#پارت45 با چندش گوشی بهش دادم و بعد از این که به دلینا گفت که | ســــنگــــ👊🏻کــــاغــــذ📃قــــیــــچــــیــــ✂️
#پارت45
با چندش گوشی بهش دادم و بعد از این که به دلینا گفت که کجام، گوشی رو قطع کرد و با یه لبخند دندون نما زل زد بهم! زیر لب تشکری کردم و خواستم برم بیرون که یهو مچ دستم رو محکم گرفت! برگشتم و با اخم و عصبانیت گفتم: - چه غلطی می کنی تو؟ ولم کن
تند دستش رو پس کشید و با خنده گفت: - میخوای بری بیرون وایسی که چی بشه، بزار یه صندلی واست بیارم همینجا بشین!
تا خواستم بپرم بهش، صدای اون پسرا از دم در مغازه بلند شد! صداش عصبی بود و یخورده هم بالا رفته بود!
- پَس واسه منم صندلی بیار
بدون این که برگردم و نگاهش کنم. دلم هوری ریخت و لبخند کجی نشست کنج لبم و خبره شدم به پسره فروشنده! اخم هاشو جمع کرد و گفت: - آقا کی باشن؟!
اومد کنارم ایستاد زیر چشی نگاهش کردم که با پوزخند بهش زل زد و خواست چیزی بگه که تند رو به پسره گفتم: - هیچکارمه!
پوزخند بلندی رو بهش زد و با تشر گفت: - بِکن بیرون از مغازه من!