Get Mystery Box with random crypto!

ســــنگــــ👊🏻کــــاغــــذ📃قــــیــــچــــیــــ✂️

لوگوی کانال تلگرام roman_khanei_man — ســــنگــــ👊🏻کــــاغــــذ📃قــــیــــچــــیــــ✂️ س
لوگوی کانال تلگرام roman_khanei_man — ســــنگــــ👊🏻کــــاغــــذ📃قــــیــــچــــیــــ✂️
آدرس کانال: @roman_khanei_man
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
کشور: ایران
مشترکین: 30
توضیحات از کانال

@Ee_nevisande_bot
اگر حرفی داشتین در خدمتم😅
ربات 😁☝🏻
رمان دومم
عشق موازی من لینک
https://t.me/joinchat/AAAAAEusArtKhV475xxHUQ

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 2

2020-06-21 13:47:09 #پارت43

فکر کنم یه چند متری دوییده بودیم که دیگه از نفس افتادم و ایستادم.
با نفس نفس اومد نزدیکم و گفت:
- چی... چی شد؟ خوبی؟

خم شدمو با کشیدن چند تا نفس عمیق سرمو بالا آوردم و با ناله گفتم:
- وای دیگه نمیتونم راه برم!

دوتا دستش رو به دو طرف بدنش گرفت و مثل من خم شد.
یکم دور و اطرافم رو نگاه کردم و با دیدن چند تا سنگ که کنار هم چیده شده بودن و می شد نشست رفتم سمتشون و نشستم.
نفسم به زور بالا می اومد.
خیلی تشنم شده بود.
اینا دیگه از کجا سرو کلشون پیدا شده بود؟!
اَه

با نشستنش درست کنارم سرمو به چپ برگردوندم و با تشر گفتم:
- کی گفت بیای بشینی کنار من ها؟

اخم کرد و زل زد بهم و گفت:
- مگه مال باباته، خریدی اینجارو؟

- بلندشو یالا

- بلند نمیشم، توهم خیلی ناراحتی برو رو زمین بشین!

جیغ زدم و با مشت کوبیدم تو بازوش که تند مچ دستم رو گرفت و منو کشید سمت خودش، عصبی زل زده بودیم به هم که با لحن خشنی تو صورتم غرید:
- ببین دختر عصاب ندارم، توهم بدتر مغزمو داغون کردی!
بشین سرجات دو دقیقه
707 views ИĪĿ♡, 10:47
باز کردن / نظر دهید
2020-06-17 15:14:14 #پارت42
ســــنگــــ کــــاغــــذ قــــیــــچــــیــــ


نیش خندی زد و نگاهش رو ازم گرفت.
با چندش سرم رو چرخوندم و اطراف رو از نظر گذروندم.
تو خیابون بودیم.
چون خونه ویلایی بود و یخورده از تهران فاصله داشت، اطراف فقط خونه های ویلایی بودن و یه چند تا هم درخت بلند و وحشتناک تو خیابون کاشته شده بود.
یه سمت خیابون همش بیابون بود و پر از درخت، یه سمت هم چند تا خونه بزرگ و ویلایی!
حواسم به وحشتناکی کوچه خیابون بود که با صدای پسره برگشتم و نگاهم رو بهش دوختم..
- گوشی داری؟!

اخم هام رو جمع کردم و با لحن جدی گفتم:
- براچی میپرسی!؟

پوزخند عمیقی تحویلم داد و با حرفی که زد رسما ضایع شدم!

- گوشی خودم خاموش شده، باید زنگ بزنم خبر بدم زنده ایم و بیان دنبالمون یا می خوای تا خود صبح همینجا بمونیم؟!

لبامو عصبی روی هم فشار دادم و دستم رو به سمت جیب مانتوم بردم و با یاد آوری این که هر سه گوشی هامون رو تو ماشین گذاشته بودیم، آه از نهادم بلند شد!
نگاهم بهش بود که یهو با صدای فریاد زدن همون خانومه و دزد دزد گفتناش!
هردو مثل چی پا به فرار گذاشتیم.
به سمت بیابونی می دوید، می ترسیدم اما مجبوری دنبالش رفتم.
748 views یه نویسنده شیطون , 12:14
باز کردن / نظر دهید
2020-06-16 22:09:26 https://t.me/joinchat/AAAAAFbffV3_L6ghehwqiw

بچها فوراً تو این چنل جویین بدین
دارن کانال های رمان رو کلا فیلتر میکنن
فردا اگه فیلتر شدیم نگین نگفت
هرکی دوس داره بقیه رمان رو دنبال کنه جویین بده
700 views یه نویسنده شیطون , 19:09
باز کردن / نظر دهید
2020-06-15 19:23:41 #پارت41
ســــنگــــ کــــاغــــذ قــــیــــچــــیــــ

اون یکی دختره از ماشین اومد پایین و به سمت خواهرش قدم برداشت!
خواهرش سفت گرفت تو بغلش و هردو تو بغل هم می لرزیدن!
عصبی دستی لای موهام بردم و ماشین رو دور زدم و رفتم کنار رادین، با اخم نگاهم می کرد.

یهو با مشت آرومی زد تخت سینم که یه قدم عقب رفتم و صدای دادش پیچید تو خیابون سوتو کور!

- خدا لعنت کنه این شب نکبتی رو، اون آروین کجا رفتههه؟

****

"دنیا"

انقدر دوییده بودیم که نفسی برام نمونده بود.
عصبی دستمو از تو دستش بیرون کشیدم و ایستادم!
تند برگشت سمتم و نفس نفس زنان گفت:
- یالا راه بیوفت!

اخم هام رو جمع کردم و عصبی داد زدم و گفتم:
- اگه شماها امشب قدم نحستون رو اونجا نمیذاشتین، ما همه چیو بار کرده بودیم و الان تو رخت خواب بودیم!

لبش رو به حالت پوزخند بالا برد و متقابلا داد زد و گفت:
- ببین کی داره به کی میگه، شما سه تا جوجه فوکولی ریختین تو خونه وگرنه ما الان خواب سه پادشاه رو می دیدیم و صدای خُرو پفمون خونه رو بر می‌داشت!

یه لنگه ابروم رو بالا داده بودم و با دهن نیمه باز نگاهش می کردم.

- رو که نیست، سنگ پا قزوینه!
693 views یه نویسنده شیطون , 16:23
باز کردن / نظر دهید
2020-06-15 19:23:41 #پارت40
ســــنگــــ کــــاغــــذ قــــیــــچــــیــــ

صدای فریاد زنه کل ساختمون رو گرفته بود.
هی داد میزد دزد دزد !!
با هزار جور استرس و اضطراب و کم آوردن نفس بخاطر دوییدن زیاد، بلاخره از در پشتی پریدیم تو خیابون!
خدا خدا می کردم آروین گیر نیوفتاده باشه!

تا سر خیابون دوییده بودیم.
نفس نفس زنان ایستادم و بخاطر کم آوردن نفس خم شدم!
تند تند نفس می کشیدم و سعی داشتم خودم رو کنترل کنم.
حالم داشت رو به خرابی می رفت که با صدای دختره صاف ایستادم و زل زدم بهش!..

- چی شدی تو؟ حالت خوبه؟!

بین نفس کشیدن هام سری تکون دادم و با استرس چشم چرخوندم و تمام خیابون رو از نظر گذروندم!
یهو با لرزیدن گوشی تو جیبم، قلبم اومد تو دهنم!
اما تند خودم رو کنترل کردم و گوشی رو در آوردم، با دیدن شماره ی رادین سریعا تماس رو متصل کردم!

- کجایی سامین؟
آروین چرا گوشیش رو جواب نمیده؟!

آه از نهادم بلند شد.
یکی زدم تو پیشونی خودم و با لحن نگرانی گفتم:
- وای رادین، یکی اومد تو خونه و متوجه ما شد، ما هم هرچها نفرمون جفت شدیم و از یه دری فرار کردیم!
من به آروین گفتم از اون یکی در فرار کنه!
یکی از اون دخترا هم باهاش بود، به شماره اون زنگ بزنید!

صدای نفس کشیدن های عصبی رادین به خوبی شنیده می شد.
با لحن فوق‌العاده خشن گفت:
- از کدوم در فرار کردین؟

خواستم جواب بدم که نور ماشینی خورد بهمون، یهو رادین گوشی رو قطع کرد و ماشینه نزدیکمون شد.
وقتی نزدیک تر اومد تازه فهمیدم ماشین رادینه!
577 views یه نویسنده شیطون , 16:23
باز کردن / نظر دهید
2020-06-14 23:49:55 لایک کنید ببینم چندتایین
558 views یه نویسنده شیطون , 20:49
باز کردن / نظر دهید
2020-06-14 23:49:31 #پارت39
ســــنگــــ کــــاغــــذ قــــیــــچــــیــــ

" سامین"

سعی کردم خونسردی خودم رو حفظ کنم.
نفس عمیقی کشیدم و تو همون حالت که زل زده بودم بهش با لحن خونسردی گفتم:
- مگه من دارم به تو نگاه می کنم؟

چشم غره ای بهم رفت و با عصبانیت گفت:
- پ ن داری به عمت نگاه می کنی!

نیش خندی زدم و با لحن حرص دراری گفتم:
- عمه خودمه، به تو چه؟!؟

با این حرفم صدای خنده ی آروین بلند شد.
هردوتا دختر با اخم های درهم نگاهمون می کردن، با نیش باز برگشتم سمت آروین که زل زده بود بهم و هرهر می خندید!
زد رو شونم و با لحن ذوق زده ای گفت:
- نه ایول خوشم اومد، حقا که برادر خودمی!
خوبه لااقل رو تو اخلاقیات من اثر گذاشته، اون یکی رو که نمیشه با یه من عسل خورد!..

لبخندی زدم که با شنیده شدن صدای شخصی تو سالن، قلبم اومد تو دهنم!
دختر ها هین کشیدن و آروین مثل چی چسبید بهم!
با چندش جداش کردم که صدای خانومه دو مرتبه بلند شد!

- کی اونجاست؟

سرم رو بردم نزدیک گوش آروین و پچ پچ مانند گفتم:
- تو دست یکی از این دخترارو بگیر از اون در فرار کن، منو یکی دیگشونم از این در فرار می کنیم، اوکی؟
حواست باشه داداش، همین که رفتم کنار فرااااره

همین که اومدم کنار، بدون معطلی گچ دست یکی از دخترارو گرفتم و بی اهمیت به صدای ترسیده‌ش به سمت در دوییدم!
دختره هم همراهیم می کرد و تو اون تاریکی از در پشتی حیاط زدیم بیرون!
557 views یه نویسنده شیطون , 20:49
باز کردن / نظر دهید
2020-06-14 23:49:31 #پارت38
ســــنگــــ کــــاغــــذ قــــیــــچــــیــــ

بی اهمیت به من ماشین رو راه انداخت!
چشمش به جاده بود و من هم زیر چشمی زیر نظرش داشتم.
تا این که یهو سرش رو به سمتم خم کرد و نگاهم رو قافلگیر کرد.
من هم برای این که ضایع بازی نشه، تند گفتم:
- اون آقاهه چی شد؟!

نگاهش رو ازم گرفت و با لحنی که جدی بود و خشک، گفت:
- نمی‌دونم

یکی از ابرو هامو بالا بردم و با لحنی که سردرگم شده بود، گفتم:
- یعنی چی که نمی دونی؟
نکنه مرد؟

یهو تند برگشت سمتم و با اخم های درهمش زل زد بهم و عصبی گفت:
- گفتم نمی دونم، توهم بهتره تا به مسیر نرسیدیم حرف نزنی!

لبام رو محکم روی هم فشردم.
حرص و عصبانیتم رو روی لب هام خالی کردم که باعث شد مزه گس خون تو دهنم حس بشه!

" راوی"

هر چهار نفر کناری ایستاده بودن و منتظر اومدن رادین و دِلینا بودن!
بحثی بینشون نبود جز نگاه های سنگین پسر ها به روی دخترا!!
نیم ساعتی گذشته بود و هنوز خبری از رادین و دِلینا نبود!
درسا که از نگاه دقیق سامین حرصی و خسته شده بود، با تشر رو بهش گفت:
- چته تو؟ به چی زل زدی؟
541 views یه نویسنده شیطون , 20:49
باز کردن / نظر دهید