تجربهی پدیدارشناختی؛ تجربه نزد باتای میشل فوکو/ ترجمه و م | Problematicaa
تجربهی پدیدارشناختی؛ تجربه نزد باتای
میشل فوکو/ ترجمه و موخره: سمیرا رشیدپور
از متن: مفهوم تجربه نزد باتای صرفن ادامهدهندهی خواستهی بلانشو است – یعنی این خواسته که تجربه خودش اتوریته باشد، و از همین رو معنا را، یعنی جهتگیری حرکتِ فلسفی را، واژگون سازد و ستارههایش و آسمانشان را برحسبِ ابتکارعملِ مطلقِ گامِ خویش [مجددا] به حرکت درآورد. اینکه بگوییم تجربهی باتای آزادیاش را بازخواهد یافت کافی نیست: شاید باید گفت که تجربهی باتای لبهی تیز آزادیاش را وارونه کردهاست، این تجربه نه تنها دیگر اِعمال آزادانهی ضرورت را، یا شادکامی ناشی از اتوریتهی مطلوب را، رها میکند، بلکه حتا ژست اصلیِ اتوریته را نیز وامینهد؛ در حقیقت، تجربهی باتای خودش اتوریته میشود، اتوریتهی آفرینشگری که به واسطهی خود بر روی خویش قرار میگیرد، بر خودش تأمل میکند و با بسط دادنِ خودش اِعمال میشود: قسمی آزادی برآمده از تجربه که دیگر خط راستِ جداکننده یا تفکیککنندهای را ترسیم نمیکند، بلکه چوگان شاهی را بلند میکند، همان عصایی که مشخصکنندهی حد و مرز است، یعنی هم گِرد میآورد و هم حُکم میراند. این تجربه دیگر روحی نیست که از آشتی ناراضی باشد، آگاهیای نیست که وفادارانه به خویش گوش بسپارد، و دیگر سوژهای نیست که همواره به سمت اصیلترین ساحتِ خویش حرکت کند. این تجربه اما به واسطهی اتوریتهای که مبرهناش میسازد، و نیز به واسطهی صورت بخشیدن به چنین مدعایی، تمام اسطورهشناسیهای مبتنی بر خاستگاه، یعنی تمام اشباحِ بیگانگی، را از بین میبرد. این تجربه از همهی صورتهای آگاهیِ غافل از خویش گسسته است، تمام چهرههای آگاهیِ بردهوار را زدوده است، و دیری نمیپاید که تمام تلاشهای مبتنی بر احضار و نجات را به باد دهد؛ زیرا هیچ چیزِ از آنِ خود را از دست نداده، هیچ طرفی بر آن پیشی نگرفته و هیچ فلکی تقدیرِ میلادش را مقدر نکرده است: این تجربه در همان لحظهی ابتکارعملاش کل حاکمیتاش را با خود حمل میکند، و آن چیزی را که بنیان مینهد نه یک عمل، یک تمرین یا یک وظیفه، بلکه نوعی سلطنت است.