Get Mystery Box with random crypto!

⁠ خاطره‌یِ چپِ قرنِ بیستم انزو تراورسو/ ترجمه‌ی مبین رحیمی | Problematicaa

خاطره‌یِ چپِ قرنِ بیستم

انزو تراورسو/ ترجمه‌ی مبین رحیمی

از متن:
در آغاز دهه‌یِ ۱۹۹۰ هنگامی‌که پایان کمونیسم به مثابه‌ی شکستِ نهاییِ انقلاب‌ها شناخته شد، فیلسوفِ مارکسیستِ فرانسوی، دانیل بن‌سعید، یک ترازنامه‌ی دلسردکننده نوشت: «در طیِ یک سده مبارزه میانِ سوسیالیسم و بربریت، بربریت با فاصله‌ی زیادی جلوتر از سوسیالیسم است. ما به نسبتِ نیاکانمان که در آستانه‌ی قرن بیستم بودند، با امیدِ کمتری وارد قرن بیست‌یکم می‌شویم.» قابِ تاریخی وارونه شد. برای دهه‌ها کمونیسم، علی‌رغم مشخصه‌های بوروکراتیک و اقتدارگرایانه، از حمایت توده‌ای برخوردار بود؛ چرا که نمایانگرِ آینده بود و تمدن نوینی را وعده می‌داد. امروزه جنبش چپ برای دستیابی به حمایت توده‌ای، ناچاراً بایستی از هر گونه اشاره‌ای به کمونیسم اجتناب کند. سوسیالیسم، برای بیست‌وپنج سال تقریباً، در کارِ ماتم بوده‌است، و فرا گرفته‌ایم که بدون آینده زندگی کنیم: بدون اطمینان، با یک غایت متزلزل و گاهاً ناپیدا. واقع‌بین‌تر شده‌ایم، پراگماتیست‌تر از آنچه که بودیم، یا نیاکان ‌ما بودند. فرا گرفته‌ایم که یک یوتوپیای جدید -افقِ قابل مشاهده‌ای برای عصرِ جهانی- بایستی با عبور از پیوستارِ مبارزات مقاومت، و ریسیدنِ دوباره‌ی قابِ همبستگی‌ها، امیدها و اتحادها ساخته شود.
مطمئناً چنین یوتوپیایی، به معنای مشارکت در نبردی نیست که در آن پیشاپیش برنده باشیم. در مسیرِ تاریخ، هیچ ضمانتی برای این یوتوپیا وجود ندارد. همسو با لوسین گلدمن، بر این باور هستم: سوسیالیسم یک شرط‌بندیِ انسانی است؛ یک آینده‌ی احتمالی که در ظرفیت‌های انسانی حک شده‌است. و در عین حال می‌دانیم که سوسیالیسم هم می‌تواند شکلِ تازه‌ای از بربریت را به‌خود بگیرد. این شرط‌بندی، به واسطه‌یِ تجربه‌های قرن بیستم است که مملوء از مالیخولیا می‌شود. عنوانِ یکی از بهترین کتاب‌های دانیل بن‌سعید، «شرط‌بندیِ مالیخولیایی» است. با الهام از دانیل بن‌سعید، می‌توان این یوتوپیایِ انضمامی را «شرط‌بندیِ مالیخولیایی» نامید. همانگونه که کریستوفر هیل -پس از انقلاب قرن هفدهمِ انگلستان توصیف می‌کند- «تجربه‌ی شکست» قدمتی به اندازه‌ی خودِ جنبش‌های انقلابی دارد. تفکر و عمل همه‌ی انقلابیونِ مغلوب‌شده در تاریخ -سن ژوست، بلانکی، لوکزامبورگ، بنیامین، تروتسکی، گوارا- پیوسته تحت تاثیرِ حسِ تندِ شکست بوده است؛ به این معنا که رنج و فاجعه همیشه یک امکان باقی می‌مانند. فرهنگِ شکست، یک ریسمانِ قرمزِ واقعی است که تاریخ را در یک پیوستار، به مثابه‌ی تاریخِ ستم‌دیدگان، چفت‌وبست می‌دهد.
مالیخولیا همیشه بخشی از چپ بوده است. این مالیخولیا همواره شکستِ جنبش‌های جمعی و فروپاشیِ امید به انقلاب را ردگیری کرده است. چنین مالیخولیایی به معنای ماتم برای رفیقانِ از دست‌رفته و به‌خاطرآوردنِ لحظاتِ شادی‌بخش و برادرانه‌یِ تحولِ اجتماعی از طریق کنش جمعی است. ما به این مالیخولیا که نیرویش را از خاطره می‌گیرد نیاز داریم. مالیخولیایِ چپ به معنای تسلیم، انفعال و ناتوانی نیست. در نگاه من این مالیخولیا متعلق به «ساختار احساسِ» چپ -این مفهوم را از ریموند ویلیامز وام می‌گیرم- است. تغییرِ جهان صرفاً به‌واسطه‌ی پروژه‌های استراتژیک، روابط نیروها، ادعاهای موثر و سازمان‌های نیرومند صورت نمی‌پذیرد؛ فرایندِ خودرهاییِ انسان قویاً عاطفه‌ها، امیدها و انتظارات را سازماندهی می‌کند. مالیخولیا یکی از این احساسات است. مالیخولیا بعد از هر شکستِ تاریخی، فرایند ماتم را با خاطره شارژ می‌کند و چشم‌انداز جدیدی ایجاد می‌کند. به بیانی دیگر مالیخولیای چپ می‌تواند به پیوندی میان گذشته و آینده تبدیل شود. مالیخولیایِ ما، نه درمانده است، و نه تسلیم‌پذیر؛ بلکه بنیادی برای امید، و نبردی است مالامال از خاطره: خاطره به‌مثابه‌یِ آگاهی از رسالت‌مان برای پینه‌دوزیِ (والتر بنیامین می‌گفت رستگاریِ) جهان. «شرط‌بندیِ مالیخولیاییِ» مارکسیسم، پس از این همه فاجعه، دربردارنده‌ی فهمِ سَربسته‌ای است که ما را به این جهانِ از دست‌رفته‌یِ قربانیانِ بی‌نام‌ونشان متصل می‌کند: قربانیانی که همچنان منتظرِ رستگاری هستند.

آدرس خواندن متن کامل:
http://problematicaa.com/the-memory-of-the-left-twentieth-century/

برچسب‌ها:
انزو تراورسو,دانیل بن‌سعید,سوسیالیسم,کارل مارکس,کمونیسم,لوسین گلدمن,مبین رحیمی,والتر بنیامین

پروبلماتیکا/Problematica
@problematica