Get Mystery Box with random crypto!

عنتلکتوری

لوگوی کانال تلگرام antelectory — عنتلکتوری ع
لوگوی کانال تلگرام antelectory — عنتلکتوری
آدرس کانال: @antelectory
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 6.78K
توضیحات از کانال

⭕️ ارتباط با ما :
#لاابالی @L4obali
#خیالباف @DreaMare
توعیتر:
twitter.com/Antelectory_org
اینستاگرام :
Instagram.com/Antelectory

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 79

2021-09-28 09:53:49
دیوانه شوم عاقلی‌ام سود نداشت
تار دل ما گسست و دل پود نداشت
دیوانه‌ای یابم چو خودم فارغ و مست
ما سوخته‌ایم و شعله‌مان دود نداشت

#ماسک_پلانک
@antelectory
983 views06:53
باز کردن / نظر دهید
2021-09-28 07:56:09
من همیشه برای تو حرف داشتم شاید حتی قبل از آنکه بشناسمت، به اینگونه که اگر کسی را دوست بدارم این را خواهم گفت و آن را خواهم شنید. شاید جالب باشد برایت اگر بگویم حتی لبخندت را پشت نوشتن‌هایت می‌فهمم، و دلتنگی‌هایت روی دلم می‌ماند. تو را تمام لحظات با خود دارم، اگر هم با هم حرف نزنیم تو را حس میکنم، گاهی برای اینکه سرصحبت را باز کنم از چیزی میگویم و تو برایم حرف میزنی، مهم حرف زدنت هست نه اینکه من جوابم را بگیرم یا نه...
دیوانه‌ام نه؟!!
از عاقل بودن بیشتر دوستش دارم، از اینکه دائم همه بخواهند منطقی باشم روحم آزار می‌بیند، گاهی میخواهم جیغ بنفش بکشم از دست این آدمها که خودخواهی‌هایشان را به اسم مصلحت اندیشی به خورد من می‌دهند. غافل اینکه از همان اول تشخیص می‌دهم در واقع او نگران خودش است نه من.
اما با تو، رها هستم. خودم هستم بهترین ی که می‌توانم باشم، پر شور و غیر قابل پیش بینی چیزی که واقعا هستم. این بهترین حس دنیاست.

#ماسک_پلانک
@antelectory
1.1K views04:56
باز کردن / نظر دهید
2021-09-28 01:06:58 پشت چراغ قرمز ، یه ام وی ام شاسی بلند ایستاد ‌.
سر سگ از پنجره ی عقب ماشینش بیرون بود و زبونش از دهنش . صدای آهنگی که پخش می شد رو بلند کرده بود .
مچ دست چپش رو تکون داد تا ساعتش که به نظر گرون می اومد وسط قرار بگیره و سریعا دستش رو گذاشت روی فرمون ماشین .
روی صندلی بغل ، یه دختر نشسته که بینی خودشو چسب زده بود. رژ لب رو خیلی بالاتر و پایین تر از خطوط لب هاش کشیده بود ‌. لپ هاش گل انداخته و ابرو ها و مژه هاش برق خاصی می زدن.
بنظرم آرایش غلیظی می اومد . خیلی غلیظ .
همراه آهنگی که پخش می شد با صدای بلند همخوانی می کردن:
«عشق و حال زیادش خوبه
عید شمال زیادش خوبه
کثافت کاری زیادش خوبه
چرا کم داشی زیادش خوبه» ...

به وضوح دیدم که راننده موبایلش رو گرفته بود توی دست راستش و چندین بار به دور و بر چرخوند.
چند قدم رفتم اونور تر تا ببینم درست فکر می کنم یا نه .
داشت استوری می گرفت . درست فکر می کردم .
همه چیز باید توی قاب جا می گرفت ...
چراغ سبز شد .
ساعت نزدیک دوازده بود . ماشین با سرعت دور می شد و صدای آهنگ کمتر و کمتر می شد تا اینکه کاملا محو شد .
به سمت تخت خواب می رفتن یا نه مهم نبود
چون اگر الان رو سر شب لاتا ( لات ها ) به حساب بیاریم
یک ساعت الی دو ساعت دیگه قطعا مسیر به تخت خواب می رسه.
___________________________________________

گوشی رو گرفت دستش و اینستاگرام رو باز کرد .
استوری هارو نگاه می کرد . دونه به دونه ...
اولی از خودش توی یه مهمونی استوری گرفته بود
توی نور خیلی کم ، کلی پسر و دختر دور هم جمع بودن .
مست بودند .
با صدای بلند با آهنگ همخوانی می کردن :

«اینجا یه سری کم دارن
ولی ما هیچی کم نداریم
سنگین میریم زیااااد
پرو پاچه زیادش خوبه
سرمایه زیادش خوبه
عشق و حال زیادش خوبه
عید شمال زیادش خوبه
کثافت کاری زیادش خوبه
چرا کم داشی زیادش خوبه» ...



استوری بعدی کسخلی از وعده ناهار خودش استوری گرفته بود
دور یک میز
احتمالا توی یک رستوران گران قیمت . (خب یقینا چنین داف های بی مغز و پر خرجی نمیرن فلافلی عمو نعمت نزدیک میدون محمدیه فَلاف بزنن.)
پسری بین الدافین ( پسری ما بین دو داف ) نشسته بود . جلوشون یه پیتزای خیلی بزرگ و پر ملات بود . عکس از سمت راست اونا گرفته شده بود .
ساعت پسرک کاستابلاخور دقیقا وسط ، روی مچ دست چپ بسته شده بود ...


یکی دو استوری مربوط به تیم محبوب فوتبالش و کُس نوشته ها
و استوری آخر عکسی با یک کپشن بود
استوری مربوط به یک دختر اروپایی بود . توی قسمت پیشنهاد ها فالو کرده بود . فقط چون از نظرش زیبا بود . بینی دخترک تراشیده و خوش فرم بود . آرایش چندانی نداشت اما معلوم بود بدون آرایش نیست .


دختر به ماشین شاسی بلند (BMW ) تکیه داده و عکس در حالتی گرفته شده بود که دختر با یک دستش سر سگ رو به نیمه راست صورتش چسبانده و لبخند گشادی روی صورتش نقش بسته بود.

« a wonderful day with my boy »




از این به بعد می خوام از زندگیم لذت ببرم .
مگه چقدر عمر می کنیم .
اینارو با خودش چند بار زیر لب تکرار کرد و اینستاگرام رو بست .

___________________________________________


هویت نداشت . تو خالی بود .
تقصیر او نبود .

زندگی با هیچ دو شخصی یکسان برخورد نمی کند .
به کسی حق انتخاب نمی دهد .

من این موضوع را بدون در نظر گرفتن جبر و اختیار
«الگوی لذت» می نامم .
یا الگوی لذت خود را داری یا در راه تلاش برای لذت بردن از «الگوی لذت» دیگران می میری .

باور کن ناگاه به فکر فرو می روند
«دقیقا کجای این کار لذت دارد ؟ » ، « همه ی جزئیات رعایت شده ، پس چرا من لذت نمی برم »

بله همه ی جزئیات را رعایت می کنی تا دقیقا همه چیز مطابق مشاهدات و تصورات باشد .
برای لحظاتی ممکن می شود اما دوباره این اتصال قطع می شود. چون حتی کسانی را که در این موضع تماشا کردی
در حال تکرار « الگوی لذت» دیگرانی بوده ، که حتی آنان هم نمی دانند چه می کنند .
مگر آنکه آنقدر این الگو را تکرار بکنی
که عادت شود و بخشی یا شاید تمام تورا در بر بگیرد و هویت تو را بسازد .
فضای مجازی به آن سرعت و شدت می بخشد .

گاهی با خودم فکر می کنم که : تمام این کار ها انجام می شود تا انسان به رنج هستی فکر نکند.
از آن بگریزد .
اما به خوبی می دانم که ظرفیت همه ی انسان ها یکسان نیست .


این یک موشکافی با نمونه ای وطنی ست .


راستی ، شب جمعه بود .
متوجه هستید که ؟ مگر نه؟

#چوپان_تبهکار
@antelectory
250 viewsedited  22:06
باز کردن / نظر دهید
2021-09-27 23:19:19
معلم به خط فاصله می‌گفت "خط تیره"
می‌دانست فاصله‌ها چه بر سر آدمها می‌آورند...

#ماسک_پلانک
@antelectory
477 views20:19
باز کردن / نظر دهید
2021-09-27 23:16:56
دستهای من
انتهای دردناک یک جسم است
و شروعِ تو
که پُر از شادمانی هستی...

#ماسک_پلانک
@antelectory
477 views20:16
باز کردن / نظر دهید
2021-09-27 22:54:57 مردم سرکوب شده، بعد از مدتی خود سرکوبگر میشود، تا آنجا که گمان میکنند مردمی بی لیاقتند و هر پیروزی برای آنها شانسی و از روی بخت و اقبال بوده.
مثلاً اگر به قزاقستان دو‌گل میزنند، باید حتماً بروند تو ماتحت دروازبان تا گل نخورند و این دو گل شانسکی از دستشان نپرد و دست آخر با کم نشدن چیزی ارزشهایشان شکستخورده از زمین بیرون بروند.

#استراگون

@antelectory
541 views19:54
باز کردن / نظر دهید
2021-09-27 22:45:33 خیالباف هستم

ازین لینک ناشناسا گفتن بزار
گذاشتم که عمیقا به درد و دلها، انتقادات، پیشنهادات، گله مندی، مشکلات جنسی و سایر کسشعراتون گوش کنم.
به خصوص نظراتتون در مورد ادمین های جدید عنتلکتوری که خودم به شخصه فَنِشونم، با حفظ ارادت به ادمین های پیشکسوتِ ریش سفید قدیمی.

https://t.me/BiChatBot?start=sc-553827-bZp48M6

#خیالباف
@antelectory
571 views19:45
باز کردن / نظر دهید
2021-09-27 20:45:21
نحوه شهادت قوچعلی رعشه بر اندام دشمنان این مرز و بوم میندازه ...

#گاف

#قوچعلی_راحت_ادامه_دارد
#قوچ_فقط_قوچِ_علی
#رهبر_فقط_سیدعلی
#صل_علی_محمد_قوچِ_علی_فدایت

@antelectory
835 viewsedited  17:45
باز کردن / نظر دهید
2021-09-27 18:12:28
ادبیات و نوشتن هم زمانی انسان را درگیر می‌کند که دو قِرانی در جیبش باشد و آینده‌اش روشن. سپس کونش را بگذارد زمین و بنویسد. ما بدبخت‌هایی که عنتر و منتر هزارتومانیم خیالی نداریم که آسوده باشد تا کلمات را در ذهنمان جلا دهیم. اصلا هنر نیاز به انسان فارغ دارد. ما روسپی‌ای هستیم در زیرِ مشکلات.

عكاس :#NB

@antelectory
899 views15:12
باز کردن / نظر دهید
2021-09-27 15:42:19 دو دستِ نحیفت در هم پیچید. سکون دَرَم جاری شد. مثل کسی که خودش را به ناگاه در میانه‌ی میدان مین یافته!
تابه‌حال شده که در سوزِ زمستان، زیر پتو چشمانت باز بشود و با خود بگویی که حاضری هرکاری بکنی تا همان‌جا بمانی؟؛
پیچَکَت مرا از جهان دور کرد. همان وقت، همان لحظه. همان نفس.
تا به حال نفس‌های کسی را از روی گلویش بوسیده‌ای؟
تا به حال نبضت را با تپش قلب کسی، از پشت ستونِ فقراتش، هم‌آهنگ کرده‌ای؟
بیا ساده‌ترش کنیم؛
تا به حال برای کسی مُرده‌ای؟ یا برایش زندگی کرده‌ای؟...
همان لحظه، همان نفس، همان‌جا که پیچکت همچو پیله مرا از چنگالِ جهانِ یخ‌زده می‌قاپید، می‌خواستم زمان هم به دام یخبندان بی‌اُفتد. بلکه تاابد از هُرمِ هم ببلعیم و تمام نشویم.
می‌دانی، آتشِ ابدی را تنها می‌توانی در قابِ نقاشی بیابی‌.
تا به حال آرزوکرده‌ای که ای‌کاش یک شخصیت خیالی می‌بودی؟
درون یک داستانِ احمقانه. چه فرق می‌کند. از هزاربرگ تنها تصویر و تصورِ همان پیچک کافی‌است.
آدمیزاد اگر به پیچکش دل‌ببندد، ردپای اشک را می‌بیند، حتی زیرِ دوش.
باران...؟؛ باران که خودش اشک است.
تا به حال قابِ شخصی‌ات را از کسی داشته‌ای؟
همان زاویه‌ای که مختص توست. مثلِ جاده‌ای که از میانِ دو کتفت آغاز می‌شد و تا ناکجا ادامه داشت. میانِ دو کوهستانِ پوشیده از برف. و پشتش، آسمانِ کاشی‌کاری شده‌ای بود و شُرشُرِ دوش.
دوش، دوشادوشِ هم‌، خواندم.
دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند. اما کسی در را باز نکرد.
چرا درست نیست. پرسیدم آخر چه کسی؟!
تو که در من تنیده بودی، و من که همچو دانه اناری در آغوشِ یخ، بی‌حرکت.
تا به حال شده زمین و زمان را به هم ببافی و باز نتوانی حتی کلامی از آن چه در سرت هست را بگویی؟.


#میمآقاخان

@antelectory
951 views12:42
باز کردن / نظر دهید