما برگ و گیا ای جان
باشد که دمی باران بر برگ و گیا کوبد

باور داشت آنکه از عشق حقیقی محروم است، حیات حقیقی ندارد:
آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست
نابوده به که بودن او غیر عار نیست

باور داشت که عشق، اصطرلاب آسمان است و ما را از اسرار خدا مطلع می‌کند:
علت عاشق ز علت‌ها جداست
عشق، اُصطُرلاب اسرار خداست

اگر اینهمه عشق نزد مولانا کانونی و مهم است، آن وقت مهم‌ترین پرسش‌ علاقه‌مندان به مولانا این خواهد بود: عشق در نگاه مولانا چه معنایی دارد؟ چه لوازمی دارد؟ چه بایسته‌هایی دارد؟ چه مختصاتی دارد؟ چگونه می‌توان به عشق رسید؟ چگونه می‌توان از عشقْ حیات یافت؟ چرا عشق، بر مرگ غلبه می‌کند؟ چرا عشق، کافی است؟ چرا عشق همه چیز است؟

صدیق قطبی
@sedigh_63
@My8behesht
1.7K views06:33
باز کردن / نظر دهید