من خوشبختی را توی چیزهای طولانیمدت میدیدم، اینکه آدم از چیزی مطمئن باشد، از بودن شخصی، از ماندن چیزی. اینکه بتوانی سالیان سال در خانهای مجلل زندگی کنی، هر روز غذاهای گران و خوشمزه بخوری و هزار چیز دیگر که با تداوم گره خوردهاند. ولی فهمیدم که راه را اشتباه آمده بودم، شاید هم دیدگاه دیگری را کشف کردم.
خوشبختی همین چیزهای ساده و دمدستی زندگی بود، گذراترین روزمرگیهای ممکن که بیاعتنا از کنارشان رد شدم و رفتم و آنها هم دوامی نداشتند؛ مثل شکوفههای گیلاس که سالی دو هفته میآیند و میروند. اصلاً زیباییشان به همین عمر کم و کوتاه است، وگرنه کدام عاقلی روز تعطیلش را اختصاص میداد به تماشای شکوفههایی که در همهی روزهای سال حضور دارند؟
حال که تمام اینها را میدانم و مینویسم و پست میکنم، تنها پشیمانیام این است که خوشبختیهای کوچکی که قدرشان را ندانستم بسیار زیاد و پرشمارند و گذشتهها، برخلاف شکوفههای گیلاس، هیچگاه برنمیگردند...
.
امیر، ۲۵ فروردین ۱۴۰۱
.
@amirreza_lotfipanah