10 𝒑𝒂𝒈𝒆𝒔/𝒅𝒂𝒚 نخستین عشق |۱۰۷ انگشتهای کلفت سرخش به لبهی طاقچ | قلمرو پائیز | کتابخانه | LIBRARY
10 𝒑𝒂𝒈𝒆𝒔/𝒅𝒂𝒚
نخستین عشق |۱۰۷ انگشتهای کلفت سرخش به لبهی طاقچه ی پنجره می کوبید گوش میداد و وقتی تمام کردم باز نگاه خیره ای به من انداخت و گفت: - خیلی خوب، حتما خواهم آمد. شما هنوز خیلی نوجوان هستید! اجازه بدهید بپرسم چندسال دارید؟ من بالكنت بی اختیار زبان جواب دادم: - شانزده سال. بانو کاغذهای رنگ و رو رفته و چرب و چیله ای از جیب بیرون کشیده نزديك دماغش نگاه داشت و مدتی مشغول زیر و رو کردن آنها بود. بعد به طرف من بر گشته روی مبل جابجا شد و ناگهان گفت: - سالهای خوب و خوشی است. خواهش می کنم شما با ما بی تعارف باشید. خانه ی من ساده و بی تکلف است. با خود گفتم: «بی اندازه ساده است و با دل چرکینی هیکل بد ریخت بانو را ورانداز کردم. در این لحظه در دیگر مهمانخانه باز شد و دختری که دیروز در باغ دیده بودم در آستانهی در پدیدار گردید. دستش را بلند کرد و لبخندی زد. بانو به دختر اشاره کرد و گفت: - این هم دخترم. بعد به دختر گفت: - زینوچکا ، این آقا پسر همسایه ی ما آقای «ر» است. راستی ١- مخفف مهر آمیز زینا ئیدا. ا)