Get Mystery Box with random crypto!

گفتم جايي هست وسايلمو شب بذارم اينجا؟ گفت اره اينجا انبار هست | Tadriseoloom

گفتم جايي هست وسايلمو شب بذارم اينجا؟ گفت اره اينجا انبار هست وسايلتو بذار انبار يه چيزي ازت مي گيرن صبح بيا بردار. وسايلو گذاشتم توي انبار درگز رفتم خونه خاله صبح زود برگشتم. بليط گرفتم وسايلو از انبار تحويل گرفتم با اولين سرويس درگز راه افتادم. همون ساعتاي يك دو بود رسيديم درگز. از ترمينال درگز تا ايستگاه ميني بوس پلگرد حدودا 200-300 متر راه بود. همون موقع ديدم يكي از همكاراي ابتدايي كه تو پلگرد بود اومد. گفت اين وسايل مال تويه؟ گفتم اره ميخوام يه سواري بگيرم ببرم ايستگاه پلگرد. گفت ول كن بابا سواري نميخواد بردار بريم. فرش رو انداخت رو دوشش منم رختخواب و چمدونو برداشتم تو همون خيابون اصلي درگز راه افتاديم رفتيم ايستگاه اتوبوس. فاميل اون همكارمون يادم نيست فقط يادمه اسمش اكبر بود. رسيديم ايستگاه ديدم مظفر هم با كلي وسيله اونجاس. به غير فرش و رختخواب دو سه كارتن وسيله اورده بود. چراغ پيك نيك كلي ظرف موكت سماور همه چي.
ميني بوس اومد همه وسايل رو گذاشتيم بالاي ميني بوس راه افتاديم سمت پلگرد. بر خلاف اون روز اول كه ميني بوس پر بود اون روز 7-8 نفر بيشتر مسافر نبودن. همون دم دماي غروب رسيديم پلگرد. هنوز خونه نگرفته بوديم. كليد مدرسه رو گرفتيم وسايلو گذاشتيم داخل دفتر. اون موقع مدرسه ما نيمه ساخت بود. فقط 4 تا كلاسش اماده بود كه يكيشو دفتر كرده بودن. دفتر بزرگي بود. وسايلو گذاشتيم تو دفتر شب رفتيم خونه حسن يزدان پناه. حسن رئيس مدرسه ابتدايي بود. بچه درگز بود ولي تو پلگرد خونه گرفته بود. پايان قسمت هجدهم