Get Mystery Box with random crypto!

ســــنگــــ👊🏻کــــاغــــذ📃قــــیــــچــــیــــ✂️

لوگوی کانال تلگرام roman_khanei_man — ســــنگــــ👊🏻کــــاغــــذ📃قــــیــــچــــیــــ✂️ س
لوگوی کانال تلگرام roman_khanei_man — ســــنگــــ👊🏻کــــاغــــذ📃قــــیــــچــــیــــ✂️
آدرس کانال: @roman_khanei_man
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
کشور: ایران
مشترکین: 30
توضیحات از کانال

@Ee_nevisande_bot
اگر حرفی داشتین در خدمتم😅
ربات 😁☝🏻
رمان دومم
عشق موازی من لینک
https://t.me/joinchat/AAAAAEusArtKhV475xxHUQ

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2020-09-17 17:33:13 #p34
- خب، می خوام رو برده ام اسم بزارم!
از این به بعد کُلی صدات میکنم، مخفف کلفت!
با عصبانیت داد زدم و گفتم:
- تو خیلی غلط کردی!
اخم هاشو جمع کرد.
اومد نزدیک، بدون ترسی ایستادم.
نزدیک تر که شد پوزخند زد و گفت:
- من الان میرم، شب برمی گردم، کارا باید انجام شده باشه، وگرنه...
زل زده بودم بهش، چشم هاش برقی زد و نگاهش رو روی سینه هام متوقف کرد!
چشام گرد شد.
- وگرنه یه گونی میکشم رو سرت تا پشماتو نبینم و مث سگ میکنمت!
فهمیدی؟!
نفس عصبی کشیدم.
زدم تخت سینش و همزمان گفتم:
- باز داری زیادی حرف میزنی واس خودت!
کَردن مَرد میخواد، تو خودت کونی!
**

خخخخ خوندی ؟
دنبال یه رمان اینجوری بودی که هم سک*سی باشه هم طنز و حرفای اینجوری زده بشه؟
یه رمان برات آوردم ناب
اسمشم مثل رمانش هات و سک*سیه
حوالی حوس تو
از پارت اول هات و پر از صحنه اس...
رمان فول هیجانی
لینک
https://t.me/joinchat/AAAAAE73x8wg33lPO7_LXQ
250 viewsیه نویسنده شیطون , 14:33
باز کردن / نظر دهید
2020-08-23 00:18:02 سلام دوستان
نویسنده رمان هستم
میدونم به خونم تشنه اید چون پارت نمیزارم حق دارین
ولی خب منم وقت کم میارم و واقعا حوصلم نمی‌کشه

بعد از تموم شدن رمان " عشق موازی من"
رمان سنگ کاغذ قیچی رو توی اون یکی کانال ادامه میدم...
@Eshq_movazi_man

کسایی که عضو نیستن جویین بدن، چیز زیادی از رمان عشق موازی نمونده...
تموم که بشه این رمان رو ادامه میدم
376 viewsیه نویسنده شیطون , 21:18
باز کردن / نظر دهید
2020-07-29 14:23:09 #پارت‌51

اخم هامو جمع کردم و با حرص گفتم:
- چی میخواستی بشه؟

خواست چیزی بگه که رادین با تن صدای بالا سریع گفت:
- بس کنید...
بشینید تو ماشین، باید از اینجا بریم، حرف دارم باهاتون!

دلم می خواست برگردم و بازم نگاهش کنم.
اما سامین کاملا حواسش بهم بود و چشم ازم بر نمی‌داشت!
هیچ جوره نتونستم برای آخرین بار برگردم و نگاهش کنم..
این دیگه چه حس مزخرفی بود؟!
سوار ماشین شدیم.
نگاهم خود به خود چرخید و جز خیابون خالی چیزی ندیدم!...
یعنی رفته بودن؟!

تو فکر بودم و به گوشه خیابون خیره شده بودم که صدای سامین بلند شد!

- عاشقی بد دردیه، گناه تو چیست، تقصیر دله!
عشق اون دیوونت کرده، بی آشیونت کرده!!

چسبیده بود به صندلی و کنار گوشم ویز ویز می کرد...
رادین بی اهمیت به ما رانندگی می کرد و از نگاه جدیش پیدا بود که کاملا تو فکرِ، معلوم نیست چی شده!..
620 viewsیه نویسنده شیطون , 11:23
باز کردن / نظر دهید
2020-07-28 19:30:14 #پارت50

صدای پسرا باعث شد سرمو بچرخونم و نگاهم قفل چشمای آروین بشه!
باز وجدان داشت میومد که با یه فحش خوابوندمش!
چشم هاش برق میزد.
دستم کشیده شد و باعث شد چشم ازش بردارم..
دِلینا با اخم نگاهم می کرد، با لحن عصبی گفت:
- چته همش چشمت اون طرفه؟!

ابرو هامو متعجب بالا دادم و گفتم:
- کی من؟

درسا تند گفت:
- نه عمت

اخم کم رنگی کردم و با لحن مغروری گفتم:
- من کی همش اون طرف نگاه کردم؟
اصلا مگه اونا کی هستن که من بخوام بهشون نگاه کنم؟! ها؟

" آروین"

چشم دوخته بودم بهش که یهو دست رادین رو بازوم نشست و برم گردوند.
با اخم های درهم و چهره ی عصبی‌ زل زد بهم و گفت:
- حواست کجاست؟

دستمو میبرم بالا و وسط کلمو میخارونم، با خونسردی ساختگی میگم:
- ها؟ مگه چی شده حالا؟!

سامین مث چی پرید تو حرفم و با نگاه مشکوکی که بهم دوخته بود، زیر چشمی نگاهی سمت دخترا انداخت و گفت:
- راست میگه، اصلا حواست اینجا نیستا...

لحنش شیطون شد و ادامه داد..
- چیزی شده؟
402 viewsیه نویسنده شیطون , 16:30
باز کردن / نظر دهید
2020-07-08 19:00:48 #پارت49

ولی خداییش عجب زوری داره!
لاستیک ماشین با اون همه سنگینی رو با یه لگد پرت کرد!
نگاهم رو به هیکلش دوختم، شونه های پهن، بازو های بزرگ و ورزشی، بدنش عضلانی بود.
قدرت بدنیش از اون همه عضله پیدا بود!

دهنم که باز شده بود بستمش و با خجالت چشم ازش گرفتم.
تو ذهنم داشتم به این فکر می کردم که عجب هیکل رو فرمی، اما تند پَسش زدم!
یهو نور دوتا ماشینی که از سمت خیابون اصلی می اومدن، خورد بهمون، می تونستم تشخیص بدم ماشین خودمونه!
تند دوییدم سمت ماشین، پشت سرم رو نگاه نکردم که ببینم آروین چیکار میکنه!
تو همون حالتی که می دوییدم یهو وجدان سرو کلش پیدا شد و گفت:
- اوهوک، آروین؟ زیادی خودمونی نشدی؟
زیر لب عصبی جوابش رو دادم:
- خب چی صداش بزنم الاغ خوبه؟

به ماشین رسیدم.
دِلینا و درسا اومدن پایین، هردوشونو محکم بغل کردم.
دِلینا رفن کنار و گفت:
- هوف خفم کردی!

بی حرف درسا رو محکم تو بغلم فشار دادم و با ذوق گفتم:
- وای هیچ وقت انقدر از دیدنتون خوشحال نشده بودم!..

محکم چلوندمش که جیغ زد و با حرص گفت:
- خبببب بابا فهمیدم چقدر استرس داشتی، ولم کن دیگه... خفه شدمممم

تند ولش کردم و با خوشحالی نگاهمو بینشون چرخوندم!
726 viewsیه نویسنده شیطون , 16:00
باز کردن / نظر دهید
2020-07-04 21:37:55 #پارت48

بدون این که برگرده، صداش خش دار و عصبی بلند شد!
- نه، من معذرت میخوام!
من نباید مزاحمتون می شدم، انگار خیلی هم خوش می‌گذشته!

بهش حق میدادم عصبی و ناراحت باشه، اما خب از یه طرف اون کاره ی من نبود و از طرفی هم داشت تند می رفت!
اخم کردم و عصبی زل زدم به پشت گردنش و گفتم:
- دیگه داری تند میری!
من چه می دونستم اون اشغال قصدش اینه!

یهو برگشت و اومد نزدیکم.
دوتا دستاش رو برد بالا و تو همون حالت که تو هوا تکون میداد، داد زد و گفت:
- منم واسه همین اومدم تو مغازه، مگه نديدی نگاه اون بی ناموس هیز رو!؟ اومدم کنارت باشم فقط به عنوان یه دوست ساده، مبادا بلایی سرت بیاره، تو چی گفتیییی؟؟
پَس حقته این حرفارو بهت بزنم، خیلی هم خوشت اومده بود فک کنم، ببخشید که یهو اومدم!

رگ گردنش زده بود بیرون و پوستش به قرمزی میزد!
چشم هاش از عصبانیت درشت تر شده بود، ترسیده بخاطر صدای بلندش، یه قدم عقب رفتم و آب دهنم رو قورت دادم.
دستاشو آورد پایین، برگشت و یه بار دیگه با لگد زد به اون لاستیک ماشین!

لاستیک یخورده پرت شد اون طرف تر، با تعجب زل زدم بهش، چقدر عصبی شده بود!
غیرتتو برم، ذوقی که تو دلم بود رو با تشر پَس زدم و خندمو قورت دادم!
780 viewsیه نویسنده شیطون , 18:37
باز کردن / نظر دهید
2020-07-04 21:37:55 #پارت47

آروین مشتش رو بالا برد و خواست بزنه که با جیغ گفتم:
- بیخیال، ولش کن، الان شَر میشه!

چند ثانیه تو همون حالت موند و در آخر یقه پسره رو یجوری محکم ول کرد و پرتش کرد که با کمر خورد به دیوار پشت سرش، روشو برگردوند و بدون نگاهی بهم، با همون اخم های درهمش، از مغازه بیرون رفت!
لبام از بغض لرزید.
بببن چقدر مَرده که اینجوری نجاتت داد، حالا تو چیکار کردی؟!
برگشتم و با عصابی خراب بخاطر رفتار خودم، از مغازه بیرون رفتم.
کنار خیابون ایستاد و با پا محکم کوبید به چرخ ماشینی که اون گوشه افتاده بود.
اخم هام رو جمع کردم.
عصابم از دست خودم خراب شده بود.
مگه ندیدی پسره ی عوضی چجوری نگاهت می کنه؟ یکی بگه خب چرا همچین عَنی خوردی؟ اَه

با قدم های تند نزدیکش رفتم.
روش اونطرف بود و به جاده زل زده بود.
تنش می لرزید.
یکی از دستاش رو مشت کرده بود!
صاف ایستادم و نگاهم رو ازش گرفتم.
نفس کلافه ای کشیدم و یه دور چشمام رو بستم و باز کردم.

با صدای لرزونی تو همون حالت که به جاده خیره شده بودم، گفتم:
- معذرت می خوام..
603 viewsیه نویسنده شیطون , 18:37
باز کردن / نظر دهید
2020-07-03 01:21:13 #پارت46

نگاه عصبی و در عین حرصی بهم انداخت و از مغازه بیرون رفت!
تو دلم داشتم ریز می خندیدم که یهو مچ دستم توسط مغازه دار گرفته شد!
تو شوک زل زدم به نگاه شیطونش و با عصبانیت توهمون حالت که دستمو می کشیدم که از دستش بیرون بیاد، گفتم:
- داری چه غلطی می کنی؟ ولم کن

بدون این که از خیره بودنش کم بشه، یا اینکه دستم رو ول کنه، محکم تر گرفت و منو کشید سمت خودش، خوبه اون میز کوچولو و شیشه ای وسطمون بود، وگرنه چسبیده بودم بهش، جیغ زدم که تند گفت:
- جیغ نزن کوچولو، کاریت ندارم که، فقط حالم خیلی بَده، میای این طرف کارت دارم؟!

با چشم های گشاد شده نگاهش می کردم که یهو آروین اومد کنارم و با مشت محکمی که فرود آورد تو صورت پسره، دستم رو ول کرد و عقب رفتم.
آروین فریاد زنان رو به پسره همون طور که یقه لباسش رو تو مشت گرفته بود، گفت:
- بی ناموس چه غلطی داری می کنی ها؟ اشغال حرومزاده!

ته دلم یه جوری شد.
آب دهنم رو قورت دادم و به گوشه لب پسره که خونی شده بود خیره شدم!
پسره که زیاد حالش خوش نبود، با صدای ضعیفی گفت:
- ول کن، ولمممم کن
662 views ИĪĿ♡, 22:21
باز کردن / نظر دهید
2020-06-26 21:49:33 #پارت45

با چندش گوشی بهش دادم و بعد از این که به دلینا گفت که کجام، گوشی رو قطع کرد و با یه لبخند دندون نما زل زد بهم!
زیر لب تشکری کردم و خواستم برم بیرون که یهو مچ دستم رو محکم گرفت!
برگشتم و با اخم و عصبانیت گفتم:
- چه غلطی می کنی تو؟
ولم کن

تند دستش رو پس کشید و با خنده گفت:
- میخوای بری بیرون وایسی که چی بشه، بزار یه صندلی واست بیارم همینجا بشین!

تا خواستم بپرم بهش، صدای اون پسرا از دم در مغازه بلند شد!
صداش عصبی بود و یخورده هم بالا رفته بود!

- پَس واسه منم صندلی بیار

بدون این که برگردم و نگاهش کنم.
دلم هوری ریخت و لبخند کجی نشست کنج لبم و خبره شدم به پسره فروشنده!
اخم هاشو جمع کرد و گفت:
- آقا کی باشن؟!

اومد کنارم ایستاد زیر چشی نگاهش کردم که با پوزخند بهش زل زد و خواست چیزی بگه که تند رو به پسره گفتم:
- هیچکارمه!

پوزخند بلندی رو بهش زد و با تشر گفت:
- بِکن بیرون از مغازه من!
874 views ИĪĿ♡, 18:49
باز کردن / نظر دهید
2020-06-23 23:24:33 #پارت44

دوتا دستمو گذاشتم تخت سینش و محکم هولش دادم.
عقب رفت و با اخم زل زد بهم، از رو سنگ بلند شدم و به سمت خیابون قدم برداشتم که خیلی فاصله بود!

- کجا داری میری؟!

برگشتم و با لج گفتم:
- به تو چه

از رو سنگ بلند شد و اومد سمتم، رومو برگردوندم و به راهم ادامه دادم.
دنبالم می اومد و هر ثانیه نفس عصبی می‌کشید!
نمی دونم چقد راه رفته بودیم که بلاخره به چند تا خونه و مغازه رسیدیم!
تند دوییدم سمت یکی از سوپر مارکتی ها که تا اون موقع باز بود و داخل رفتم.
نمی دونستم هنوزم همراهمه یا نه، مهمم نبود!
رو به فروشنده که یه پسر جوون بود و با چشم هاش قصد داشت قورتم بده کردم و گفتم:
- آقا تلفن دارین؟

لبخند کریهی زد و با لحن هیزی گفت:
- آره خانوم خوشگله

اخم هام رو غلیظ کردم و خواستم بپرم بهش که گوشی همراهش رو گرفت سمتم، با چندش ازش گرفتم که نوک انگشتام با انگشت هاش برخورد کرد.
دستم رو کشیدم عقب و با چندش نگاهمو ازش گرفتم.

شماره ی دلینا رو گرفتم و بعد از چند تا بوق گوشی رو برداشت و صدای لرزونش تو گوشم پیچید!
- بله؟

- الو آبجی؟
کجایی بیا دنبالم

- دنیا تویی؟ کجایی دقیقا؟

نگاهی به پسره که خیره نگاهم می کرد انداختم و گفتم:
- نمیدونم...

پسره پرید تو حرفم و گفت:
- گوشی رو بده به من بهش بگم کجا هستی!
815 views ИĪĿ♡, 20:24
باز کردن / نظر دهید