Get Mystery Box with random crypto!

ادبیات دیگر

لوگوی کانال تلگرام adabyate_digar — ادبیات دیگر ا
لوگوی کانال تلگرام adabyate_digar — ادبیات دیگر
آدرس کانال: @adabyate_digar
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 6.53K
توضیحات از کانال

اینستاگرام:
instagram.com/adabyatedigar
فیسبوک:
www.facebook.com/adabyatedigar
کانال خواهر:
@Our_Archive
...
@kholvaareh
کانال پیشنهادی:
https://t.me/naghd_com
ادبیات دیگر هیچ ادمین مشخصی که با اعضاء در تماس باشد ندارد!

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 19

2021-09-24 12:30:04 احتمالاً یکی از به‌یادماندنی‌ترین دقایق سینمای میلیتانت دهه‌ی ۱۹۶۰، صحنه‌ی کشتارگاه ساعت آتش‌افروزی (آرژانتین، ۱۹۶۸) است. در میانه‌ی بخش اول این فیلم مقاله، «نواستعمار و خشونت»، صداهای لطیف زنانه روی مونتاژ طولانی گوسفندها و گاوهایی به گوش می‌رسد که تحویل کشتارگاه شده و برعکس آویزان می‌شوند، گلویشان شکافته می‌شود یا با چکش بر پشت گردنشان می‌کوبند، پوستشان کنده می‌شود و خونشان در حالی که لاشه‌هایشان در طول خط تولید حرکت می‌کند، خارج می‌شود. تصاویر کشاورزی صنعتی، یکی از صنایع پرسود آرژانتین،‌ که غالباً اشاره‌ای به اعتصاب سرگی آیزنشتاین تلقی شده (شوروی، ۱۹۲۵)، در کنار تبلیغات عامیانه‌ و میان‌نویس‌های قرار گرفته که از بدهی ملی آرژانتین سخن می‌گویند. این بخش ساعت آتش‌افروزی که شرحی از نظریه‌ی وابستگی است، نقدی پیچیده از رابطه‌ی بین مالیه، امپریالیسم و خشونت ارائه می‌دهد.
[...]

برای فهم نقد مالیه‌ای که ساعت‌آتش‌افروزی طرح می‌کند، ابتدا باید تصدیق کنیم که نظام‌های مالی در خشونت استعماری و امپریالیستی ریشه دارند. برای مثال قتل عام کشتی بردگان زونگ را در ۱۷۸۱ در نظر بگیریم، در این کشتار خدمه‌ی کشتی ۱۳۳ اسیر را درون اقیانوس اطلس افکندند و به «صاحبانشان» در لیورپول امکان دادند که برای «محموله»ی غرق‌شده درخواست خسارت بیمه‌ای کنند. از نظر یان باکم، این کشتار و پیامدهایش مقدمه‌ی آن چیزی شد که وی «گفتار سوداگرانه»ی مدرنیته می‌نامد که خشونت گذرگاه میانی را به زایش بیمه و دیگر اشکال ریسک‌پذیری‌های مالی پیوند می‌زند. ک-سو پارک نیز مدعی است که عمل به اجرا گذاشتن سند، ریشه در سلب مالکیت زمین‌های بومیان در دوره‌ی آغازین استعمار آمریکای شمالی دارد. پژوهشگران معاصر اولین کسانی نیستند که متوجه شدند شگردهای مالی اساسی در جریان سلب مالکیت استعماری در طول گذار وحشیانه از سرمایه‌داری تجاری به صنعتی ایجاد شدند. خود مارکس در فصول مربوط به انباشت اولیه در جلد اول سرمایه، حکایت درهم‌تنیده‌ی برآمدن نظام بانکی مدرن، بدهی ملی و «مجموعه اعمال صادقانه‌ی» غارت استعماری در سرتاسر کره‌ را تعریف می‌کند و نتیجه می‌گیرد که سرمایه هنگامی که پا به جهان گذاشت «از سرتا پا، هر منفذش، غرق در خون و کثافت بود».

مارکسیست‌ها با ادامه‌ی این خط، در اوایل قرن بیستم نقدی از مالیه را بسط دادند تا آثار امپریالیسم یا تشدید و نظام‌مندشدن شیوه‌های انباشت سرمایه در مقیاس جهانی را وارد معادلات کنند. لنین در ۱۹۱۷ با تکیه بر کارهای اقتصاددان اتریشی، رودلف هیلفردینگ، استدلال کرد که

امپریالیسم یا سلطه‌ی سرمایه‌ی مالی، بالاترین مرحله‌ی سرمایه‌داری است که در آن این جدایی [سرمایه‌ی پولی از سرمایه‌ی مولد] به نسبت عظیمی سر برمی‌کشد. تفوق سرمایه‌ی مالی بر همه‌ی دیگر اشکال سرمایه به معنای غلبه‌ی اولیگارشی مالی و رانتی است؛‌ یعنی شمار کوچکی از کشورهای «قدرتمند» از نظر مالی، بر همه‌ی دیگر کشورها قرار مسلط می‌شوند.

در ارزیابی لنین، غلبه‌ی مالیه ویژگی‌های اصلی امپریالیسم را فعال کرد: سرمایه‌داری انحصاری و صدور فزاینده‌ی سرمایه از مراکز مالی. جنبه‌ی اخیر یعنی صدور سرمایه را لنین از آثار رزا لوکزامبورگ برگرفته بود که سال‌ها پیش‌ از آن عیان ساخته بود که صدور سرمایه مخصوصاً در شکل وام‌های بین‌المللی مبنای انباشت امپریالیستی بود. وام‌های بین‌المللی با به‌راه انداختن دور دایمی بدهکاری به منظور تحقق سود در مراکز صنعتی، عامل به فلاکت افتادن جماعات محلی و وقوع بحران‌های مداوم مالی در سرتاسر جنوب جهانی بودند. لوکزامبورگ با روایت انتقادی کوبنده‌اش از امپریالیسم در مصر، نشان می‌دهد چگونه وام‌هایی که ابتدا برای ساخت کانال سوئز و مدرن کردن کشاورزی اهدا شده بود، بحرانی دائمی را به‌راه انداخت که منجر به پرولتاریایی شدن جمعیت دهقان و در نهایت اشغال خارجی شد: «مورد مصر، درست همانند چین و تازه‌تر از این دو مراکش، نظامی‌‌گری را چون عامل اجرایی انباشت سرمایه به چشم می‌آورد که در پس وام‌های بین‌المللی، ساخت راه‌آهن، سیستم‌های آبیاری و دیگر اقدامات آبادسازی، کمین کرده است». مالیه اهرم آن چیزی است که دیوید هاروی «انباشت به مدد سلب مالکیت» می‌خواند، ابزاری برای سرمایه تا به «بیرون» خود نفوذ و قلمروها و افراد هرچه بیشتری را به ساحت خود وارد کند.



از میان مقاله «ساعت آتش‌افروزی: مالیه امپریالیستی و استعمار زندگی روزمره»|مورگان ادمسن|ترجمه: ویتاسکوپ
•••


برای دانلود فیلم ساعت آتش‌افروزی همراه با زیرنویس فارسی لینک پایین را فشار دهید (تلگرام):

La hora de los hornos (1968)
Director:Fernando E. Solanas

ساعت آتش‌افروزی (1968)
کارگردان: فرناندو سولاناس

https://t.me/Our_Archive/431?single

•••


[رفتن به متن کامل مقاله در سایت ویتاسکوپ]


@adabyate_digar|#Cinema ••• [@vitascope]
1.2K viewsedited  09:30
باز کردن / نظر دهید
2021-09-23 12:21:07
پاييز آمد
لابه‌لای درختان لانه كرده کبوتر
از تراوش باران می‌گریزد
خورشید از غم با تمام غرورش
پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه می‌نشیند
من با قلبی به سپيدی روز
مي‌روم به گلستان همچو عطر اقاقی لابه‌لای درختان می‌نشينم
من با قلبی به سپيدی روز
مي‌روم به گلستان همچو عطر اقاقی لابه‌لای درختان می‌نشينم
شعر هستی بر لبانم جاری
پر توانم آری، می‌روم در كوه و دشت و صحرا
رهپيمای قله‌ها هستم من
در کنار یاران
راه خود در توفان مي‌نوردم
در کوهستان یا کویر تشنه یا که در جنگل‌ها رهنوردی شاد و پر امیدم
باید روزی شعر هستی بر لب
جان نهاده بر کف راه انسان‌ها را درنوردم
شعرهستی بودن و کوشیدن رفتن و پیوستن از کژی بگسستن جان فداکردن در راه خلق هست
شعر هستی بر لبانم جاری پر توانم آری، می‌روم در كوه و دشت و صحرا.



پاییز آمد|سعید سلطان‌پور

@adabyate_digar|#Music|#Soltanpour
1.5K viewsedited  09:21
باز کردن / نظر دهید
2021-09-22 12:30:06 شەو مەیلی ھاتنی نییە
چون تۆ نایەیت و
منیش یارای بەرەو-تۆ-چوونم نییە.
 
بەڵام ھەر دەڕۆم
گەرچی دووپشکەکانی ھەتاو سەرم دەخۆن.
 
بەڵام ھەر دێی
بە زاری سووتاو بە بارانی سوێرەوە.
 
شەو مەیلی ھاتنی نییە
چون تۆ نایەیت و
منیش یارای بەرەو-تۆ-چوونم نییە.
 
بەڵام ھەر دەڕۆم
گەرچی بۆقی بەڵەکاوی ڕابەرایەتیم دەکەن.
 
بەڵام ھەر دێی
بەناو زێرابی تاریک و ئەنگوستەچاودا.
 
نە شەو، نە ڕۆژ 
مەیلی ھاتنیان نییە
چون لە پەرۆشیم بۆت دەمرم و
تۆیش، لەبەر من.



قەسیدەی ئەوینی ناکام|گارسیا لۆرکا|وەرگێڕان:ژیار ئەسوەد
•••


شب نمی‌خواهد که بیاید،
تا تو نیایی
و من نیز نتوانم که بیایم.

من اما خواهم آمد،
با توده آتشینی از کژدم‌ها بر شقیقه‌ام.

تو اما خواهی آمد،
با زبانی سوزان از باران نمک.

روز نمی‌خواهد که بیاید،
تا تو نیایی
و من نیز نتوانم که بیایم.

من اما خواهم آمد
و میخک‌های جویده را برای غوک‌ها خواهم آورد.

تو اما خواهی آمد
از مجراهای تاریک زمین.

نه شب می‌خواهد که بیاید
و نه روز
تا بسوزم من از اشتیاق تو
و بسوزی تو از اشتیاق من.



غزل از عشق نااُمید|گارسیا لورکا|ترجمه:علی‌اصغر فرداد

@adabyate_digar|#Poem|#Lorca
1.1K viewsedited  09:30
باز کردن / نظر دهید
2021-09-21 12:30:05 جزایر بریتانیا پس از قرن‌ها عدم‌پذیرشِ رسمی، سرانجام به حکم سرنوشت توپ را پذیرفت. در هنگام حاکمیت ملکه‌ویکتوریا فوتبال نه فقط به عنوان فساد و شرارتی عوامانه بلکه به عنوان فضیلتی اشراف‌منشانه پذیرفته شد.
رهبران آینده‌ی جامعه آموختند که چگونه با بازی‌کردن فوتبال در حیاط مدارس و دانشگاه‌ها ببرند. آن‌جا، توله‌های طبقات بالا شور و حال جوانیِ خود را آشکار می‌کردند، انضباط خود را شدت می‌بخشیدند، خشم خود را تعدیل می‌کردند و شوخ‌طبعی خود را بالا می‌بردند. در طرف دیگر کفه‌ی ترازوی اجتماعی، کارگران نیازی نداشتند محدودیت‌های تن‌های خو را بیازمایند، چراکه کارگاه‌ها و کارخانه‌ها برای همین‌کار وجود دارند و اما موطنِ سرمایه‌داری صعنتی کشف کرد که فوتبال، این شور غلیانِ توده‌ها، سرگرمی و تسلی به تهی‌دستان عرضه می‌کند و نیز انصراف خاطر از دل‌مشغولی به اعتصاب‌ها و دیگر شوربختی‌ها.

فوتبال در شکل مدرن آن، از توافق نامه‌ای سرچشمه می‌گیرد که دوازده باشگاه انگلیسی در پاییز ۱۸۶۳ در میخانه‌ای در لندن امضاء کردند. این باشگاه‌ها هم‌داستان شدند که به قواعدی گردن بگذارند که دانشگاه کیمبریج در ۱۸۶۳ وضع کرده بود. در کیمبریج فوتبال از راگبی جدا شد: حمل‌کردن توپ با دست مجاز نبود، اگرچه دست‌زدن به آن مجاز بود و لگدزدن به حریف قدغن شد. یکی از قواعد هشدار می‌داد: «لگد فقط باید توپ را هدف بگیرد.» یک قرن و نیم بعد برخی بازیکنان هنوز توپ را با جمجمه‌ی حریف، به سبب شباهتی که از لحاظ شکل داشت، اشتباه می‌گرفتند.
قرارداد لندن محدودیتی برای تعداد بازیکنان یا اندازه‌ی میدان یا ارتفاع دروازه یا طول زمان بازی قائل نبود. بازی‌ها دو یا سه ساعت طول می‌کشیدند و بازیکنان اصلی هر وقت که توپ تا فاصله‌ی دور پرواز می‌کرد، گپ می‌زدند و سیگار دود می‌کردند. یک قاعده‌ی مدرن وضع شد: آفساید. گل‌زدن از پشت حریف حکم شکستن قاعده را داشت. در آن روزها هیچ‌کس در زمین بازی درموقعیت خاصی بازی نمی‌کرد: همه شاد و سرخوش دنبال توپ می‌دویدند، هرکدام به هرجا که میلش می‌کشید؛ و هرکس به دلخواه موقعیتش را تغییر می‌داد. مقدر بود که حوالی ۱۸۷۰ استکاتلند تیم‌هایی با دفاع، میانه و بازیکن‌های خط حمله ترتیب دهد. در آن‌هنگام، هر طرف یازده بازیکن داشت. از ۱۸۶۹ به بعد، هیچ‌یک از بازیکن‌ها حق نداشت به توپ دست بزند و حتی آن را بگیرد و بیاندازد و با پا به آن ضربه بزند. در ۱۸۷۱ استثنای این تابو زاییده شد:
دروازه‌بان می‌توانست از تمامی بدنش استفاده کند تا از توپ دفاع کند. دروازه‌بان از سنگری مربعی‌شکل محافظت می‌کرد که از مربع امروزی باریک‌تر و بسیار بلندتر بود. این مربع از دو دیرک دورازه فراهم می‌آمد که با کمربندی به هم وصل می‌شدند و پنج و نیم متر از زمین ارتفاع داشتند. در ۱۸۷۵ کمبربند جای خود را به دیرک افقی چوبی داد. گل‌ها را صاف و ساده با برش کوچکی روی دیرک‌ها ثبت می‌کرد. امروزه گل‌ها را روی صفحه‌ی الکترونیکی امتیازات ثبت می‌کنن اما تعبیر «چوب‌خط‌زدن گل» هم‌چنان به کار می‌رود. در برخی کشورها ما دهانه‌ی دروازه را Arco(طاقی، منحنی‌وار) می‌خوانیم و کسی را که از آن دفاع می‌کندArquero، گو که همه‌ی زوایا راست گوشه باشند و هیچ طاقی منحنی‌داری در میان نباشد، شاید هم به این دلیل که دانشجویان کالج‌های انگلیسی از طاقی‌های حیاط‌ها برای دروازه استفاده می‌کردند.

در ۱۸۷۲ سر و کله‌ی داور پیدا شد. تا آن‌موقع بازیکنان خود داور خود بودند و خودشان هر خطایی را که مرتکب می‌شدند به گردن می‌گرفتند. داورِ زمان‌سنج به دست، داور این شد که کی بازی تمام شده و کی کسی را باید بیرون فرستاد، اگرچه هنوز با فریادزدن از کناره‌های زمین امور را رتق و فتق می‌کرد. در ۱۸۹۱ داور برای نخستین‌بار پا به زمین بازی گذاشت، در سوت دمید تا نخستین پنالتی را که در تاریخ اتفاق افتاده بود اعلام کند و دوازده قدم برداشت تا نقطه‌ای را نشان دهد که توپ می‌بایست از آن‌جا زده شود. مطبوعات بریتانیا مدتی مدید به نفع ضربه‌های پنالتی فعالیت کردند، زیرا که بازیکن‌ها در جلو دروازه، که صحنه‌ی قصابی باورنکردنی‌ای بود، به محافظت نیاز داشتند. فهرست هولناکی از بازیکنانی که کشته شده یا استخوان‌هاشان شکسته بود در وست‌مینستر گازت به چاپ رسید.

در ۱۸۸۲ مقامات انگلیسی پرتاب آوت را مجاز شمردند. هشت سال بعد مناطق میدان بازی با آهک نشانه‌گذاری شد و دایره‌ای در مرکز زمین ترسیم شد. در همان سال دروازه توری به دست آورد تا توپ را به دام بیاندازد و هرگونه شک و شبهه‌ای را درباره‌ی این‌که آیا گل وارد دروازه شده است یا نه برطرف کند.



فوتبال در آفتاب و سایه|ادواردو گالئانو|ترجمه:اکبر معصوم‌بیگی

@adabyate_digar|#BookR|#Galeano|#A_Masoumbaigi
1.2K viewsedited  09:30
باز کردن / نظر دهید
2021-09-20 12:30:04 «کمون پاریس» فیلمی است در مورد کمون پاریس، و به طور توامان فیلمی در مورد کمون پاریس نیست. ما در این فیلم با روایتی تاریخی از کمون روبه‌رو نیستیم، از آن دست روایت‌هایی که می‌خواهد با اتکا به نوستالژی خاطره‌ی درخشانی در گذشته را یادآوری کند. فیلم نمونه‌ی بدیعی از بازگشت به گذشته برای تبدیل آن به مسئله‌ی مبرم امروز است و کارگردان در جای جای فیلم این قصد خود را پنهان نمی‌کند. از افزودن چیزهایی به تاریخ کمون که در واقعه‌ی تاریخی کمون وجود نداشته‌اند، از جمله تلویزیون ورسای و تلویزیون کمون در حالی که اساسا در آن دوران «تلویزیون» وجود نداشته است تا لحظاتی که مخاطب به طور ناگهانی متوجه می‌شود بازیگران نه دیگر در مورد کمون و پاریس ۱۸۷۱، بلکه در مورد همین امروز، پاریسِ همین امروز و جهانِ همین امروز سخن می‌گویند. برای ما نیز اکنون دیدن فیلم کمون دیدن فیلمی در مورد گذشته یا حتی امروزِ پاریس نیست، برای ما دیدن «کمون پاریس» دیدن فیلمی است در مورد آینده، در مورد روزها و کشمکش‌هایی که بعد از هر انقلابی خواهند آمد، در مورد وضعیت اضطراری‌ای که در کمون پاریس در آن قرار داشتیم و در آینده در آن قرار خواهیم داشت. نشان روشنی از این‌که چگونه نظم جمهوری سوم تنها با قتل‌عام طبقاتی در پاریس به کرسی نشست و هر نظم سرمایه‌داری دیگری تنها با قتل‌عام طبقاتی می‌تواند به قدرت دست یابد. دیدن «کمون پاریس ۱۸۷۱» بازگشت به پرسشی است که از هر انقلابی باید داشت: چگونه می‌توان وضعیت انقلابی را تمدید کرد؟ در این فیلم هم‌چنین به میانجی بازگشت به تجربه‌ی کمون به رسانه، آموزش، مسئله‌ی زنان و ساختارهای ستم خواهیم اندیشید.

کمون پاریس اولین تجربه‌ی تسخیر انقلابی قدرت سیاسی توسط طبقه‌ی کارگر است که از ۱۸ مارس ۱۸۷۱ تا ۲۸ مه همان سال قدرت را در شهر پاریس به دست گرفت و سرانجام در نتیجه‌ی نبردی تن به تن که با قتل‌عام کموناردها و تعداد زیادی از مردم پاریس همراه بود و از ۲۱ تا ۲۸ مه، مشهور به هفته‌ی خونین به طول انجامید، سقوط کرد.


La commune paris (2000)
Director: Peter Watkins

کمون پاریس
کارگردان: پیتر واتکینز

•••


در صبح ۱۸ مارس، پاريس با صدای رعد آسای «زنده باد کمون» از خواب بيدار شد… پرولترهای پاريس، در ميان ضعف‌ها و خيانت‌های طبقات حاکمه دريافتند که ساعت عمل برای نجات اوضاع، از راه به دست گرفتن اداره امور کشور، فرا رسيده است… وقتی کمون پاريس زمام انقلاب را به دست خود گرفت، وقتی برای نخستين بار کارگران ساده جرئت کردند به امتيازات «بالا دستی‌های» خود تجاوز کنند، در آن وقت دنيای کهن به ديدن درفش سرخ، مظهر حکومت کارگری که برفراز شهرداری به اهتزاز درآمده بود، از خشم و غضب متشنجانه به دست و پا زدن افتاد. این کارگران ساده در شرايط بی‌مانندی از سختی، با فروتنی و دلسوزی و به نحوی مؤثر کار خود را به انجام رساندند و آن‌هم در ازای حقوقی که بالاترينش به قول يک مقام عالی علمی، به زحمت به يک پنجم حقوق منشی شورای اداری يکی از مدارس لندن می‌رسيد.


کارل مارکس
•••

برای دانلود فیلم همراه با زیرنویس فارسی لینک پایین را فشار دهید (تلگرام):

https://t.me/Our_Archive/427?single


@adabayte_digar|#Cinema|#Marx
1.4K viewsedited  09:30
باز کردن / نظر دهید
2021-09-19 12:30:04 ° ° ° دست‌نبشتهٔ آتش بر یَشم، شکاف در سنگ، ملکهٔ ماران، ستونی از مه، چشمه‌ای در سنگ، حلقهٔ ماهتاب، آشیانهٔ عقابان تخم بادیون، خارِ کوچک مرگ‌آور که جزای جاودانی خویش را می‌بخشد، چوپان‌دخترک دره‌های دریا و نگهبان درهٔ مرگ پیچک آویخته از پرتگاه خوابناک نیلوفر…
1.2K views09:30
باز کردن / نظر دهید
2021-09-18 12:30:05 طبع معمایی|آنتوان چخوف|ترجمه:سروژ استپانیان


کوپه‌ای در واگن درجۀ یک.
روی کاناپۀ مخمل‌پوش زرشکی رنگ، خانمی خوش‌بر و رو لمبیده است. در دست لرزانش بادزنی نفیس و شرابه‌دار، تق‌تق صدا می‌کند؛ عینک پنسی‌اش هراز گاه از بینی خوش ترکیبش فرو می‌لغزد؛ گل سینه‌اش چون زورقی نشسته بر موج دریا، روی سینه‌اش بالا و پایین می‌رود. سخت هیجان‌زده است. بازرس ویژۀ استانداری که نویسنده‌ای است جوان و تازه‌کار، و در مطبوعات محلی، داستان کوتاه و به قول خودش «نوول‌هایی» از زندگی اعیان و اشراف می‌نگارد، روبروی خانم خوش‌بر و رو نشسته است. مرد جوان به چهرۀ زن چشم دوخته است و به چشم یک خبره، خیره‌ خیره نگاهش می‌کند. گرم مطالعه در احوال اوست؛ سعی می‌کند طبیعت عجیب و معمایی‌اش را دریابد، درکش کند؛ اکنون در روح این زن، نقطۀ ابهامی نمی‌بیند. ـ برای او، همه‌چیز مثل روز، روشن است. بازوی زن را ـ در نقطه‌ای که دستبند طلایی او برق می‌زند ـ می‌بوسد و می‌گوید:

ـ آه، شما را می‌فهمم، درک‌تان می‌کنم! روح حساس و رئوف‌تان در جست‌وجوی راه خروج از پیچ‌وخم‌های سردرگم‌کننده است. بله! مبارزه‌ای است عظیم و وحشتناک اما امیدتان را از دست ندهید! سرانجام پیروزی با شماست.

زن با لبخندی آمیخته به غم می‌گوید:

ـ مرا توصیف کنید، وولدمار! زندگی‌ام به قدری پر و آن‌قدر گونه‌گون و رنگارنگ است که...اما مهمتر از همه این‌که من موجود بدبختی هستم! زجرکشی هستم با معیارهای داستایوفسکی. روحم را، وولدمار، به دنیا بنمایانید؛ این روح بینوا را معرفی کنید! راستی که شما یک روانکاو هستید؛ با اینکه هنوز ساعتی از گفت‌وگوی‌مان نگذشته است، توانستید وجودم را بشناسید و درکش کنید!

ـ حرف بزنید، خواهش می‌کنم،حرف بزنید!

ـ گوش کنید! من در خانوادۀ کارمندی تهیدست چشم به جهان گشوده‌ام. پدرم مردی نازنین و مهربان و با شعور بود اما...روح عصر و محیط خود راvous comprenez (شما می‌فهمید ـ متوجه هستید)، من پدر بیچاره‌ام را ملامت نمی‌کنم. مشروب می‌خورد، قمار می‌کرد.رشوه می‌گرفت. و مادرم...چه بگویم! احتیاج، فقر، تلاش برای یک لقمه نان، آگاهی از خواری خویش.آه، مجبورم نکنید آن روزها را در خاطرم زنده کنم! چاره نداشتم جز آنکه آینده‌ام را به دست خود بناکنم. تربیت نامعقول و ناهنجار دانشگاهی، و مطالعه رمان‌های احمقانه و خالی از محتوا، و لغزش‌های عهد شباب، و نخستین عشق بی‌پیرایه. گذشته از اینها، در افتادنم با محیط! راستی که وحشتناک است! و تردیدها و دودلی‌ها! و رنج‌هایی که سبب می‌شود انسان ایمانش را به زندگی و حتی به خودش از دست بدهد! آه، شما، مردان اهل قلم، زن جماعت را به خوبی می‌شناسید! شما درک می‌کنید. بدبختانه آنچه که نصیب من شده، یک طبع غنی است. من، چشم به راه خوشبختی بودم، آن‌هم چه خوشبختی‌ای! تشنۀ آن بودم که انسان باشم! بله! خوشبختی را در انسانیت و در انسان‌بودن می‌دانستم!

وولدمار، بازوی زن راـ در نقطه‌ای که دستبند طلایی و برق می‌زندـ می‌بوسد و من‌من‌کنان می‌گوید:

ـ چه شگفت‌انگیز! با این بوسه، نه شما را بلکه رنج‌های انسان‌ها را می‌بوسم! راسکولینکوف(شخصیت اصلی جنایات و مکافات) را به خاطر می‌آورید؟ او نیز به همین گونه می‌بوسید.

ـ آه، وولدمار! من به شهرت و افتخار نیاز داشتم ـ بگذارید شکسته نفسی را کنار بگذارم ـ من مثل همۀ طبع‌های غیرعادی، به هیاهو و شوکت و به زرق و برق احتیاج داشتم. تشنۀ چیزی خارق‌العاده و غیرزنانه بودم! و سرانجام...و سرانجام ژنرال پیر و پولداری، سر راهم قرار گرفت. وضع مرا درک کنید، وولدومار! می‌دانید، تن دادن به این ازدواج، کاری بود در حد فداکاری و از خودگذشتگی؛ باید بفهمید! چاره‌ای نداشتم؛ نمی‌توانستم تصمیم دیگری بگیرم. خانواده‌ام را از فقر و فلاکت نجات دادم و خودم، سیر و سیاحت پیشه کردم و به امور خیریه پرداختم. اما چه رنج‌هایی که در این راه متحمل نمی‌شدم! آغوش شوهر پیرم در همه حال برایم آزاردهنده و غیرقابل تحمل بود؛ البته نباید از حق گذشت که وقتی جوان بود، سرداری دلاور شمرده می‌شد. گاهی اوقات لحظه‌های وحشتناکی داشتم! اما فکر اینکه چراغ عمر شوهر پیرم به زودی خاموش خواهد شد روحیه‌ام را تقویت می‌کرد. فکر می‌کردم بعد از مرگ او به نحو دلخواهی زندگی خواهم کرد، همۀ وجودم را وقف مرد مورد علاقه‌ام می‌کنم و خوشبخت می‌شوم. و باید اعتراف کنم که چنین مردی در زندگی ام وجود دارد! خدا شاهد است، وجود دارد!

زن بازوهایش را به شدت به حرکت درمی‌آورد؛ چهره‌اش حالت گریه‌آلود به خود می‌گیرد.

ـ بالاخره چراغ عمر پیرمردمان خاموش شد. برایم ارث و میراثی بجا گذاشت و من آزاد شدم ـ آزاد چون پرنده. حالا دیگر احساس خوشبختی می‌کنم. این‌طور نیست، وولدمار؟ خوشبختی در خانه‌ام را می‌کوبد؛ کافی است فقط ...



◉ ادامه‌ داستان را با فشردن گزینه INSTANT VIEW داخل مستطیل پایین مطالعه کنید.

@adabyate_digar|#Story|#Chekhov|#S_Estepanian
.
1.2K viewsedited  09:30
باز کردن / نظر دهید
2021-09-17 12:30:05 کلارا زتکین استدالال می‌کرد که براى جذب زنان به درون جنبش سوسیالیستى باید با فمینیست‌هاى بورژوا مبارزه کرد. زتکین در نطقى که در کنگره‌ى حزبى گوتا در ۱۸۹۶ ایراد کرد اظهار داشت: «چیزى به عنوان «جنبش زنان» در خود و براى خود وجود ندارد. جنبش زنان تنها در متن تکامل تاریخى وجود دارد و بنابراین تنها جنبش زنان بورژوا و جنبش زنان کارگر وجود دارد که با یکدیگر هیچ‌چیز مشترکى بیشتر از سوسیال دموکراسى با جامعه‌ى بورژوایى ندارند.»، «زن طبقه‌ى کارگر استقلال اقتصادی‌اش را به دست آورده است، ولى نه به‌عنوان یک انسان و نه به‌عنوان یک زن یا یک همسر، امکان زیست حیاتى کامل به‌مثابه یک فرد را ندارد. در ازاى کارش به عنوان همسر و مادر، نصیب او تنها خرده‌هاى نانى است که به وسیله‌ى تولید سرمایه‌دارى از روى میز به زمین می‌ریزد. بنابراین نبرد آزادی‌خواهى زن طبقه‌ى کارگر نمی‌تواند نبردى علیه مردان هم‌طبقه‌اش باشد (چنان که براى زن بورژوا هست). هدف نهایى مبارزه‌ى او رقابت آزاد با مردان نیست، بلکه برقرار ساختن حاکمیت سیاسى طبقه‌ى کارگر است. زن کارگر در اتحاد با مردان هم‌طبقه‌اش برعلیه جامعه‌ى سرمایه‌دارى می‌جنگد.»

فمینیسم بورژوایى بر تقاضاى «حق‌ راى زنان» تاکید می‌کرد (در واقع به دلیل ممنوعیت حق راى زنان) ولى حتى اگر برابرى سیاسى به زنان اعطا می‌شد، در مناسبات قدرت هیچ‌چیز تغییر نمی‌کرد. زنان طبقه‌ى کارگر صرفاً «به‌طور برابر» با مردان طبقه‌ى کارگر استثمار می‌گشتند، در حالى که زنان بورژوا از امتیازات «برابر» با مردان بورژوا برخوردار می‌شدند.
زتکین بحث می‌کرد که زنان سوسیالیست نمی‌بایست خود را به مطالبه‌ى حق راى محدود سازند (چنانکه زنان بورژوا می‌کنند) بلکه باید براى حق کار کردن، برابرى مزد، مرخصى زایمان با حقوق، امکانات رایگان نگهدارى کودك و حق تحصیل براى زنان بجنگند. وى بارها لقب «فمینیست» را حقیر شمرد و آن را معادل lerinnen recht Frauen دانست که ترجمه‌ى تقریبىِ آن به انگلیسى «زنان دست راستى» می‌شود.
زتکین به سخنان خود این گونه خاتمه داد: «فعالیت زنان سخت و دشوار است. از خودگذشتگى و جان‌فشانى عظیمى می‌طلبد. اما این جان‌فشانى پاداش خواهد گرفت و باید انجام شود. زیرا درست همان‌طور که طبقه‌ى کارگر رهایى خود را تنها در صورتى می‌تواند به دست آورد که متفقاً و فارغ از تمایزات ملیتى یا تمایزات شغلى بجنگد، همان‌طور هم در صورتى می‌تواند به رهایى نایل گردد که بدون تمایزات جنسیتى متحد باقى بماند.»
[...]


کلارا زتکین براى نفوذ و هدایت زنان سوسیالیست در خارج از مرزهاى آلمان تلاش زیادى کرد. او در سال ۱۹۰۷ در برگزارى نخستین کنفرانس جهانى زنان سوسیالیست در اشتوتگارت که ۵۹ زن از ۱۵ کشور در آن شرکت کردند، پیش‌قدم شد. این کنفرانس تصمیم به تاسیس یک تشکیلات جهانى از تمامى سازمان‌هاى سوسیالیستى زنان گرفت.
این کنفرانس از کنفرانس‌هاى مشابه خود فاصله‌ى زیادى داشت. نمایندگان اتریشى، بلژیکى، بریتانیایى و فرانسوى پیرامون موضوع کلیدى حق راى زنان، بر سر این که تقاضاى حق راى محدود یا به عبارت دیگر حق راى بر اساس شرط دارایى یا درآمد، بسیار واقعگرایانه‌تر" از درخواست حقراى همگانى است، به توافق رسیدند.
به همین‌نحو نمایندگان فرانسوى و بریتانیایى علیه "فرقه‌گرایی" زتکین و حامیانش در رابطه با جنبش فمینیستى بورژوایى به مشاجره پرداختند. ولى زتکین در مورد این دو موضوع کاملاً انعطاف‌ناپذیر بود. الکساندرا کولنتای، نماینده‌ى روسیه، از او در برابر دیگران حمایت کرد. زتکین پیروز شد و کنفرانس قطعنامه‌هاى محکمى تصویب کرد که بیان می‌داشتند که «احزاب سوسیالیست کلیه‌ى کشورها موظفند براى ترویج حق راى همگانى براى زنان با جدیت مبارزه کنند» و «زنان سوسیالیست نباید با فمینیست‌هاى بورژوا هم‌پیمان گردند، بلکه می‌بایست با مردان سوسیالیست دست در دست هم نبرد را به پیش ببرند». زتکین به سمت دبیرى سازمان جهانى سوسیالیستى زنان انتخاب شد و روزنامه‌ی «برابرى» به عنوان ارگان مرکزى جنبش تعیین گردید. کولنتاى نیز براى هیات دبیران برگزیده شد.
دومین کنفرانس بین‌المللى زنان سوسیالیست که در ۱۹۱۰ و در کپنهاگ برگزار شد، بار دیگر ضرورت «حق‌ راى همگانى» را تایید کرد. سپس زتکین اتخاذ روز هشتم مارس به عنوان روز جهانى زنان را پیشنهاد کرد که هم تاریخ و هم فکر آن از تظاهرات زنان سوسیالیست آمریکایى در نیویورك، در ۸ مارس ۱۹۰۸ مخالفت با جنبش بورژوایى حق راى، گرفته شده بود. پیشنهاد زتکین با شور و حرارت تصویب شد.

تظاهرات‌هاى روز جهانى زنان که از سال ۱۹۱۱ شروع شد و تا آغاز جنگ در ۱۹۱۴ ادامه یافت، کمابیش در تمامى شهرهاى اصلى اروپا برگزار می‌شد. (بی‌گمان از همه مهم‌تر تظاهراتى بود که در خلال جنگ به وقوع پیوست و سرآغاز انقلاب روسیه شد.)



مبارزه طبقاتی و آزادی زن|تونی کلیف|ترجمه:مجید قنبری

@adabyate_digar|#Women|#BookR|#Cliff
1.1K viewsedited  09:30
باز کردن / نظر دهید
2021-09-16 13:33:07 یادش به خیر
مادرکم می‌گفت:
_ « خوب
از خوب هم که خوب‌تر بشود
شک باید کرد:
شاید به چیز دیگری آغشته است!»

اینجا نشسته‌ای
در شب
چون شب
که عطر تاریکش
از بوی گیسوی تو سرشته است
و با منی
همه چیزت با من است.
تنها ماه است
آن بالا
که نیست:
که دیگر نیست،
و حفره‌ی سیاهی از آن برجاست
که خوبی تو
در دهان وقیحش
گم گشته ست...



اسماعیل خویی
•••


من نمی‌گویم که من روشنترین‌شانم.
من نمی‌گویم که من در خوشۀ این کهکشان روشنترین دانه‌ام:
خود تنی از دیگرانم من؛
اختری از اخترانم من.
لیک چون در دیگران بینم،
آینه‌ی پرخندۀ چشمانشان گوئی مرا گوید:
ـ «بشکف، ای روشنترین امید!
ای نخستین و آخرین خورشید!»

آسمانی هست:
آسمانی بر بلند بی‌نشانی از بلندی‌هاش
کهکشانی گم:
کهکشانی در غبار آلود هر گُمناش
اخترانی گم:
اخترانی هر یکی زانان،
با همه تن چشم،
هشته در من چشم...



اسماعیل خویی
•••


من
شعری چنان شکوهمند را می‌مانم،
شعری چنان شکفته و انسانی را،
که واژه‌ها مرا
معنای باستانی خود،
یا
پژواک جاودانی خود
می‌دانند،
و با طنین شادی و اندوهشان
تالارهای جان وتارهای نهانم را
می‌لرزانند‌،
و آوازهای روشن و تاریک خویش را من
می‌خوانند،
مثل بهار و پاییز
درحنجره‌ی قناری و قمری.

اما زمان گفتن گویا
دیگر
سرآمده ست...



اسماعیل خویی

@adabyate_digar|#Poem
1.1K viewsedited  10:33
باز کردن / نظر دهید
2021-09-15 18:30:04 پائولو فریره، کارشناس آموزش و پرورش اهل برزیل، نشان داده است می‌توان به تقریبا ۱۵ درصد بزرگسالان بیسواد در هر روستائی، در اثنای شش هفته خواندن و نوشتن آموخت، و این کار فقط جزئی کوچک از هزینه‌ای را در بر می‌گیرد که برای یک سال مدرسۀ کودکی لازم است. ۱۵ درصد دیگر می‌توانند همان چیز را، منتها کمی آهسته‌تر، یاد بگیرند.

برای این منظور، وی از همکارانش می‌خواهد در هر روستائی فهرستی از آن واژه‌هائی فراهم آورند که عمیقترین معنیها را دارند. اینها معمولا واژه‌هائی سیاسی هستند که، به‌همین دلیل، سخت مورد مناقشه‌اند. تدریس او بر تجزیه و تحیل واژه‌های دستچین شده مبتنی است. آدمهائی که به‌این برنامۀ آموزشی علاقه نشان می‌دهند، اکثر مردمی با ظرفیت سیاسی هستند. باید بپذیریم که آنها به گفت‌وشنود علاقه دارند و خواندن و نوشتن مهمترین واژه‌ها برایشان در حکم گامی است که با برداشتن آن می‌توانند، از حیث عمق و اثر، مشارکت سیاسی خود را به سطحی تازه بکشانند. چنین آموزشی پیداست که گزینشی است. مدرسه‌های امروزی ما هم چنین است. تفاوت در این است که ظرفیت سیاسی، صفحۀ مکتوب را بیشتر به صورت میعادگاه عناصر احتمالا شورشی در جامعه در می‌آورد تا غربالی که فقط کودکانی می‌توانند از آن بگذرند که در برابر فرمانبرداری و درماندگی محدود، خود را بردبار نشان می‌دهند. نو آموزانِ «فریره» غذائی «رژیمی» می‌خورند که با آن آشغال کم‌بهائی که «رفوزه‌ها» از آن «تغذیه» می‌کنند، کاملا تفاوت دارد.

هرگز فراموش نخواهم کرد شبی را که در آغاز سال ۱۹۶۴ در سرژیپی با شاگردان فریره، آن روستائیان گرسنه، گذراندم. مردی برخاست، برای یافتن کلمات زور زد و سر انجام در یک جمله آنچه را گفت که من در این گفتار به توصیف آن کوشیده‌ام: «دیشب نتوانتسم بخوابم، زیرا دیروز عصر اسمم را نوشتم...و فهمیدم که هستم...یعنی که ما مسئول هستیم.»

شهروند مسئول بودن، و والدین مسئول بودن پا به‌پای هم پیش می‌روند. این هردو، نتیجۀ رابطۀ زیستۀ «من» بادیگران است. پرورش کردار خودانگیته فقط هنگامی موثر، خلاق و با دوام است که انسان، با اندیشیدن به‌دیگران، بپذیرد. هنگامی که تصمیم می‌گیریم به‌عنوان والدینی مسئول رفتار کنیم، از متعلقاتش این است که در زندگی سیاسی شرکت جوئیم و انظباطی را که لازمۀ آن است بپذیریم. این امروز به‌معنای آمادگی برای نبرد انقلابی است.



فقر آموزش در آمریکای لاتین|ایوان ایلیچ|ترجمه:هوشنگ وزیری

•••


دانلود تعدادی از کتاب‌های پائولو فریره‌:

پداگوژی برای رهایی
پائولو فریره و ایرا شُر
ترجمه:حسام حسین‌زاده


پداگوژی در جریان پیشرفت
پائولو فریره
ترجمه:احمد بیرشک


کنش فرهنگی برای آزادی
پائولو فریره
ترجمه:احمد بیرشک


آموزش برای آگاهی انتقادی
پائولو فریره
ترجمه:منصوره کاویانی


آموزش ستم‌دیدگان
پائولو فریره
ترجمه:احمد بیرشک؛ صیف‌الله داد


سواد؛ خوانش کلمه و جهان
پائولو فریره و دونالدو ماسدو
ترجمه:حسام حسین‌زاده


راه را با پیمودنش می‌سازیم
پائولو فریره و مایلز هورتن
ترجمه:حسام حسین‌زاده

https://t.me/Our_Archive/385?single



@adabyate_digar|#Book|#BookR|#Ivan_Illich|#H_Vaziri
1.2K viewsedited  15:30
باز کردن / نظر دهید