#پارت44 دوتا دستمو گذاشتم تخت سینش و محکم هولش دادم. عقب رفت | ســــنگــــ👊🏻کــــاغــــذ📃قــــیــــچــــیــــ✂️
#پارت44
دوتا دستمو گذاشتم تخت سینش و محکم هولش دادم. عقب رفت و با اخم زل زد بهم، از رو سنگ بلند شدم و به سمت خیابون قدم برداشتم که خیلی فاصله بود!
- کجا داری میری؟!
برگشتم و با لج گفتم: - به تو چه
از رو سنگ بلند شد و اومد سمتم، رومو برگردوندم و به راهم ادامه دادم. دنبالم می اومد و هر ثانیه نفس عصبی میکشید! نمی دونم چقد راه رفته بودیم که بلاخره به چند تا خونه و مغازه رسیدیم! تند دوییدم سمت یکی از سوپر مارکتی ها که تا اون موقع باز بود و داخل رفتم. نمی دونستم هنوزم همراهمه یا نه، مهمم نبود! رو به فروشنده که یه پسر جوون بود و با چشم هاش قصد داشت قورتم بده کردم و گفتم: - آقا تلفن دارین؟
لبخند کریهی زد و با لحن هیزی گفت: - آره خانوم خوشگله
اخم هام رو غلیظ کردم و خواستم بپرم بهش که گوشی همراهش رو گرفت سمتم، با چندش ازش گرفتم که نوک انگشتام با انگشت هاش برخورد کرد. دستم رو کشیدم عقب و با چندش نگاهمو ازش گرفتم.
شماره ی دلینا رو گرفتم و بعد از چند تا بوق گوشی رو برداشت و صدای لرزونش تو گوشم پیچید! - بله؟
- الو آبجی؟ کجایی بیا دنبالم
- دنیا تویی؟ کجایی دقیقا؟
نگاهی به پسره که خیره نگاهم می کرد انداختم و گفتم: - نمیدونم...
پسره پرید تو حرفم و گفت: - گوشی رو بده به من بهش بگم کجا هستی!