Get Mystery Box with random crypto!

رمان #رنج_و_عشق نویسنده #آی_تک_احمدی پارت 13 بوی قرمه سبزی | رمان

رمان #رنج_و_عشق
نویسنده #آی_تک_احمدی

پارت 13

بوی قرمه سبزی خونه رو برداشته بود در حالی که در خونه رو می بستم گفتم :
به به ... مامان چی کردی؟
- ای پسره شکم پرست یه بار نشده برسی حال منو بپرسی...
- مامان خوبی؟ مرسی منم خوبم... سیما هم خوبه
در همین حین سیما از پشت سرم وارد شد :
چی شده؟ دارین غیبت می کنین؟!؟
مامان با تعجب : اوا مادر باهم اومدین؟ خورشید از کدوم طرف در اومده؟
- ای وای مامان چی کار کردی؟ به به... غذایی که من دوس دارم...
مامان عصبی شد : همتون عین همید ...
خندیدم و از پله ها بالا رفتم :
مامان هر وقت آماده شد صدام کن...

☆☆☆☆☆☆☆☆☆

تقه ای به در خورد و سیما وارد اتاق شد با دیدن او بلند شدم و روی تختم نشستم :
خوبی؟ چیزی شده؟
- پوریا مامان چرا این جوری شده؟
- چه جوری؟
- داشت با من دو ساعت حرف می زد هی نصیحت می کرد ...
- مامان عادتشه دیگه...
- نه ... این دفعه فرق می کرد به من سفارش کرد هواتو داشته باشم... نمی دونم چرا نگرانته ... به نظرم عجیبه ...
شانه ای بالا انداختم و دوباره روی تختم ولو شدم.
سیما نفس عمیقی کشید :
از وقتی رسیدم خونه یه بند داره سیم جیمم می کنه... جونم به لبم رسید آخرش باهاش حرفم شد اومدم اینجا...
با بی خیالی گفتم :
تقصیر خودته حتما یه کاری کردی دیگه بهت شک کرده...
- چه کاری آخه؟ هی میگه با کی دوستی... کجا میری کجا نمیری... انگار من کجا رو دارم برم... شماره ی کیو داری شمارتو به چن نفر دادی... آخرشم می خواست گوشیمو چک کنه... دیگه داشت دیوونم می کرد...
با شنیدن این حرف جا خوردم
فکر می کردم این حرفو بزنم دیدش عوض میشه و سخت گیریش کمتر میشه... سعی میکنه بیشتر درکمون کنه ولی انگار برعکس جواب داده ...

@AytakRoman