در انتهای سال یک پروژۀ بزرگ نگارش به من پیشنهاد شد که هنوز قطع | خانواده صمیمی عباس منش
در انتهای سال یک پروژۀ بزرگ نگارش به من پیشنهاد شد که هنوز قطعی نشده است اما حتی پیشنهادش یک نشانه است، نشانه از اینکه مدار ثروت من در حال بالارفتنه و من حتی برای پیشنهاد این کار و قیمتی که برای آن در نظر گرفتهام خدا را سپاسگزارم. به تقدیر نوشته شده در یک سال گذشتهام که نگاه میکنم جز مهر نمیبینم، انگار در حریر نرم و لطیف محبتی قرار گرفته بودم که لطافت آن تمام روحم را نوازش میداد. از رانندۀ غریبهای که راه کج میکرد تا مرا به مقصد برساند تا جشن تولدی که بهطور بیسابقه مورد لطف همه بودم تا دوستانی که از عمق وجودشان عشق را نثار من میکردند و من در مییافتم که این عشق چیزی نیست جز محبتی که خدا در حقم به کمال رسانده است. کارهایی را انجام دادم که هرگز نمیگویم کوچک بودند، (اگرچه از نظر دیگران کوچک باشند) چون شاید بیش از ده سال بود که دلم میخواست این کارها را بکنم اما نمیتوانستم. زمانی که خانۀ شوهرم بودم، خرج زندگی با من نبود و خودم هم درآمد داشتم؛ اما نمیتوانستم این کارها را انجام بدهم، اما الان که مسئولیت زندگی بر عهدۀ من که نه بر عهدۀ کفیلم بود، این امکان به وجود آمده بود که آنچه دوست داشتم رو انجام بدم. ذکر یک نمونهش قشنگه: من سالها بود که میخواستم که یک کاری رو انجام بدم که حدود هشت ماه طول میکشید و یک هزینه ای هم باید ماهانه برای آن در نظر میگرفتم. یادم میاد بعد از نماز سر به سجده گذاشته بودم و گفتم خداجونم جور کن این کار رو انجام بدم، همونجا تو سجده بهم گفت همین الان که سر از سجده برداشتی، زنگ بزن و وقت بگیر. گفتم ولی من فقط 6٠٠ هزار تومان تو حسابم مونده و هنوز تا اول ماه هم مونده، نمیتونم حسابم رو خالی کنم. گفت همینه که من میگم، درسته که با عقل معاش جور در نمیاد، اما به من اعتماد کن. و من سر از سجده برداشتم و رفتم سراغ تلفن. من به راحتی اون هزینه رو هر ماه پرداخت کردم بدون اینکه سر سوزنی حتی دلم بلرزه. بیشتر به معجزه شبیه بود که من چجوری با 6٠٠ تومن که ٣4٠ هزار تومانش را برای اون کار هزینه کردم، تا آخر ماه (با بهترین کیفیت) گذراندم. از وقتی کفیلم خداست و بزرگترم، انگار حساب و کتاب درآمدم دست خودم نیست، از کجا میاد و میره رو متوجه نمیشم، فقط می دونم همیشه هست. پارسال تا حالا چندین سفر به یزد رفتیم که هر بار در راحتترین حالت ممکن رفتیم و برگشتیم، با کوپۀ دربست رفتیم و با هواپیما برگشتیم. تفریحاتی رو انجام دادیم که تا حالا فکرش رو هم نمیکردیم، رفتیم کویر، تو یک شب دوبار سافاری سوار شدیم، زیپلاین سوار شدیم(هم زمان شده بود با سفر دور آمریکای استاد و داستان زیپ لاین سوار شدنشون و من این قدر دلم میخواست اون تجربه رو داشته باشم، شاید کمتر از یک هفته تجربهش کردم) یک سفر شیرین زنانه رفتیم شمال، با اینکه بدون ماشین بودیم هم دریا رو تجربه کردیم، هم جنگل رو. یک سفر لاکچری رفتیم مشهد. یک جشن تولد عالی گرفتم برای دخترم. دورۀ عزت نفس رو خریدم که جزو برنامههای امسالم بود. یه دوره کلاس آموزشی حرفهای ویراستاری رفتم، دورۀ نویسندگی خلاق یکی از اساتید مهم این حوزه رو شرکت کردم، همۀ این اتفاقات شیرین برای سال گذشته است و شرایط اقتصادی نابسامان و منی که باید زندگی میچرخاندم. در حالی که سال گذشته اول سال گوشت رو خریدم کیلویی ١4٠ هزار تومان و آخر سال خریدم 55٠ هزار تومان، اما لحظهای سفرۀ ما کوچکتر نشد. آخه گاهی به شوخی به مامانم میگفتم پول من برکت زیادی داره، چون کفیلم خداست، اگه برای برکت میخواین بهتون بدم. من واقعا سپاسگزار همسر سابقم هستم زمانی که گفت اگه من نگهت ندارم کی رو داری که ازت مراقبت کنه، نه داداش داری، نه پدر، نه دایی، نه عمو… و من اونجا بود که فهمیدم این بیکسی چه نعمت عظیمیه و هر روز بی استثنا سپاسگزار خدایی بودم که تا عمق وجودم دریافته بودم که همه کس من است( لازمه که بگم همسر سابقم اصلاااااا آدم بدی نبود، بسیار مهربان بود و من رو هم عاشقانه دوست داشت، اگه حرفی از او نقل کردم، حرفی بوده که در عصبانیت زده، مشکل ما بیشتر اختلاف فرهنگی بود که هیچ جور نمیتوانستیم حلش کنیم و داشتیم همدیگر رو آزار میدادیم). وضعیت خرید و پوشاکمون به وضوح تغییر کرده بود، اگه هر سال سه تا شلوار میخریدم، امسال نگاه کردم دیدم ٨ تا شلوار خریدم، یعنی حتی از. دوبرابر بیشتر، اگه سال قبلش یک کفش معمولی خریده بودم، امسال کفش چرم میلیونی برند گرفته بودم، اصلا با دو دو تای بشر جور در نمیاد که من با حقوق کارمندی در شرایطی که همه گلایه مند و ترسان بودند، چنین شیرین زندگی کردم و واقعا به سالی که گذشت نگاه میکنم جز شیرینی، راحتی، محبت، آرامش، ورودیهای شیرین مالی و تفریح و گردش و شادی چیزی نمیبینم. چنان دستان خدا بر سر و روی من مهر پاشیدند و زندگی را برایم شیرین ساختند که ذکرش در قالب کلمات نمیگنجد.