Get Mystery Box with random crypto!

زمانهٔ برخورد

لوگوی کانال تلگرام zamaneyebarkhord — زمانهٔ برخورد ز
لوگوی کانال تلگرام zamaneyebarkhord — زمانهٔ برخورد
آدرس کانال: @zamaneyebarkhord
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 927
توضیحات از کانال

این کانال برای بازنشر یادداشت‌ها، نقدها و مصاحبه‌های مطبوعاتی ما (علی ورامینی و محسن آزموده) تأسیس شده است.

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

2

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2022-05-25 09:55:02
دربارۀ روانشناسی زرد

گفت‌وگوی علی ورامینی (سردبیر ماهنامه مدیریت ارتباطات) و دکتر محمدرضا سرگلزایی (روانپزشک و نویسنده)

بخش دوم



https://t.me/cm_magazine
389 views06:55
باز کردن / نظر دهید
2022-05-25 09:55:02
دربارۀ روانشناسی زرد

گفت‌وگوی علی ورامینی (سردبیر ماهنامه مدیریت ارتباطات) و دکتر محمدرضا سرگلزایی (روانپزشک و نویسنده)

بخش اول



https://t.me/cm_magazine
359 views06:55
باز کردن / نظر دهید
2022-05-23 22:57:38 مارول و اقلیت‌ها؛ پیامدهای یک بازاریابی

علی ورامینی/

سینمای مارول، تجلی مناسبات جدید تولید در سینماست؛ قصه‌های عام‌پسند با خاصیت مصرفی و فست‌فودی برای {همه}. دقیقا همچون مناسبات بازار که هرچیزی (تاکید بر هرچیز مهم است) را به کالا تبدیل می‌کند و آن‌را می‌فروشد، کمپانی مارول هم میل آدمی به قهرمان، به عدالت و به مقاومت در برابر وضعیت نامطلوب موجود را به داستان‌هایی تبدیل می‌کند که مخاطب می‌خواهد. در مارول مخاطب هرچه که بخواهد سینما به او می‌دهد. مخاطب اگر انتظار دارد ضد قهرمان نابود شود، نابودش می‌کند، انتظار دارد سرانجام عشق فرجام شود، همین را برایش می‌سازد.
ورای این، در یکی از سریال‌های «نتفلیکس» امکانی بود که مخاطب می‌توانست، از میان پنج پایان‌بندی سریال، یکی را انتخاب کند و هیچ بعید نیست که کمپانی‌هایی چون مارول هم از این امکان به‌زودی استفاده و مخاطب را راضی‌تر کنند.
باری، کمپانی مارول چند سالی است که سعی می‌کند قهرمان‌هایی هم جز کلیشه {مردِ سفیدپوست غربی} ارائه دهد تا دیگر گروه‌ها که اقلیت می‌خوانندشان را هم ببیند. «پلنگ سیاه» به کارگردانی « رایان کوگلر» از خیزهای این کمپانی برای دیدن یک سیاه‌پوست در قامت ابرقهرمان بود و آشنایی‌زدایی از قهرمان سفیدپوست. یا «بیوه سیاه» با بازی «اسکارلت جوهانسون» تلاشی برای این بود که زنان به‌عنوان بزرگترین اقلیت هم خودشان را در قامت قهرمان ببینند.
به نظر نیاز به استدلال نباشد که این خیزهای ماورل برای بازنمایی اقلیت‌ها در قامت ابرقهرمان نه از سر نگاهی اخلاقی-انسانی است و نه حتی چیزی مثل مسئولیت اجتماعی و این دست مفاهیم ریاکارانه. در حقیقت ذات بازار می‌طلبد که همۀ مشتری‌ها را دید. مشتری ثابت و البته محصول ثابت، چرخۀ تولید را بالاخره یکجا دچار اخلال می‌کند. هم مشتری باید که دائما اضافه شود و هم محصولات مستمر متنوع. از این بابت این اقدام مارول در نهایت به نظر بد هم به نظر نمی‌رسد و حتی منتقدانی آن‌را پیامدِ مثبت یک کار بازاری می‌دانند.
یکی از آخرین آثار این کمپانی، سریال «شوالیه ماه» است که تلاشی برای تحت تأثیر قراردادن مخاطبان عربی/ خاورمیانه‌ای مارول در قامت ابرقهرمانی است که نسبت به دیگر ابرقهرمان‌ها امکان همذات‌پنداری بیشتری برای آن‌ها وجود دارد. چراکه خاستگاه اثر مصر است و اساطیر این کشور باستانی محور این سریال. شوالیه ماه از لحاظ ساخت یکی از آثار موفق مارول است. داستان حداقل تا قسمت یکی مانده به آخر چفت و بست دارد. تا آخر هم مخاطب را در تعلیق‌های می‌گذارد که بر جذابیت اثر افزون می‌کند. «ایزاک اسکار»، سوپراستار مورد اقبال این روزها هم بازی قابل قبولی دارد، خاصه که نقش خیلی ساده‌ای هم ندارد. موضوع ساخت این اثر نیست، بلکه مسئله این است که تلاش مارول برای دیدن اقلیت‌ها و بازنمایی آن‌ها در آثار خود کاملاً در سطح مانده است و می‌توان با استمداد از «شرق‌شناسی» «ادوارد سعید» آن را تلاش یک سوژه غربی در بازنمایی از {غیرخودی} دانست که پیش از هر مواجه مستقیمی آن‌را متعین کرده است.
به این معنا که سوژه غیر غربی قبل از هر چیز دیگری سوژه دست دوم است. در شوالیه شب، مردم خاورمیانه اساساً غایب‌اند. آنجا هم که هستند به‌صورت یک ماکت کلیشه‌ای؛ با عبا و دستار، شتر در دست و مشغول کشیدن بار غربیان هستند. مسائل مهم مربوط به خدایگان مصری را غربیان حل می‌کنند. اصلاً دعوا میان غرب است، هم قهرمان هم ضدقهرمان. سوژه‌ی مصری فقط سیاهی لشکر است. یک جا هم که قرار است فردی کنشگر، هرچند منفی مصری باشد، کپی نعل به نعل یک آدم منفی غربی است که حضور کوتاه و بی‌اثری دارد. حضوری که هیچ انگاره‌ای از مردمان مصری حتی مردمان بد این خطه نمی‌دهد.
از همه جالبتر، خدایگان اسطوره‌ای مصر باستان به انگلیسی صحبت می‌کنند. این فقط یک سهل‌انگاری ساده از سوی سازندگان نیست. زبان یعنی پیوند با جهان بیرون از خود. اینجاست که می‌توان فهمید مارول در نهایت هم نمی‌خواهد که جهان غیرغربی مخاطب اصلی این روایت باشند. یا سوی دیگر آن، اگر می‌خواهی با این جهان، حتی با اسطوره‌های خودت ارتباط برقرار کنی، باید وارد زبان/جهان انگلیسی شوی.
اینکه مارول و در کل بدنۀ اصلی هالیوود خودآگاه چنین می‌کند یا یک وضعیت ناخودآگاه است، بحث مفصلی را طلب می‌کند، ولی کلی‌گویی درباره اقلیت‌ها؛ چه سیاه، چه غیرغربی، چه زنان و ... و نزدیک نشدن به آن‌ها، نه‌فقط بازتابی نزدیک به واقعی از هویت دیروز و مسائل امروز آنان نیست، بلکه شکاف‌ها را بیشتر می‌کند. شکاف میان سوژه اصلی و هر چیزی که خارج از آن سوژۀ اصلی باشد، چرا که این نوع بازنمایی دقیقاً در ادامه همان ایدۀ متن/حاشیه است.

منتشرشده در روزنامه شرق.


@zamaneyebarkhord
706 viewsedited  19:57
باز کردن / نظر دهید
2022-05-16 10:58:40زوال نمایشگاه

/ محسن آزموده

نمایشگاه کتاب به شکل غریبی خالی و خلوت است. پنجشنبه عصر با دوستم به نمایشگاه رفتم و ادعای بالا را قویا تایید می‌کنم. باتجربه‌ها به خاطر دارند که در سال‌های پیشین، قبل از همه‌گیری کرونا و تعطیلی دو ساله برگزاری حضوری نمایشگاه کتاب، روزهای پایانی هفته، به خصوص پنجشنبه عصر معمولا شلوغ‌ترین ساعات بازدید از نمایشگاه بود، خیابان‌ها و مسیرهای منتهی به نمایشگاه غلغله بود و در سالن‌ها و راهروهای بین غرفه‌ها، جای سوزن انداختن پیدا نمی‌شد.
امسال اما به‌رغم خنکی مطبوع هوا در مقایسه با سال‌های پیشین، خبری از این حرف‌ها نیست و نمایشگاه به طرز محسوسی در مقایسه با قبل از کرونا خلوت‌تر است. به نظر می‌رسد استقبال خود ناشران هم از نمایشگاه کم شده. در راهروهای نمایشگاه، تعداد قابل توجهی غرفه خالی به چشم می‌خورد، ضمن آنکه برخی ناشران صاحبنام و بزرگ مثل نی و مرکز و ققنوس و نیلوفر امسال در نمایشگاه حاضر نشده‌اند.
برای این کم‌رونقی و خلوتی، علل و دلایل زیادی می‌توان برشمرد، مثل گران شدن قیمت کتاب همسو با سایر کالاها در حالی که کتاب در هر صورت جزو کالاهای ضروری محسوب نمی‌شود، شیوع کرونا و تداوم عواقب آن از جمله نگرانی از بیمار شدن در فضاهای پرازدحام و شلوغ سربسته، شرایط ناگوار اقتصادی مردم، افزایش تعداد کتابفروشی‌ها و فروشگاه‌های کتاب در سراسر کشور، راه افتادن و رواج امکان خرید آنلاین کتاب با شرایط ساده‌تر و قیمت‌ها و تخفیف‌های قابل ملاحظه، تعلیق دو ساله نمایشگاه حضوری و عادت کردن بسیاری به خرید و تماشای مجازی کتاب، وضعیت معلق دانشگاه از حیث حضوری یا آنلاین برگزار شدن به عنوان یکی از اصلی‌ترین مراکز و نهادهایی که مشتریان نمایشگاه از آن می‌آمدند، نزدیک بودن زمان برگزاری فعلی با آخرین نمایشگاه مجازی کتاب در بهمن ماه سال ۱۴۰۰ بدین معنا که بسیاری از علاقه‌مندان و مشتریان کتاب، آثار مورد نظرشان را چند ماه پیش دیده یا تهیه کرده‌اند و دیگر تمایلی به حضور در نمایشگاه ندارند و....
مجموعه علل و دلایل مذکور توجیهی از وضعیت رو به زوال نمایشگاه کتاب و عدم اقبال جامعه از آن ارایه می‌کند، رویدادی که تا چند سال پیش، بی‌تردید، پرمخاطب‌ترین و پرشور و هیجان‌ترین رویداد فرهنگی سالانه در سطح کشور محسوب می‌شد و در روزهای نمایشگاه، جمع کثیری از اهل فرهنگ و کتاب‌دوستان را به محل نمایشگاه می‌کشاند.
از این حیث بی‌رونقی نمایشگاه کتاب، تنها موجب آسیبی قابل توجه به صنعت نشر و ناشران مستقلی نیست که با هزار خون دل کتاب‌هایی را برای عرضه آماده می‌کنند، بلکه مهم‌تر از آن، از دست رفتن شور و هیجان فرهنگی در سطح عمومی و ملی است.
نمایشگاه بین‌المللی کتاب حتی اگر خیلی هم «بین‌المللی» و جهانی نبود، دست‌کم فرصتی مغتنم بود برای آشنا شدن خانواده‌های ایرانی با کتاب و ایشان را ترغیب می‌کرد، لااقل سالی یک‌بار در میان کتاب‌ها قدم بزنند و اگر هم نمی‌خوانند، لااقل با عناوین آثار آشنا شوند یا چند کتاب برای خانه‌شان تهیه کنند، شاید روزی روزگاری کسی در خانه آن کتاب‌ها را بخواند.
البته در همان سال‌ها هم بسیاری از منتقدان از منظرهای مختلف به نقد نمایشگاه کتاب می‌پرداختند و آن را از جنبه‌های متفاوت نقادی می‌کردند.برای مثال برخی با مقایسه نمایشگاه کتاب ایران با سایر کشورها، وضعیت فستیوالی، شلوغ و پرازدحام نمایشگاه کتاب در ایران را مطلوب نمی‌دانستند و معتقد بودند که بیشتر فروشگاه است تا نمایشگاه. این منتقدان فرهنگ عامه، آگاهانه و ارادی یا ناآگاهانه و غیرتعمدی به این نکته متذکر نبودند که نمایشگاه کتاب در جایی که فضاهای جامعه مدنی در آن محدود و اندک است، فرصتی مغتنم برای حضور مردم در عرصه عمومی است. در سایر جاها، فضاهای عمومی زیادی برای حضور همگانی با بهانه‌ها و مستمسک‌های گوناگون مثل انواع جشن‌ها و فستیوال‌ها فراهم است، در حالی که در جامعه ما، چنین فضاهایی به ندرت پدید می‌آید. بنابراین چه اشکالی دارد که حضور همگانی در عرصه عمومی، این‌بار به بهانه کتاب که انصافا شریف‌ترین و نجیب‌ترین فرآورده انسان در طول تاریخ است، فراهم آید؟
احتمالا اگر شرایط مذکور در بالا تداوم بیابد، به زودی در ایران هم شاهد نمایشگاه‌های کتاب به صورت تخصصی خواهیم بود، بسیار خلوت، شیک، تر و تمیز و بدون حضور میلیونی. شاید نخبگان و نخبه‌گرایان برج عاج‌نشین که همواره خودشان را از «عوام» متمایز می‌سازند، از این وضعیت راضی باشند، اما بی‌تردید، رکود اقبال از نمایشگاه کتاب نه فقط به صنعت نشر کشور ضربه خواهد زد، بلکه بسیاری از اقشار و گروه‌های حاشیه‌ای را هم که برای سال‌ها از طریق همین رویداد و به مناسبت آن با کتاب و کتابخوانی آشنا می‌شدند، از آن محروم خواهد ساخت.

منتشرشده در روزنامه اعتماد



@zamaneyebarkhord
744 views07:58
باز کردن / نظر دهید
2022-05-15 17:54:21 مروری بر «مرد بازنده» ساخته محمدحسین مهدویان
کارآگاه دوربُر شده

علی ورامینی/
مهدویان هنوز در زخم کاری مانده است. انگار مبهوت آن فضا، تیم و وضعیت شده. این‌بار با یک وصلۀ ناجور، با پلیس/کارگاهی که گویی از یک داستان خارجی دوربُر شده، به فیلم جدید مهدویان آمده و «مرد بازنده» نام گرفته است. داستان همان اول به ما می‌گوید که قرار است با یک فساد نظام‌مند و ریشه‌دار روبه‌رو شویم، مثل زخم کاری، با این تفاوت که در مرد بازنده، قهرمان داریم. سرهنگ خسروی، پلیسِ کارکشته و خسته که در روابط خانوادگیش بحران دارد، ما را به یاد کارگاه کلافه‌ی «مخصمه» اثرِ «مایکل مان» می‌اندازد. همانطور می‌خواهد عجیب و غریب باشد و مثل همان باهوش و نکته‌بین. «قرار» است که مثل نمونه‌های هالیوودی با کارگاهی ضدساختار مواجه شویم که برای رسیدن به حقیقت هیچ اغماضی ندارد و البته رحمی. گرته‌برداری بی‌قاعده و شتاب‌زدۀ مهدویان حاصل کار را بیشتر به سینمای بالیوود نزدیک می‌کند؛ همان ژانر معروف بالیوود که پلیس خوبی می‌خواهد در برابر فساد دولتی و نظام‌مند بایستد. حاصل ملقمه‌ای از هالیوود و بالیوود شده که نه جذابیت‌های اکشن بالیوودی را دارد و نه شخصیت‌های قوی و پرداخت‌شدۀ هالیوودی و همه چیز در حد همان «قرار» باقی می‌ماند. به نظر دو دلیل عمدۀ در شکل نگرفتن قصه مرد بازنده تأثیر گذاشته است.
اول از همه این‌که نه قهرمان ضد ساختار شکل می‌گیرد، نه ساختار و نه به‌تبع آن رابطه‌ای بین این قهرمان و ساختار. مرد بازنده هرچه پیش‌تر می‌رود، بیش‌تر به پرتگاه نزدیک می‌شود. کم‌کم دستش رو می‌شود که هیچ چیز مهمی جز این قهرمان ضدساختار برای داستان مهم نیست. همه قرار است بزک و دوزک یک شخصیت باشند که هیچ شباهتی با یک کارگاه/پلیس ایرانی ندارد، اما فیلمساز اسیر آن شده است. مبهوت کاراکتر سرهنگ خسروی شدن، تمام دیگر شخصیت‌هایی را که قرار بوده پرداخته شوند، سوزانده است. هیچ‌کدامشان حتی تیپ هم نمی‌شوند. فقط کلیشه‌هایی که در ژانر نوآر می‌بینیم؛ زنِ فم‌فتال، رفیق نامرد، زن سر به‌راه و به اصطلاح خانگی، پلیس خوبِ کارنابلد، شبکه سازمان یافته تهبکاری و اعضای خانواده می‌بینیم که فقط هستند، هرچند که مرد بازنده به هیچ خوانشی نوآر نیست. مخاطب به هچیکدام از این شخصیت‌ها نمی‌تواند نزدیک شود، چون که فیلمساز دغدغه‌ای برای ارائه هیچ شخصیتی ندارد جز قهرمان یا پروتاگونیست خودش. حتی فراموش کرده که هر چیزی با ضدش تعریف می‌شود، خاصه قهرمان که در آینه ضدقهرمان نمایان می‌شود. ضدقهرمان مردبازنده اصلا کیست؟ کلیشه نخ‌نمای آقازاده «دکترلارستانی» که دیگر از فرط گفتن مهوع شده است. آن هم در دوره‌ی که وکیل و وزیر از هر طیف سیاسی تعارفات پیشین را کنار گذاشته‌اند و واضحا از سهم‌خواهی‌شان می‌گویند و بسیاری از مقامات به جرم فساد یا در زندان هستند یا مشغول بازجویی، مردبازنده قرار است چه چیز مازادی برای مخاطب داشته باشد یا چه صحبت متهورانه‌ای ارائه دهد؟ ای‌کاش همان کلیشه هم شکل می‌گرفت و حداقل آخر سر هیولایِ عظیم و ریشه‌دار فساد را مهدویان، باز به زن‌بارگی و بوالهوسی یک فرد تقلیل نمی‌داد. این ایراد مهم‌ترین ضعف زخم کاری هم بود، اینکه نتوانسته به ما یک ساختار و وضعیت نشان دهد، وضعیتی که افراد هرچند پلید، کارگزاران آن هستند نه همۀ آن. وقتی فیلمسازی در 15 قسمت نتوانسته به ما وضعیت نشان دهد، انتظار چنین چیزی در دو ساعت هم، عقلانی نیست.
نقط ضعف بزرگ دیگر مردبازنده که از آن ضربه خورده، تیمی است که از راکوردهای قبلی بیرون نیامده. خاصه بازیگری و فیلمبرداری که هیچ هویت تعریف‌شده‌ای برای این اثر ندارند. جواد عزتی وصله لایتچسبک این نقش است؛ نه سن مناسب این نقش را دارد نه میمیک و فیزیکش را. گریم و شیوۀ راه رفتنش در خیلی اوقات تداعی‌کننده «بابا اتی» در قهوه تلخ است. بعضی اوقات هم «مالکیِ» جامانده از زخم کاری را در او می‌بینیم؛ مثل سکانس حبس در حمام که ضرورت بودن آن سکانس هم اصلا معلوم نیست. دیگر شخصیت‌ها هم آنقدر رها هستند که قوی‌ترین بازیگران هم بعید بود بتوانند چیزی در این وضعیت ارائه کنند. بدتر از همه «رسول» با بازی بابک کریمی که کارویژه‌ای برای قصه ندارد اما آمده که به مخاطب هشدار دهد ما –رسول و دوستانش- حتی می‌دانیم شما به چه چیزی نیاز دارید! با همۀ این‌ها مرد بازنده احتمالاً در گیشه موفق خواهد شد. ظرفیت‌های خوبی برای بازاریابی دارد و با مانور بر آن‌ها مخاطب را به گیشه خواهند کشید. مهدویان هم در مسیر فیلم‌سازی خود تثبیت شده است و احتمالاً دیگر نباید انتظار ساخت «ایستاده در غبار» از او داشت.

منتشرشده در #روزنامه_اعتماد


https://t.me/zamaneyebarkhord
370 views14:54
باز کردن / نظر دهید
2022-05-08 17:44:34امید؛ تلاقی‌گاه عرفان و فلسفه

علی ورامینی/

بیماری را به معنایی می‌توان از جمله مسائل وجودی (اگزیستانس) دانست. مسائلی که هر انسان به تنهایی تجربه می‌کند. مثلا هرکس تنها و تنها خودش احساس عشق را تجربه می‌کند. هرچند بخواهد این احساس را با دیگری به اشتراک بگذارد، آن تجربه‌ی تکینی که برای خودش در حال رخ دادن هست را نه می‌تواند برای دیگری به طور کامل و ملموس شرح دهد و نه آن دیگری می‌تواند آن را درک کند، حتی اگر او هم تجربه‌ی عاشقی داشته باشد.
«بیماری» هم تجربه‌ای {تقریبا} این‌چنینی است. درد و رنجی که بیمار، از بیماری می‌کشد تجربه یگانه‌ای است که تنها برای او اتفاق می افتد، اگرچه اسم بیماری، اسمی عام باشد. این تجربه یگانهِ درد، هنگامی که در یک بیماری صعب العلاج و یا لاعلاج (به زعم علمِ تا این لحظه) قرار گیرد، انگاری بسیار تراژیک‌تر می‌شود. همۀ آن‌هایی که دوستت دارند از رنج مزمن تو رنج می‌کشند.
جلوه‌ی دنیا در این وضع و حال قطعا جلوه‌ای خوب و شادمانه نیست. پدیدار شدن آن وجه زمخت زندگی حتما زندگی و نگاه به هستی را هم زمخت خواهد کرد. آدمی در این وضع و حال دو راه دارد یا اینکه حیات خود را متوقف کند و یا «امید» داشته باشد. در ادامه این نوشتار سعی دارم که نشان دهم چطور در دو رویکرد عرفانی و فلسفی وجودِ امید، ممکن، منطقی و حتی اجتناب‌ناپذیر است.
در خوانش عرفانی (مرادم از عرفان، عرفان اسلامی است) از هستی، درد و رنج نقش برجسته‌ای دارد. بعضی مواقع درد و رنج ابزاری برای محک زدن سالک شناخته می‌شود و گاهی هم یادگاری‌ای از حضرت دوست. درد و رنج، که یکی از آن‌ها بیماری است، برای کسی که خوانش اصیل عرفانی داشته باشد، احتمالا بسیار تحمل‌پذیرتر از دیگران است. اصیل به این معناکه عرفان، تنها لقلقه‌‌ی زبانش نباشد و تمام ساحات بیرونی و درونی‌اش متاثر از آموزه‌های عرفانی باشد.
به قولی، آن جهان‌بینی در جانش انباشت شده باشد. می‌گویند مولانا جلال‌الدین از کمر درد شدیدی رنج می‌برده و درد کمرش، آن اندک خوابی را هم که داشته منقطع می‌کرده است. اما مولانا وقتی از دردِ کمر در نیمه شب بلند می‌شده، شکرگذار بوده که این درد را دارد تا بیدار شود و از هوا و خلوت لذت ببرد. در حقیقت این که مولانا گفته؛ «در بلا هم می‌کشم لذات او...» را زندگی کرده است.
درست است، مولانا بودن و مولانا شدن سخت و شاید غیرممکن برای همه باشد، اما جوهر اندیشه مولانا و در کل عرفان، امید است. اگر از آن بخش هم که عرفا درد و رنج را عین دوا می دانند صرف‌نظر کنیم، در جهان‌بینی عرفانی امید به رحمت خدا همیشگی است و از آن‌رو که خدا قادر مطلق است، هرکاری را می‌تواند انجام دهد. پس همیشه در برابر ناممکن‌ترین‌هایی هم می‌توان امید به قدرت بی‌اندازه خدا داشت. این نگرش در یکی از زیباترین و مشهورترین غزل‌های مولانا آمده است که با این بیت شروع می‌شود: هله نومید مباش که تو را یار براند/ گرت امروز براند نه که فردات بخواند...
از دیگر سو، یکی از رویکردهایی که در برابر رویکرد عرفان قرار می‌گیرد و حتی در بعضی جاها با یکدیگر تعارض دارند، رویکرد فلسفی است. اما در نقطه‌ی امید انگار هردو به هم می‌رسند و یکی از تلاقی‌گاهایشان است، هرچند از دو مسیر کاملا متفاوت به این نقطه می‌رسند. در فلسفه تنها اصل «با ثبات» را اصل «بی‌ثباتی» می‌دانند. مثلا اگر شما در ٤٠ سال گذشته ساختمانی را هر روز مشاهده کردید، دلیل منطقی بر این نیست که فردا صبح باز این ساختمان را مشاهده کنید.
این اصل در موضوع مورد نظر ما چنین می‌شود؛ اگر من در٣٠ سالِ گذشته هیچ بیماری قلبی نداشته‌ام، دلیل بر این نمی‌شود که فردا هم از بیماری قلبی مصون باشم. در سویِ دیگرِ این قضیه، نتیجه منطقی اصل بی‌ثباتی این است که اگر تا به حال درمان فلان بیماری را کشف نکرده‌اند دلیل بر این نمی‌شود که فردا هم راه‌های درمانی کشف نشود و یا اینکه اگر من به عارضه‌ای دچار شدم و در پنج سال گذشته بهبود پیدا نکرده‌ام؛ دلیل بر این نمی‌شود که فردا هم حتما بهبود پیدا نکنم. دو رویکردی که حتی خیلی اوقات با هم تعارض دارند و اساسا روش‌شناسی، هستی‌شناسی و در کل بنیان معرفتی مشابه ندارند، در جایی به نام امید تلاقی دارند. پس می‌توان امید داشت، حتی اگر همه درها و گذرها بسته بنماید.


این یادداشت در هفته‌نامه کرگدن منتشر شده است. بازنشرش به مناسبت روز بیماری‌های خاص و صعب‌العلاج (١٨ اردیبهشت) است و تقدیم می‌شود به دکتر هادی خانیکی که به گردن فرهنگ و همۀ اهالی فرهنگ این کشور حق دارد.
به امید سلامتش.
@zamaneyebarkhord
577 views14:44
باز کردن / نظر دهید
2022-05-06 17:28:15 انگیزه‌نامه

/ علی ورامینی

دیگر حتی بحث کرامت انسانی هم نیست، بحث عدم توانایی درک «دیگری» به مثابه یک هم‌نوع است، لااقل در پائین‌ترین سطح از همذات‌پنداری. آنقدری که به اندازه یک ربات یا به اندازۀ موجودی غیرانسانی، دیگری را پاس بدارم.
آخر «انگیزه‌نامه» برای گارسونی؟ برای «بهبود تجربه میهمان شما» آدمی که قرار است میز عیش آدم دیگری را پاک کند و نوشابه برایش بریزد، انگیزه‌نامه بنویسد و مثلاً بگوید انگیزه‌اش از این کار خالص و پاک شدن و طی کردن مراحل چندگانه و رسیدن به کمال است؟ درنهایت هم بگوید: «قدردانِ همیشگی شما است اگر فرصت تحقق این رؤیا را به من بدهید»؟
مگر گارسونی در قهوه‌خانه علی املتی با «بوتیک» رستوران جز یک لباس تفاوتی دیگر دارد؟ مگر جز این است که هر دو آخر شب با لباسی عرق کرده و زانویی درد گرفته سیگاری روشن می‌کنند و دعا می‌کنند که مشتری آخر شب نیاید؟
اقتصاد دوقطبی شده و مرکزی شدن پول به‌عنوان سنجۀ همه‌چیز این توهم را برای کارفرما/کارآفرین ایجاد می‌کند که «ابر انسان» است. کانون جهانی است که در مقابل همۀ کمتر پولدارترها گل‌وگشاد بنشیند و در مقابل آنان که بیشتر از او کارآفرین و پولدار هستند، دست‌وپای خود را جمع کند.
ساختار اقتصادی امروز بسیار ساده و درعین‌حال سخت پیچیده است. وضعیت جدید مناسبات تولید در جهان جدید مانند یک شو (show) است. شوی که همه از ماهیت ریاکارانه آن خبر دارند و همه می‌دانند که قرار است گول بخورند، اما انگار ناچارند و باید به‌مثابۀ یک آیین و سنت آن را به‌جا آورد. چراکه با دین جدیدی سروکار داریم. دینی که پیامبرش آن دلال بزرگی است که هم‌زمان سودای فتح، فضا، مجاز و البته زمین را دارد و نائبان کارتونی‌اش هم سراسر جهان پراکنده شدند.
کافی است شما قواعد کسب‌وکاری جدید در ویترین رعایت کنید، آن‌وقت دلالِ ماشین هم می‌شود کارآفرین موفق و تز اقتصادی می‌دهد، رستوران‌دار، سالنش را به‌مثابۀ یک مکان قدسی عرضه می‌کند که حتی برای ظرف شستن هم شما باید انگیزه‌‌نامه داشته باشید و دنبال دستمزد نباشید.

@zamaneyebarkhord
7.3K views14:28
باز کردن / نظر دهید
2022-05-04 18:10:34اسطورۀ اسطوره ستیز

علی ورامینی

اگر به من بگویند سینما چه تصویری را برای تو تداعی می‌کند، یکی از برجسته‌ترین تصویرها سکانس آغازین فیلم «آخرین تانگو در پاریس» و صورت در دست‌گرفته‌ی «مارلون براندو» است. هرچند خودش در رابطه با این فیلم می‎‌گوید که «فکر کنم برتولوچی هم مانند من نفهمید فیلم در رابطه با چیست!» براندو با همۀ افت‌و‌خیزهای وحشتناکی که در انتخاب نقش‌ها و بازی‌هایش داشته است، نزدِ اهالی سینما به عنوان یک ابربازیگر و بازیگری جریان‌ساز شناخته می‌شود. خود براندو منزلتی برای شغل و همکارانش قائل نیست. او بازیگری را آسان‌ترین کار و همه‌ی انسان‌ها را بازیگرانی می‎داند که از صبح تا شب مشغول بازی هستند.
براندو حتی به تعبیر امروزی سلبریتی‌ستیز است. این‌ را هم در زندگی او و هم در گفت‌وگوهای بسیار کمی که داشته است می‌توان دید. در نقد یاوه‌گویی‌های همکارانش می‌گوید: «چرا چيزهايي كه يك ستاره سينما مي گويد برای همه اين قدر مهم است؟ ستاره سينما آدم مهمي نيست. فرويد، گاندی و ماركس آدم های مهمي هستند. بازيگري سينما يك كار كسالت بار، خسته كننده و بچه‌گانه است و بيش از آن هيچ.»
براندو زندگی اصیلی دارد، به کسی باج نمی‌دهد و هرگز میان آنچه در ذهنش می‌گذرد، آنچه خواسته و میلش است با گفتار و کردارش شکاف نمی‌اندازد و همانی را می‌گوید که فکر می‌کند؛ حتی اگر این‌کار انواع انگ‌ها و ننگ‌ها را به او نسبت دهد. دیگر ساحت ستودنی مارلون براندو فعالیت‌های اجتماعی‌ای است که همه از آن‌ شنیدیم؛ دفاع از حقوق سیاه‌پوستان و سرخ‌پوستان آمریکایی، مستندسازی از فقر در هند و ... تفاوت براندو با دیگران در این حیطه دقیقا همانی است که در ساحت فردیش نمایان شده است؛ فعالیتی فارغ از نمایش و ریا و تنها معطوف به عمل. عملی که پای هزینه دادن برای آن هم ایستاد. براندو در دومین گفت‌وگوی عمرش که با یک فاصله ٢٢ ساله انجام شده از درگیری عمیقش با «جیلو» کارگردان ایتالیایی سخن می‌گوید و اینکه او را مجبور می‌کند تا از کارگران سیاه‌پوست فیلم عذرخواهی کند وگرنه سر فیلم‌برداری نمی‌رود و دست مزدش را هم پس نمی‌دهد. در واقع در صحبت با وکیل‌اش خود را برای زندان رفتن آماده می‌کند. مارلون براندو سوپراستار اتو کشیده‌یِ مودب و جنتلمنی نبود که ابزارِ بزک جشن و عروسی‌های سلطنتی و کمپین‌های تبلیغاتی باشد. وقتی از مارلون براندو صحبت می‌کنیم از سوپراستاری سخن می‌گویم که تمام قد با سوپراستاریسم مبارزه می‌کرد. از اسطوره‌ای صحبت می‌کنیم که انگشت اشاره‌اش را به سمت فیلسوفان نشانه گرفته نه ماکت‌های استودیوهای فیلم‌سازی.

این یادداشت چند سال پیش در هفته‌نامه «کرگدن» منتشر شده و به مناسبت روز جهانی بازیگر خاطرم به آن رفت و بخش‌هایش را منتشر کردم.
856 views15:10
باز کردن / نظر دهید
2022-04-25 09:57:35 وظیفه انسان، مسوولیت هنرمند

محسن آزموده/

«هنر و حیات یكی نیستند، اما باید در من متحد شوند- در وحدت پاسخگویی من.» (میخاییل‌باختین)

رابطه هنر و زندگی چیست؟ ساده‌تر بپرسیم: هنر به چه كار زندگی می‌آید؟ آیا هنر و كار هنری و مصرف هنری در زندگی شخص هنرمند یا مخاطب آن تاثیری دارد؟ این تاثیر به چه شكل و چگونه است؟ در جهت بهتر شدن زندگی است یا خیر؟ فعلا با این سوال بنیادین كاری نداریم كه زندگی بهتر چیست و چه معنایی دارد. پرسش این یادداشت بیشتر معطوف به آن است كه آیا نویسنده‌ای كه در قصه‌ها و داستان‌هایش درباره حقیقت‌گویی و ظلم‌ستیزی می‌نویسد، در زندگی روزمره‌اش هم انسانی راستگو و حق‌جوست و در برابر ستم قیام می‌كند؟ میخاییل باختین (1975-1895) فیلسوف و منتقد ادبی روسی در نخستین مقاله منتشرشده‌اش در سال 1919 در جنگ Den ikusstva[زمانه هنر] در نویل با عنوان «هنر و پاسخگویی» به این سوال‌ها پاسخ می‌دهد. این جستار كوتاه به تازگی در كتابی با همین عنوان (هنر و پاسخگویی) با ترجمه سعید صلح‌جو، توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده است.
باختین در ابتدای این جستار نخست به تعریف یك كلیت مكانیكی می‌پردازد و می‌نویسد: «یك كلیت را «مكانیكی» می‌خوانیم آنگاه كه بن‌مایه‌های سازنده‌اش، در زمان و مكان فقط پیوند بیرونی برقرار كنند اما وحدت معنایی درونی نداشته باشند. اجزای یك كلیت مكانیكی، همجوارند و مماس بر هم، اما فی‌نفسه باهم بیگانه‌اند» بنابراین در یك كلیت مكانیكی، اجزا و عناصر برسازنده، مثل قطعات یك ماشین حضور دارند و در صورت خراب شدن یك قطعه، به سادگی می‌توان آن را با قطعه‌ای سالم تعویض كرد، بدون اینكه تاثیری در كاركرد آن كلیت داشته باشد، همچنین است نقشی كه اعضای بدن یك فرد یا موجود زنده در شكل‌دهی به كلیت اندام او ایفا می‌كنند.
البته باختین از اعضای جسمانی انسان فراتر می‌رود و از همنشینی مكانیكی عناصر روحی یا فرهنگی در شخصیت انسان‌ها سخن می‌گوید. از نظر او «هر سه قلمرو فرهنگ بشری- علم، هنر و حیات- تنها در آن شخصی متحد می‌شوند كه آنان را در وحدت خود ادغام كند». از دید او، این ادغام و ایجاد پیوندی درونی میان این عناصر، امری آگاهانه و ارادی است و در نتیجه وظیفه‌ای اخلاقی. او درباره انسان هنرمند می‌نویسد: «هنرمند و انسان، ساده‌انگارانه و غالبا به صورت مكانیكی در یك شخص واحد متحد می‌شوند.» از این گفته چنین بر می‌آید كه از دید باختین یك انسان واحد، همزمان می‌تواند آدمی عادی درگیر ملال و ابتذال روزمرّگی باشد و همزمان هنرمند. او می‌نویسد: «انسان دل‌نگرانی‌های بی‌تابانه حیات روزانه را ترك می‌گوید و لختی هم كه شده، به ساحت كنشگری آفرینشگرانه هنری پای می‌نهد، تو گویی به جهانی دیگر می‌رود، جهان الهام و الحان شیرین و نیایش.»
تجربه‌ها و مشاهدات رایج هریك از ما از هنرمندان یا مخاطبان جدی هنر نیز این دیدگاه را تایید می‌كند. احتمالا اكثر ما بسیار دیده‌ایم هنرمندی بزرگ و خلاق را كه در آثارش فضایل بلند انسانی و اخلاقی را باز می‌تاباند، اما در زندگی روزمره، فردی دلال مسلك یا بداخلاق است. با واژگان باختینی احتمالا چنین فردی، آن وحدت درونی را در خود پدید نیاورده است. به نوشته باختین «آنگاه كه انسان در وادی هنر است، از وادی حیات به دور می‌افتد و آنگاه كه در وادی حیات، از وادی هنر. هیچ نشانی از وحدت این دو عرصه و هیچ نشانی از هم‌آمیزی آنان در قالب وحدت یك شخص واحد نیست.»
اما این وحدت درونی چگونه ایجاد می‌شود؟ باختین راه‌حل را در «وحدت پاسخگویی» (answerability) می‌داند: «من باید در قبال آنچه در هنر تجربه كرده‌ام و دریافته‌ام به حیات خویش پاسخ دهم، تا تجربه‌ها و دریافته‌هایم در حیات من بی‌اثر نمانند... هنر و حیات نه فقط پاسخگویی متقابل كه باید قصور و كوتاهی متقابل خود را نیز گردن بگیرند.
شاعر نباید از یاد ببرد كه شعرش مقصر حیات ملال و ابتذال حیات است و انسان حیات روزمره نیز باید بداند كه میل او به غیر انتقادی بودن و عدم جدیت دلمشغولی‌های حیات او، سترونی هنر را سبب می‌شود. انسان باید سراپا پاسخگو شود: همه مولفه‌های سازنده او، نه تنها باید زنجیره زمانی حیات او در كنار یكدیگر بگنجند، بلكه باید در وحدت تقصیر و پاسخگویی نیز متقابلا در هم نفوذ كنند.» خلاصه آنكه از دید باختین، هنر و زندگی یكی نیستند، اما باید به واسطه مسوولیت‌پذیری یكی شوند. فرد هنرمند، فی‌نفسه انسان خوبی نیست، بلكه باید از هنر خود برای اعتلای زندگی روزمره فردی خود بهره بگیرد، همچنان كه انسان دور از هنر، مقصر است و باید به واسطه هنر، ملال پوچ زندگی روزمره را مرتفع سازد. این وظیفه‌ای اخلاقی برای همگان است، شاید مهم‌ترین وظیفه اخلاقی.

منتشرشده در روزنامه اعتماد



@zamaneyebarkhord
585 viewsedited  06:57
باز کردن / نظر دهید
2022-04-19 10:47:59 ⁠ کوتاه درباره فیلمِ «تومان» اثر «مرتضی فرشباف»

هوس قمار دیگر

علی ورامینی/

هر پدیده‌ای بسته در این که در کدام بستر طبقۀ اجتماعی ظهور داشته باشد، ماهیتش دچار تغییر می‌شود؛ حتی اگر به لحاظ صوری هم آن پدیده در بسترهای متفاوت یکی نمایان شود. از این منظر، قمار به‌عنوان کنشی که بسیار پیوسته در بافتار طبقۀ سوژه‌ای است که دست به آن می‌زند، یکی از بهترین مورد‌ها است. قمار برای اقلیت « برخوردار» کنشی است از سر لذّت‌جویی؛ نه همیشه البته. فرار از ملال و یا ارضای میل برتری‌جویی هم می‌تواند از دیگر رانه‌هایی باشد که مردمان این طبقه را به سوی قمار سوق می‌دهد. طبقه «متوسط» هم به میزانی در این امیال با طبقه برخوردار شریک است، اما بیشتر از آن میل تغییر به طبقه است.
حکایت طبقۀ کم‌برخوردار متفاوت است. قمار برای غالب مردمان این طبقه میل به تغییر و عصیان در برابر وضعیت موجود است. کنشی شبیه به انقلاب. فیلمِ «تومان» ساخته تحسین‌برانگیزِ «مرتضی فرشباف» در نسبت قمار با طبقه کارگر است که البته در خوانشی طبقاتی نمی‌ماند و فراتر از آن می‌رود.
داود (با بازی میرسعید مولویان) و دوستش عزیز (با بازی مجتبی پیرزاده) کارگران کارخانه شیر هستند و حسابی درگیر شرط‌بندی مسابقات اسب‌دوانی در گنبدکاووس‌ شده‌اند. سنتی که از قرار معلوم بسیاری از مردان و احتمالاً زنان آن منطقه با آن درگیرند. داودِ قدرت‌طلب و عاصی تن به شرط‌بندی‌های مرسوم نمی‌دهد. اگر برای بقیه برگه‌های شرط‌بندی تیری در تاریکی است، برای داود این کار کنشی است برای رسیدن به وضعیت یا «همه چیز» و البته سوی دیگرش یا «هیچ چیز».
داود خیلی زود از خاستگاه طبقاتیش جدا می‌شود. شیوه قمار کردن او هم متفاوت می‌شود. در شیوه جدید، «شرط‌بندی اینترنتی» برای او فقط فرم عوض شده است. نکتۀ کلیدی در شخصیت داود و شانس آوردن‌های پی‌درپی‌اش همینجاست. بارها در جواب ترس و تردید دوستانش در شرط‌هایی که می‌بندد، می‌گوید که هیچ چیز عوض نشده فقط یک صفر اضافه شده، در واقع منطق شانس آوردن‌های پیاپی او در شجاعت بازگشت به وضعیت قبل در هر لحظه است.
داود در عین حال پروتاگونیست و آنتاگونیست فیلم است. گاهی در شور شرط‌بندی‌ها با او همراه می‌شویم و گاهی در بی‌تفاوتی وخشونتش نسبت به دیگران به‌خصوص نامزدش آیلین (با بازی پردیس احمدیه) از او متنفر می‌شویم. شخصیت عزیز هم در این میان نباید نادیده گرفت. رفاقتش یادآورد سنت رفاقت در فیلم‌های کیمیایی است، رفاقتی که با همه تفاوت‌ها و حتی خشمی که از داود پیدا می‌کند، نمی‌خواهد از او جدا شود. در حقیقت عزیز محافظه‌کارتر از داود است، می‌خواهد در حاشیه امنی که به دست آورده زندگی آرامی داشته باشد و همین نقطه مقابل با داود عصیانگر است که هیچ چیز بندش نمی‌کند؛ نه پول نه زن نه بردن و نه حتی باختن. تنها پیوند عاطفی‌ داود با جهان مردمان عادی انگار که یونس، برادر کوچک عزیز است. با فقدان یونس، نقطه پیوند او با زیست روزمره از بین می‌رود.
داستان داود بعد از رسیدن به پول، داستان فرار است، فرار از همه چیز و در غایت؛ فرار از خودش. فرشباف در روایت سینمایی این داستان نه فقط موفق بوده که به‌نظر اتفاقی نو و ماندگار در سینمای ایران رقم زده است. کارگردانی اثر (بی‌آنکه کارگردان از فیلم بیرون بزند) چنان دقیق و فکر شده است که جهان فیلم پلان به پلان مخاطب را با خود همراه می‌کند و تجربه همپوشانی‌ای از جهان فیلم با مخاطب پدید می‌آید. مخاطب همزمان با جهان فیلم؛ هیجان، اضطراب، خشم، ناامیدی، ملال، سوگ، شادی و در نهایت امیدواری را تجربه می‌کند.
میزانس حساب شده اول از همه در خلق این همپوشانی تاثیرگذار است. (با عنایت به این نکته که تکیه بر میزانسن، سینمایی‌ترین کنش این مدیوم در روایت است.) در بسیاری از سکانس‌ها، حرکت‌های حساب شده دوربین و بازیگران است که جهان زیست قصه را منتقل می‌کند. ریتم فیلم که موسیقی هم در واقع بخشی از آن است در موفقیت این هم‌پوشانی بسیار مهم است. ریتمی که گاهی شعف دارد؛ گاهی ملال و گاهی هیچ‌انگاری. این پازل موفقیت با بازی به‌اندازه و درست بازیگران نقش اصلی تکمیل می‎شود.
باری، تومان خوانشی رخدادگونه از زندگی ارائه می‌دهد و شخصیت داود در این میان، مانیفست کارگردان از نقش سوژه در این وضعیت مبتنی بر شانس است. سوژه‌ای که آنچه قهرمانش می‌کند تن دادن به بازی بدون ترس از باخت و از دست رفتن همه چیز است. شاید هم داود تجلی آن قماربازی است که مولانا می‌ستاید؛ قماربازی که همه چیزش را می‌بازد، جز هوس قماری دیگر.

منتشرشده در روزنامه شرق



@zamaneyebarkhord
742 viewsedited  07:47
باز کردن / نظر دهید