2021-09-28 01:06:58
پشت چراغ قرمز ، یه ام وی ام شاسی بلند ایستاد .
سر سگ از پنجره ی عقب ماشینش بیرون بود و زبونش از دهنش . صدای آهنگی که پخش می شد رو بلند کرده بود .
مچ دست چپش رو تکون داد تا ساعتش که به نظر گرون می اومد وسط قرار بگیره و سریعا دستش رو گذاشت روی فرمون ماشین .
روی صندلی بغل ، یه دختر نشسته که بینی خودشو چسب زده بود. رژ لب رو خیلی بالاتر و پایین تر از خطوط لب هاش کشیده بود . لپ هاش گل انداخته و ابرو ها و مژه هاش برق خاصی می زدن.
بنظرم آرایش غلیظی می اومد . خیلی غلیظ .
همراه آهنگی که پخش می شد با صدای بلند همخوانی می کردن:
«عشق و حال زیادش خوبه
عید شمال زیادش خوبه
کثافت کاری زیادش خوبه
چرا کم داشی زیادش خوبه» ...
به وضوح دیدم که راننده موبایلش رو گرفته بود توی دست راستش و چندین بار به دور و بر چرخوند.
چند قدم رفتم اونور تر تا ببینم درست فکر می کنم یا نه .
داشت استوری می گرفت . درست فکر می کردم .
همه چیز باید توی قاب جا می گرفت ...
چراغ سبز شد .
ساعت نزدیک دوازده بود . ماشین با سرعت دور می شد و صدای آهنگ کمتر و کمتر می شد تا اینکه کاملا محو شد .
به سمت تخت خواب می رفتن یا نه مهم نبود
چون اگر الان رو سر شب لاتا ( لات ها ) به حساب بیاریم
یک ساعت الی دو ساعت دیگه قطعا مسیر به تخت خواب می رسه.
___________________________________________ گوشی رو گرفت دستش و اینستاگرام رو باز کرد .
استوری هارو نگاه می کرد . دونه به دونه ...
اولی از خودش توی یه مهمونی استوری گرفته بود
توی نور خیلی کم ، کلی پسر و دختر دور هم جمع بودن .
مست بودند .
با صدای بلند با آهنگ همخوانی می کردن :
«اینجا یه سری کم دارن
ولی ما هیچی کم نداریم
سنگین میریم زیااااد
پرو پاچه زیادش خوبه
سرمایه زیادش خوبه
عشق و حال زیادش خوبه
عید شمال زیادش خوبه
کثافت کاری زیادش خوبه
چرا کم داشی زیادش خوبه» ...
استوری بعدی کسخلی از وعده ناهار خودش استوری گرفته بود
دور یک میز
احتمالا توی یک رستوران گران قیمت . (خب یقینا چنین داف های بی مغز و پر خرجی نمیرن فلافلی عمو نعمت نزدیک میدون محمدیه فَلاف بزنن.)
پسری بین الدافین ( پسری ما بین دو داف ) نشسته بود . جلوشون یه پیتزای خیلی بزرگ و پر ملات بود . عکس از سمت راست اونا گرفته شده بود .
ساعت پسرک کاستابلاخور دقیقا وسط ، روی مچ دست چپ بسته شده بود ...
یکی دو استوری مربوط به تیم محبوب فوتبالش و کُس نوشته ها
و استوری آخر عکسی با یک کپشن بود
استوری مربوط به یک دختر اروپایی بود . توی قسمت پیشنهاد ها فالو کرده بود . فقط چون از نظرش زیبا بود . بینی دخترک تراشیده و خوش فرم بود . آرایش چندانی نداشت اما معلوم بود بدون آرایش نیست .
دختر به ماشین شاسی بلند (BMW ) تکیه داده و عکس در حالتی گرفته شده بود که دختر با یک دستش سر سگ رو به نیمه راست صورتش چسبانده و لبخند گشادی روی صورتش نقش بسته بود.
« a wonderful day with my boy »
از این به بعد می خوام از زندگیم لذت ببرم .
مگه چقدر عمر می کنیم .
اینارو با خودش چند بار زیر لب تکرار کرد و اینستاگرام رو بست .
___________________________________________هویت نداشت . تو خالی بود .
تقصیر او نبود .
زندگی با هیچ دو شخصی یکسان برخورد نمی کند .
به کسی حق انتخاب نمی دهد .
من این موضوع را بدون در نظر گرفتن جبر و اختیار
«الگوی لذت» می نامم .
یا الگوی لذت خود را داری یا در راه تلاش برای لذت بردن از «الگوی لذت» دیگران می میری .
باور کن ناگاه به فکر فرو می روند
«دقیقا کجای این کار لذت دارد ؟ » ، « همه ی جزئیات رعایت شده ، پس چرا من لذت نمی برم »
بله همه ی جزئیات را رعایت می کنی تا دقیقا همه چیز مطابق مشاهدات و تصورات باشد .
برای لحظاتی ممکن می شود اما دوباره این اتصال قطع می شود. چون حتی کسانی را که در این موضع تماشا کردی
در حال تکرار « الگوی لذت» دیگرانی بوده ، که حتی آنان هم نمی دانند چه می کنند .
مگر آنکه آنقدر این الگو را تکرار بکنی
که عادت شود و بخشی یا شاید تمام تورا در بر بگیرد و هویت تو را بسازد .
فضای مجازی به آن سرعت و شدت می بخشد .
گاهی با خودم فکر می کنم که : تمام این کار ها انجام می شود تا انسان به رنج هستی فکر نکند.
از آن بگریزد .
اما به خوبی می دانم که ظرفیت همه ی انسان ها یکسان نیست .
این یک موشکافی با نمونه ای وطنی ست .
راستی ، شب جمعه بود .
متوجه هستید که ؟ مگر نه؟
#چوپان_تبهکار
@antelectory
250 viewsedited 22:06