Get Mystery Box with random crypto!

رمان #رنج_و_عشق نویسنده #آی_تک_احمدی پارت 14 سیما که متوجه | رمان

رمان #رنج_و_عشق
نویسنده #آی_تک_احمدی

پارت 14

سیما که متوجه تعجبم شده بود پرسید :
چی شده؟ تا الان که عین خیالتم نبود؟!؟
- هان؟ هیچی...
سیما بازدمش رو از دهانش با حرص بیرون فرستاد :
تو هم یه چیزیت میشه ها...
- مامانه داریم ماهم!!!
سیما با تعجب : چی؟
- از حالا به بعد باید بیشتر حواست رو جمع کنی چون بیشتر تفتیش میشی!
- اصلا معلومه چی داری میگی پوریا؟ مگه تقصیر منه؟ مگه من کاری کردم که حواسمو بیشتر جمع کنم؟!؟
- لازم نیس کاری کنی... مامان همین جوریشم بلده محکومت کنه!
سیما شاکی شد : من اصلا سر در نمیارم تو چی داری میگی اصلا ببینم شما دو تا چتون شده هان؟ نه به تو نه به مامان !
بازم خودم رو به بی خیالی زدم و خواستم اذیتش کنم آهسته گفتم :
ندونی بهتره...
و لحاف رو روی صورتم کشیدم.
سیما عصبی لحاف رو کنار زد :
تو چیزی به مامان گفتی؟
- ...
- با توام چه چرت و پرتی راجع به من بهش گفتی که این جوری به شک افتاده؟!؟
- ...
- وای به حالت پوریا اگه اون شکیات خودت رو با مامان در میون گذاشته باشی...
روی تختم نشستم :
چیکار می خوای بکنی؟ دیوونه بازی در نیاری...
سیما در حالی که انگشت سبابه اش رو به نشانه ی تهدید به طرفم گرفته بود گفت :
ببین تو سادیسم داری به من مربوط نیس... توهم زدی نسبت به من شکاک شدی به من مربوط نیس اون مشکل خودته حق نداری با مزخرفاتت مامانو هم به شک بندازی وگرنه...
- سیما؟!؟ چه خبرته؟ من چیزی نگفتم یعنی چی؟ چت شده تو؟!؟
سیما یک لحظه وا رفت دستانش لرزید و در حالیکه بغض گلویش را می فشرد گفت :
پوریا... مامان... من... مامان فهمید... من... من...
با تعجب : تو... تو چی؟ بگو خب...
- مامان... شماره هامو چک کرد ... یعنی مجبور شدم بهش بدم یعنی اگه نمی دادم بیشتر شک می کرد...
با نگرانی : خب؟ چک کنه؟ مگه تو چیزی واسه قایم کردن داشتی؟!؟
یه لحظه فکری به ذهنم خطور کرد وای این حرف یعنی چی؟ عصبی پرسیدم :
سیما؟!؟ تو ...

@AytakRoman