Get Mystery Box with random crypto!

⁠ مطالعات فرهنگی در ایران و مسأله‌ی نئولیبرالیسم (پس از یک ده | Problematicaa

مطالعات فرهنگی در ایران و مسأله‌ی نئولیبرالیسم
(پس از یک دهه)

هادی آقاجانزاده

از متن:
ما در ایران، اندکی پیش از مرئی‌شدن بحران آزادسازی اقتصادی با مطالعات فرهنگی آشنا شدیم و آن را درون سنت نهادی-دانشگاهی جذب کردیم. در نیمه نخست دهه ۱۳۸۰ که مطالعات فرهنگی وارد مناسبات نهادی علوم اجتماعی ایران شد، هنوز مسائلی چون دانشگاه نئولیبرال یا آزادسازی اقتصادی همراه با غارت، به نحو فراگیری شناخته‌شده نبود. در نتیجه، جای‌گیری مطالعات فرهنگی درون نظم نهادی دانش و مجادله بر سر اعتبار حرفه‌ای و رشته‌ای با سایر اصحاب علوم اجتماعی، بخش متعارفی از شکل‌گیری مطالعات فرهنگی در ایران به حساب می‌آمد. باید اعتراف کنم که بسیاری از ما، آثار و تبعات این مجادله‌ی رشته‌ای و حرفه‌ای درون مناسبات نهادی را بیش از حد اولویت بخشیدیم و بحران اساسی‌ای را که مطالعات فرهنگی ایرانی با آن در حال رویارویی بود، نادیده گرفتیم. برای ما در آن مقطع که مقارنتی با لحظه‌ی هشتاد و هشت داشت، انحلال مطالعات فرهنگی دانشگاه علامه نشانه‌ای کلیدی بود. برای سالها، مناسک قربانی‌شدن به خوبی به اجرا درآمد. این انحلال گویی هم می‌توانست برای قربانیان اعتباری خریداری کند و هم سایر بحرانها و چالشها را در پشت خود پنهان کند. البته تردیدی نیست که این «شک الحادی» ما کوچک‌ترین همدلی‌ای با بانیان انحلال ندارد، اما سوال ما اینجا از جنس دیگری است. فرض کنید انحلالی در کار نبود و مطالعات فرهنگی در دانشگاه علامه تداوم می‌یافت. چه اتفاقی قابل انتظار بود؟ بحرانی که در سطح اقتصاد سیاسی و شکلبندی‌های جدید سرمایه‌ای، زندگی روزمره مردم را متاثر از خود ساخته بود، چگونه می‌توانست به قلب «پروژه مطالعات فرهنگی» در ایران تبدیل شود، بدون آنکه نسبت فعالان مطالعات فرهنگی با میدان دانشی که خود هر روز بیش از پیش در همین شکلبندی جدید اقتصاد سیاسی و آثار اجتماعی و فرهنگی آن غرق می‌شد مشخص شود؟

درست در همین زمان، حمله‌ی بی‌امانی که از سمت یوسف اباذری و شاگردان نسل سوم او با کلیدواژه‌ی «نقد اقتصاد سیاسی نئولیبرال» به سمت مطالعات فرهنگی آمد، همچون ضربه‌ی محکمی به گیجگاه فعالان این حوزه بود. آنها که گویی ناگهان با بحرانی روبرو شده بودند که قادر به پاسخگویی به آن در درون نظم رشته‌ای و نهادی نبودند، در موضعی انفعالی‌تر خزیدند و حق را به منتقدان دادند. ولی حق تنها «تا اندازه‌ای» با منتقدان بود؛ اما پاسخ نابایسته و نابهنگامی از طرف مطالعات فرهنگی ایران داده شد و عملاً گفت‌وگوی جدی‌ای درنگرفت. پاسخ نابایست و نابهنگامی که دادند چه بود؟ اینکه به‌سادگی پذیرفتند خلاءیی بنیادین در پروژه‌ی مطالعات فرهنگی وجود دارد و مطالعات فرهنگی و از جمله فیگورهایی چون استوارت هال و… به اقتصاد سیاسی توجهی نداشته‌اند. ما در آن زمان، بیشتر پروژه مطالعات فرهنگی‌ای را که تا اوایل دهه ۱۹۹۰ پیش آمده بود می‌شناختیم. برای ما استوارت هال با خطابه‌ی «مطالعات فرهنگی و میراث‌های نظری آن» که گویی حکم «خطابه‌ی وداع» را داشت شناخته می‌شد و گویی پس از آن، او دیگر پیرمرد بازنشسته‌ای بود که توش و توان و حوصله پابه‌پای زمانه پیش آمدن را نداشت. در نتیجه ما نه از گروهی که حول مجله‌ی رادیکال soundings گرد آمده بودند خبر داشتیم و نه از مانیفست کیلبرن که نوعی مواجهه‌ی نظری/روشی با بحران عصر جدید – بحران نئولیبرال- بود. در نتیجه، با اتخاذ موضعی تدافعی و محتاطانه، نقد را معطوف خلاءیی بنیادی در برنامه مطالعات فرهنگی کردیم؛ و امکانی طلایی برای هم‌سخنی انتقادی با برنامه‌ی پژوهشی نقد نئولیبرالیسم که توسط اباذری و شاگردانش در میدان علوم اجتماعی طرح شده بود را از دست دادیم.

آدرس خواندن متن کامل:
http://problematicaa.com/cultural-studies/
برچسب‌ها:
اقتصاد سیاسی,مطالعات فرهنگی,نئولیبرالیسم,نقد اقتصاد سیاسی,هادی آقاجانزاده,هژمونی,یوسف اباذری

پروبلماتیکا/Problematica
@problematica