غزل تازه ما فاتحانِ قلعهی ویرانِ «دیروز»یم در حیرتآبادِ خُرافه، حکمتآموزیم جز آشتی با خویش و تنهایی، بهشتی نیست ما برزخیها، هیمههای دوزخافروزیم هم ریشخندِ خویش و مخلوق و خداوندیم؛ هم بر سرِ خوانِ جهان، آشِ دهنسوزیم! دلقک، به دلقک در سکوتی ژرف میخندد میراثخوارِ تاج و تختِ میرِ نوروزیم... پیراهنی از تار و پودِ خونِ دل دادی هربار پاره میکنی، هربار میدوزیم تاریکتر گشتیم، از لعنت به تاریکی باید به قدر وُسعِمان شمعی برافروزیم #عبدالحمید_ضیایی @abdolhamidziaei 2.6K viewsedited 07:18